سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
مهر امام رضا(علیه السلام)

دفاع از رسول خدا: ابوطالب علیه‏السلام بزرگ مکه بود و به نیکی دریافت که دیر یا زود رشته‏های دوستی و مهربانی بین حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و قبیله قریش از بین خواهد رفت و سرانجام، دعوت پیامبر به دین اسلام و اصرار جاهلان به پرستش بت‏ها، موجب جنگ و دشمنی بین آن‏ها خواهد شد. او یادگار برادر را همه‏جا تحت حمایت خویش نگه می‏داشت و در برابر عیب‏جویی و آزار مشرکان از او دفاع می‏کرد؛ چنان‏چه روزی سران قریش ـ که حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را در همان جوانی، مخالف آیین خود می‏دانستند ـ با نیرنگی از پیش طراحی شده به دیدار ابوطالب رفتند و «عَمارَةِ بنِ وَلید» را که جوانی خوش سیما بود، جهت فرزندی به ابوطالب پیشنهاد کردند تا در مقابل وی، محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را به آن‏ها بسپارد. ابوطالب در حالی که از این نقشه سخت ناراحت شده بود، آن‏ها را از منزل خویش بیرون راند و به دلیل این پیشنهاد زشت، مؤاخذه‏شان کرد.

ایمان ابوطالب:  هنگامی که روح کفر و شرک در جسم و جان اعراب جاهلیت نفوذ کرده بود و به جای پرستش خداوند یکتا، ماه و خورشید یا مجسمه‏هایی از سنگ و چوب را عبادت می‏کردند، مردی از قریش به نام ابوطالب به توحید و یکتاپرستی دست یافت و با گرایش به وجود خداوند یکتا، زمینه پذیرش دین اسلام را در زمان بعثت برای خویش فراهم ساخت. ایمان ابوطالب به صورت پنهانی بود؛ زیرا او برای یاری بیش‏تر محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و تبلیغ دین اسلام، باید ایمان خود را آشکار نمی‏ساخت تا مشرکان او را از خود به شمار می‏آوردند و او با خیالی آسوده، نبی اکرم را از گزند مشرکان در امان می‏داشت و راه را برای پیش‏روی رسول خدا هموار می‏ساخت.

وداع آخر: پس از شکسته شدن محاصره اقتصادی بنی‏هاشم در شعب ابی‏طالب و آزادی یاران پیامبر پس از سه سال اذیت و آزار به وسیله سران قریش، به تدریج آثار رنج و بیماری در چهره ابوطالب آشکار گشت و او در بستر مرگْ به انتظار وداع پیامبر بود. رسول اکرم وقتی فهمید که یار وفادارش در حال احتضار است، کنار بستر او نشست و از عموی گرامی خویش پرستاری کرد.

سرانجام خورشید عمر ابوطالب در سال دهم بعثت غروب کرد و این مرد بزرگ، در 85 سالگی چشم از دنیا فروبست. نقل است که: نبی‏اکرم در حالی که دنبال جنازه او راه می‏رفت، از نیکی‏ها و یاری بی‏دریغ ابوطالب یاد و گریه می‏کرد.قبرستان «حَجُون» در شهر مکه، آرام گاه جسم پاک وشریف این انسان آزاده است؛ مردی که سال‏های عمر خویش را در راه پاسداری از پیامبر و تبلیغ دین اسلام سپری کرد. یادش گرامی و عطر حضورش جاودانه باد.

وصیت: ابوطالب در بستر مرگ نیز به تنهاییِ محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏اندیشید و اطرافیان را به پیروی از نبی‏اکرم سفارش می‏کرد. او بنی هاشم را گِرد خویش فراخوانْد و آنان را به زهد، تقوا، صله رحم و محافظت از خانه کعبه اندرز داد. سپس رشته سخن را به سوی پیامبر کشانْد و گفت: «شما را وصیت می‏کنم به پیروی و یاری محمد که دوست عرب و امین قریش است.

سوگند به خدا، می‏نگرم که اشراف دنیا و مستضعفان جهان دعوت او را پذیرفته و از پیروان او گشته‏اند و محبت او در خاطرها جا گرفته است. دعوت او را بپذیرید، در یاری او متحد باشید و دشمنش را دشمن دارید؛ زیرا او مایه شرافت جاودانه روزگار برای شما خواهد بود».

دیدگاه بزرگان درباره ایمان ابوطالب: درباره ایمان ابوطالب علیه‏السلام در روایتی از پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏خوانیم که: «ابوطالب ایمانش را پنهان کرد و خداوند به پاس این بردباری، پاداشش را دو برابر مرحمت فرمود».عالمان بزرگ دین نظیر شیخ مفید، شیخ طوسی، طبرسی و دیگرانْ بر این عقیده هستند که: «ایمان ابوطالب و اسلام او نزد شیعیان مورد اتفاق بوده و کسی در آن اختلاف نکرده است».

دلیلی دیگر بر ایمان ابوطالب علیه‏السلام : ابن ابی‏الحدید، شارح نهج‏البلاغه دانشمند معروف اهل تسنن نقل می‏کند که: از امام سجاد علیه‏السلام درباره ایمان ابوطالب پرسیدند، حضرت فرمود: بسیار جای شگفت است که خدای تعالی پیغمبر اسلام را از نگاه داشتن زنان مسلمان در ازدواج با کافران نهی فرمود، در صورتی که فاطمه بنت اسد از زنانی بود که به اسلام گروید و هم‏چنان همسر ابوطالب بود تا آن گاه که او از دنیا رفت و این خود دلیل محکمی بر ایمان و اسلام ابوطالب علیه‏السلام است؛ چه اگر مسلمان نبود، نمی‏توانست فاطمه بنت اسد را در ازدواج خود نگه دارد!




موضوع مطلب : روابط عمومی و مناسبتها


چهارشنبه 87 تیر 5 :: 5:37 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

امام موسى کاظم(علیه السلام)

پرتوى از سیره و سیماى امام موسى کاظم(علیه السلام)

حضرت امام موسى بن جعفر(علیه السلام)، معروف به کاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز یکشنبه 7 صفر سال 128 قمرى در روستاى «ابواء»، دهى در بین مکّه و مدینه، متولّد گردید.
نام مادر آن حضرت، حمیده است.
آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمرى، در زندان هارون الرّشید عبّاسى در بغداد، در 55 سالگى به دستور هارون مسموم گردید و به شهادت رسید.
مرقد شریفش در کاظمین، نزدیک بغداد، زیارتگاه شیفتگان حضرتش مىباشد.
امام موسى بن جعفر همان راه و روش پدرش حضرت صادق(علیه السلام) را بر محور برنامه ریزى فکرى و آگاهى عقیدتى و مبارزه با عقاید انحرافى، ادامه داد.
آن حضرت با دلائل استوار، بىمایگىِ افکار اِلحادى را نشان مىداد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه مىساخت.
کمکم جنبش فکرى امام(علیه السلام)درخشندگى یافت و قدرت علمىاش دانشمندان را تحت الشعاع خود قرار داد.
این کار بر حاکمان حکومت عبّاسى سخت و گران آمد و به همین دلیل با شیفتگان مکتبش با شدّت و فشار و شکنجه برخورد کردند.
از اینرو،امام کاظم(علیه السلام) به یکى از شاگردان معروفش به نام هشام هشدار داد به خاطر خطرهاى موجود، از سخن گفتن خوددارى کند و هشام هم تا هنگام مرگ خلیفه از بحث و گفتگو خوددارى کرد.
ابن حجر هیتمى گوید:«موسى کاظم وارث علوم و دانش هاى پدر و داراى فضل و کمال او بود وى در پرتو عفو و گذشت و بردبارى فوق العاده که در رفتار با مردمِ نادانِ زمان از خود نشان داد، لقب کاظم یافت، و در زمان او هیچ کس در معارف الهى و دانش و بخشش به پایه او نمىرسید.»امام کاظم(علیه السلام) در برابر دستگاه ظلم و ستم عبّاسى موضع سلبى و منفى را در پیش گرفت و دستور داد تا شیعیان در دعاوى و منازعات خود، به دستگاه دولتى روى نیارند و به آنان شکایت نبرند و سعى کنند با قرار دادن قاضى تحکیم در میان خویش، منازعات را فیصله دهند.
امام(علیه السلام) درباره حاکمان غاصب زمانش فرمود: «هر کس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر کس از آنان باشد وارد آتش گردد.» بدین وسیله آن حضرت، خشم و نارضایتى خود را از حکومت هارون پیاپى ابراز مىفرمود و همکارى با آنان را در هر صورت حرام مىدانست و اعتماد و تکیه بر آنان را منع مىکرد و مىفرمود: «برآنان که ستمکاراند تکیه مکنید که گرفتار دوزخ مىشوید.»امام کاظم(علیه السلام)، على بن یقطین، یکى از یاران نزدیک خویش را از این فرمان استثنا کرد و اجازت داد تا منصب وزرات را در روزگار هارون عهده دار گردد و پیش از او، منصب زمامدارى را در ایّام مهدى بپذیرد.
او نزد امام موسى(علیه السلام)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترک کند، امّا امام او را از این کار بازداشت و به او گفت: «چنین مکن، برادران تو به سبب تو عزّت دارند و به تو افتخار مىکنند، شاید به یارى خدا بتوانى شکست ها را درمان کنى و دست بینوایى را بگیرى یا به دست تو، مخالفان خدا درهم شکسته شوند.
اى على! کفّاره و تاوان شما، خوبى کردن به برادران است، یک مورد را براى من تضمین کن، سه مورد را برایت تضمین مىکنم، نزد من ضامن شو که هر یک از دوستان ما را دیدى نیاز او را برآورى و او را گرامى دارى و من ضامن مىشوم که هرگز سقف زندانى بر تو سایه نیفکند و دم هیچ شمشیر به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاى نگذارد.
اى على! هر کس مؤمنى را شاد سازد، اوّل خداى را و دوم پیامبر را و در مرحله سوم ما را شاد کرده است.»

سخن چینى درباره امام(علیه السلام)

پاره اى از فعّالیّت هاى امام کاظم(علیه السلام) به وسیله سخن چینان به هارون الرّشید مىرسید و این امر، کینه و خشم او را برمىانگیخت.
یک بار به او خبر دادند که از سراسر جهان اسلام، اموالى هنگفت نزد امام موسى بن جعفر(علیه السلام) جمع آورى مىگردد و از شرق و غرب براى او حمل مىشود و او را چندین بیت المال است.
هارون به دستگیرى امام(علیه السلام) و زندانى کردن او فرمان داد، یحیى برمکى آگاه شد که امام(علیه السلام) در پى کار خلافت براى خویش افتاده است و به پایگاه هاى خود در همه نقاط کشور اسلامى نامه مىنویسد و آنان را به سوى خویش دعوت مىکند و از مردم مىخواهد که بر ضدّ حکومت قیام کنند، یحیى به هارون خبر داد و او را علیه امام(علیه السلام) تحریک کرد.
هارون امام را به زندان افکند و از شیعیانش جدا ساخت و امام(علیه السلام) روزگارى دراز، شاید حدود چهارده سال، در زندان هارون گذراند.
امام(علیه السلام) در زندان نامه اى به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشم خود را به او ابراز فرمود، متن نامه چنین است:«هرگز بر من روزى پربلا نمىگذرد، که بر تو روزى شاد سپرى مىگردد، ما همه در روزى که پایان ندارد مورد حساب قرار مىگیریم و آنجاست که مردم فاسد زیان خواهند دید.»امام کاظم(علیه السلام) در زندان، شکنجه ها و رنجهاى فراوان را تحمّل کرد، دست و پاى مبارکش را به زنجیر مىبستند و آزارهاى کشنده بر او روا مىداشتند.
سرانجام زهرى کشنده به او خوراندند و مظلومانه او را به شهادت رساندند.

صفات برجسته امام کاظم(علیه السلام)

حضرت امام موسى کاظم(علیه السلام) عابدترین و زاهدترین، فقیه ترین، سخىترین و کریمترین مردم زمان خود بود، هر گاه دو سوم از شب مىگذشت نمازهاى نافله را به جا مىآورد و تا سپیده صبح به نماز خواندن ادامه مىداد و هنگامى که وقت نماز صبح فرا مىرسید، بعد از نماز شروع به دعا مىکرد و از ترس خدا آن چنان گریه مىکرد که تمام محاسن شریفش به اشک آمیخته مىشد و هر گاه قرآن مىخواند مردم پیرامونش جمع مىشدند و از صداى خوش او لذّت مىبردند.
آن حضرت، صابر، صالح، امین و کاظم لقب یافته بود و به عبد صالح شناخته مىشد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به کاظم مشهور گردید.
مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدینه بود که او را مىآزرد و على(علیه السلام) را دشنام مىداد.
برخى از اطرافیان به حضرت گفتند: اجازه ده تا او را بکشیم، ولى حضرت به شدّت از این کار نهى کرد و آنان را شدیداً سرزنش فرمود.
روزى سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدینه، به کار زراعت مشغول است.
حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.
آن مرد فریاد برآورد: زراعت ما را خراب مکن، ولى امام به حرکت خود در مزرعه ادامه داد وقتى به او رسید، پیاده شد و نزد وى نشست و با او به شوخى پرداخت، آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از این بابت زیان دیدى؟ گفت: صد دینار.
فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: من از غیب خبر ندارم.
امام به او فرمود: پرسیدم چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: انتظار دارم دویست دینار عایدم شود. امام به او سیصد دینار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جایش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسید و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را دید که نشسته است. وقتى آن حضرت را دید، گفت: خداوند مىداند که رسالتش را در کجا قرار دهد. یارانش گرد آمدند و به او گفتند: داستان از چه قرار است، تو که تا حال خلاف این را مىگفتى. او نیز به دشنام آنها و به دعا براى امام موسى(علیه السلام) پرداخت. امام(علیه السلام) نیز به اطرافیان خود که قصد کشتن او را داشتند فرمود: آیا کارى که شما مىخواستید بکنید بهتر بود یا کارى که من با این مبلغ کردم؟و بسیارى از این گونه روایات، که به اخلاق والا و سخاوت و شکیبایى آن حضرت بر سختیها و چشمپوشى ایشان از مال دنیا اشارت مىکند، نشانگر کمال انسانى و نهایت عفو و گذشت آن حضرت است.

بعد از شهادت

سندى بن شاهک، به دستور هارون الرّشید، سمّى را در غذاى آن حضرت گذارد و امام(علیه السلام) از آن غذا خورد و اثر آن در بدن مبارکش کارگر افتاد و بیش از سه روز مهلتش نداد.
وقتى امام به شهادت رسید، سندى گروهى از فقها و بزرگان بغداد را بر سر جنازه اش آورد و به ایشان گفت: به او نگاه کنید، آیا در وى اثرى از ضربه شمشیر یا اصابت نیزه مىبینید؟گفتند: ما از این آثار چیزى نمىبینیم و از آنها خواست که بر مرگ طبیعى او شهادت دهند و آنها نیز شهادت دادند!آن گاه جسد شریف آن حضرت را بیرون آورده و آن را بر جسر (پل) بغداد نهادند و دستور داد که ندا دهند: این موسى بن جعفر است که مرده است، نگاه کنید. عابران به او نگاه مىکردند و اثرى از چیزى که نشان دهنده کشتن او باشد، نمىدیدند.
یعقوبى در تاریخش مىگوید: پس از آن که امام کاظم(علیه السلام) مدّت درازى را در زندان هاى تاریک هارون الرّشید گذراند، به ایشان گفته شد: چطور است که به فلان کس نامه اى بنویسى تا درباره تو با رشید صحبت کند؟ امام فرمود: پدرم به نقل از پدرانش حدیثم کرده: «خداوند به داود(علیه السلام) سفارش کرده که هر گاه بنده اى، به یکى از بندگان من امید بست، همه درهاى آسمان به رویش بسته مىشود و زمین زیر پایش خالى مىگردد.»در مدّت زندان آن حضرت، اقوال مختلفى وجود دارد.
آن حضرت، چهار سال یا هفت سال یا ده سال یا به قولى چهارده سال در زندان به سر برده است.
حضرت امام موسى کاظم، سى و هفت فرزند پسر و دختر از خود به جاى گذارده که والاترینشان حضرت على بن موسى الرّضا(علیه السلام) مىباشد.
از میان کلمات و سخنان ارزنده حضرت امام موسى کاظم(علیه السلام)، چهل حدیث را برگزیدم که هر یک با نورانیّت ویژه اش، روشنگر دلهاى اهل ایمان و پاکباختگان وادى حقیقت و عرفان است.
* * *

چهل حدیث

قالَ الاِْمامُ الْکاظم(علیه السلام) :

1-     تعقّل و معرفت
«ما بَعَثَ اللّهُ أَنْبِیاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلى عِبادِهِ إِلاّ لِیَعْقِلُوا عَنِ اللّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجابَهً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً لِلّهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلاً وَ أَعْقَلُهُمْ أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ.»:
خداوند پیامبران و فرستادگانش را به سوى بندگانش بر نینگیخته، مگر آن که از طرف خدا تعقّل کنند. پس نیکوترینشان از نظر پذیرش، بهترینشان از نظر معرفت به خداست، و داناترینشان به کار خدا، بهترینشان از نظر عقل است، و عاقلترین آنها، بلند پایه ترینشان در دنیا و آخرت است.
2- حجّت ظاهرى و باطنى
«إِنَّ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَیْنِ، حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً، فَأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الاَْنْبِیاءُ وَ الاَْئِمَّةُ وَ أَمَّا الْباطِنَةُ فَالْعُقُولُ.»:
همانا براى خداوند بر مردم دو حجّت است، حجّت آشکار و حجّت پنهان، امّا حجّت آشکار عبارت است از: رسولان و پیامبران و امامان; و حجّت پنهانى عبارت است از عقول مردمان.
3- صبر و گوشهگیرى از اهل دنیا
«أَلصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّهِ تَبارَکَ وَ تَعالى إِعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْیا وَ الرّاغِبینَ فیها وَ رَغِبَ فیما عِنْدَ رَبِّهِ وَ کانَ اللّهُ آنِسَهُ فِى الْوَحْشَةِ وَ صاحِبَهُ فِى الْوَحْدَةِ، وَ غِناهُ فِى الْعَیْلَةِ وَ مُعِزَّهُ فى غَیْرِ عَشیرَة.»:
صبر بر تنهایى، نشانه قوّت عقل است، هر که از طرف خداوند تبارک و تعالى تعقّل کند از اهل دنیا و راغبین در آن کناره گرفته و بدانچه نزد پروردگارش است رغبت نموده، و خداوند در وحشت انیس اوست و در تنهایى یار او، و توانگرى او در ندارى و عزّت او در بىتیره و تبارى است.
4- عاقلان آینده نگر
«إِنَّ الْعُقَلاءَ زَهَدُوا فِى الدُّنْیا وَ رَغِبُوا فِىالاْخِرَةِ لاَِنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیا طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ وَ الاْخِرَةُ طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ مَنْ طَلَبَ الاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیا حَتّى یَسْتَوْفى مِنْها رِزْقَهُ، وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْیا طَلَبَتْهُ الاْخِرَةُ فَیَأْتیهِ الْمَوْتُ فَیُفْسِدُ عَلَیْهِ دُنْیاهُ وَ آخِرَتَهُ.»:
به راستى که عاقلان، به دنیا بىرغبتند و به آخرت مشتاق; زیرا مىدانند که دنیا خواهانست و خواسته شده و آخرت هم خواهانست و خواسته شده، هر که آخرت خواهد دنیا او را بخواهد تا روزىِ خود را از آن دریافت کند، و هر که دنیا را خواهد آخرتش به دنبال است تا مرگش رسد و دنیا و آخرتش را بر او تباه کند.
5- تضرّع براى عقل
«مَنْ أَرادَ الْغِنى بِلا مال وَ راحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلامَةَ فِى الدّینِ فَلْیَتَضَّرَعْ إِلَى اللّهِ فى مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ یُکْمِلَ عَقْلَهُ، فَمَنْ عَقَلَ قَنَعَ بِما یَکْفیهِ وَ مَنْ قَنَعَ بِما یَکْفیهِ اسْتَغْنى وَ مَنْ لَمْ یَقْنَعْ بِما یَکْفیهِ لَمْ یُدْرِکِ الْغِنى أَبَدًا.»:
هر کس بىنیازى خواهد بدون دارایى، و آسایش دل خواهد بدون حسد، و سلامتى دین طلبد، باید به درگاه خدا زارى کند و بخواهد که عقلش را کامل کند، هر که خرد ورزد، بدانچه کفایتش کند قانع باشد. و هر که بدانچه او را بس باشد قانع شود، بىنیاز گردد. و هر که بدانچه او را بس بُوَد قانع نشود، هرگز به بىنیازى نرسد.
6- دیدار با مؤمن براى خدا
«مَنْ زارَ أَخاهُ الْمُؤْمِنَ لِلّهِ لا لِغَیْرِهِ، لِیَطْلُبَ بِهِ ثَوابَ اللّهِ وَ تَنَجُّزَ ما وَعَدَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَکَّلَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سَبْعینَ أَلْفِ مَلَک مِنْ حینَ یَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتّى یَعُودَ إِلَیْهِ یُنادُونَهُ: أَلا طِبْتَ وَ طابَتْ لَکَ الْجَنَّةُ، تَبَوَّأْتَ مِنَ الْجَنَّةِ مَنْزِلاً.»:
هر کس ـ فقط براى خدا نه چیز دیگر ـ به دیدن برادر مؤمنش رود تا به پاداش و وعدههاى الهى برسد، خداوند متعال، از وقت خروجش از منزل تا برگشتن او، هفتاد هزار فرشته بر او گمارد که همه ندایش کنند: هان! پاک و خوش باش و بهشت برایت پاکیزه باد که در آن جاى گرفتى.
7- مروّت، عقل و بهاى آدمى
«لا دینَ لِمَنْ لا مُرُوَّةَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ إِنَّ أَعْظَمَ النّاسِ قَدْرًا الَّذى لایَرَى الدُّنْیا لِنَفْسِهِ خَطَرًا، أَما إِنَّ أَبْدانَکُمْ لَیْسَ لَها ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةَ، فَلا تَبیعوها بِغَیْرِها.
کسى که جوانمردى ندارد، دین ندارد; و هر که عقل ندارد، جوانمردى ندارد. به راستى که باارزشترین مردم کسى است که دنیا را براى خود مقامى نداند، بدانید که بهاى تن شما مردم، جز بهشت نیست، آن را جز بدان مفروشید.
8- حفظ آبروى مردم
«مَنْ کَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْراضِ النّاسِ أَقالَهُ اللّهُ عَثْرَتَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ وَ مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ کَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ.»:
هر که خود را از آبروریزى مردم نگهدارد، خدا در روز قیامت از لغزشش مىگذرد، و هر که خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز قیامت خشمش را از او باز دارد.
9- عوامل نزدیکى و دورى به خدا
«أَفْضَلُ ما یَتَقَرَّبُ بِهِ الْعَبْدُ إِلَى اللّهِ بَعْدَ الْمَعْرَفَةِ بِهِ الصَّلاةُ وَ بِرُّ الْوالِدَیْنِ وَ تَرْکُ الْحَسَدِ وَ الْعُجْبِ وَ الْفَخْرِ.»:
بهترین چیزى که به وسیله آن بنده به خداوند تقرّب مىجوید، بعد از شناختن او، نماز و نیکى به پدر و مادر و ترک حسد و خودبینى و به خود بالیدن است.
10- عاقل دروغ نمىگوید
«إِنَّ الْعاقِلَ لا یَکْذِبُ وَ إِنْ کانَ فیهِ هَواهُ.»:
همانا که عاقل دروغ نمىگوید، گرچه طبق میل و خواسته او باشد.
11- حکمت کم گویى و سکوت
«قِلَّةُ الْمَنْطِقِ حُکْمٌ عَظیمٌ، فَعَلَیْکُمْ بِالصَّمْتِ، فَإِنَّهُ دَعَةٌ حَسَنَةٌ وَ قِلَّةُ وِزْر، وَ خِفَّةٌ مِنَ الذُّنُوبِ.»:
کم گویى ، حکمت بزرگى است، بر شما باد به خموشى که شیوه اى نیکو و سبک بار و سبب تخفیف گناه است.
12- هرزه گویى بى حیا
«إِنَّ اللّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلى کُلِّ فاحِش قَلیلِ الْحَیاءِ لا یُبالى ما قالَ وَ لا ما قیلَ لَهُ.»:
همانا خداوند بهشت را بر هر هرزه گوِ کم حیا که باکى ندارد چه مىگوید و یا به او چه گویند حرام گردانیده است.
13- متکبّر، داخل بهشت نمىشود
«إِیّاکَ وَ الْکِبْرَ، فَإِنَّهُ لا یَدْخُلِ الْجَنَّةَ مَنْ کانَ فى قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّة مِنْ کِبْر.»:
از کبر و خودخواهى بپرهیز، که هر کسى در دلش به اندازه دانه اى کبر باشد، داخل بهشت نمىشود.
14- تقسیم کار در شبانه روز
«إِجْتَهِدُوا فى أَنْ یَکُونَ زَمانُکُمْ أَرْبَعَ ساعات:ساعَةً لِمُناجاةِ اللهِ، وَساعَةً لاَِمْرِالْمَعاشِ، وَساعَةً لِمُعاشَرَةِ الاِْخْوانِ والثِّقاةِ الَّذینَ یُعَرِّفُونَکُمْ عُیُوبَکُمْ وَیُخَلِّصُونَ لَکُمْ فِى الْباطِنِ، وَساعَةً تَخْلُونَ فیها لِلَذّاتِکُمْ فى غَیْرِ مُحَرَّم وَبِهذِهِ السّاعَةِ تَقْدِروُنَ عَلَى الثَّلاثِ ساعات.»:
بکوشید که اوقات شبانه روزى شما چهار قسمت باشد:1 ـ قسمتى براى مناجات با خدا، 2 ـ قسمتى براى تهیّه معاش، 3 ـ قسمتى براى معاشرت با برادان و افراد مورد اعتماد که عیبهاى شما را به شما مىفهمانند و در دل به شما اخلاص مىورزند، 4 ـ و قسمتى را هم در آن خلوت مىکنید براى درک لذّتهاى حلال [و تفریحات سالم] و به وسیله انجام این قسمت است که بر انجامِ وظایف آن سه قسمت دیگر توانا مىشوید.
15- همنشینى با دیندار و عاقل خیرخواه
«مُجالَسَةُ أَهْلِ الدّینِ شَرَفُ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ، وَ مُشاوَرَةُ الْعاقِلِ النّاصِحِ یُمْنٌ وَ بَرَکَةٌ وَ رُشْدٌ وَ تَوْفیقٌ مِنَ اللّهِ، فَإِذا أَشارَ عَلَیْکَ الْعاقِلُ النّاصِحُ فَإِیّاکَ وَ الْخِلافَ فَإِنَّ فى ذلِکَ الْعَطَبَ.»:
همنشینى اهل دین، شرف دنیا و آخرت است، و مشورت با خردمندِ خیرخواه، یُمن و برکت و رشد و توفیق از جانب خداست، چون خردمند خیرخواه به تو نظرى داد، مبادا مخالفت کنى که مخالفتش هلاکت بار است.
16- پرهیز از اُنس زیاد با مردم
«إِیّاکَ وَ مُخالَطَةَ النّاسِ وَ الاُْنْسَ بِهِمْ إِلاّ أَنْ تَجِدَ مِنْهُمْ عاقِلاً وَ مَأْمُونًا فَآنِسْ بِهِ وَ اهْرُبْ مِنْ سایِرِهِمْ کَهَرْبِکَ مِنَ السِّباعِ الضّارِیَةِ.»:
بپرهیز از معاشرت با مردم و انس با آنان، مگر این که خردمند و امانتدارى در میان آنها بیابى که [در این صورت] با او انس گیر و از دیگران بگریز، به مانند گریز تو از درنده هاى شکارى.
17- نتیجه حبِّ دنیا
«مَنْ أَحَبَّ الدُّنْیا ذَهَبَ خَوْفُ الاْخِرَةِ مِنْ قَلْبِهِ وَ ما أُوتِىَ عَبْدٌ عِلْمًا فَازْدادَ لِلدُّنیا حُبًّا إِلاَّ ازْدادَ مِنَ اللّهِ بُعْدًا وَ ازْدادَ اللّهُ عَلَیْهِ غَضَبًا.»:
هر که دنیا را دوست بدارد، خوف آخرت از دلش برود، و به بنده اى دانشى ندهند که به دنیا علاقه مندتر شود، مگر آن که از خدا دورتر و مورد خشم او قرار گیرد.
18- پرهیز از طمع و تکیه بر توکّل
«إِیّاکَ وَ الطَّمَعَ، وَ عَلَیْکَ بِالْیَأْسِ مِمّا فى أَیْدِى النّاسِ، وَ أَمِتِ الطَّمَعَ مِنَ الَْمخْلُوقینَ، فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفْتاحٌ لِلذُّلِّ، وَ اخْتِلاسُ الْعَقْلِ وَاخْتِلاقُ الْمُرُوّاتِ، وَ تَدْنیسُ الْعِرْضِ وَ الذَّهابُ بِالْعِلْمِ. وَ عَلَیْکَ بِالاِْعْتِصامِ بِرَبِّکَ وَ التَّوَکُّلِ عَلَیْهِ.
از طمع بپرهیز، و بر تو باد به ناامیدى از آنچه در دست مردم است، طمع را از مخلوقین بِبُر که طمع، کلیدِ خوارى است، طمع، عقل را مىرباید و مردانگى را نابودکند و آبرو را مىآلاید و دانش را از بین مىبرد. بر تو باد که به پروردگارت پناه برى و بر او توکّل کنى.
19- نتایج امانتدارى و راستگویى
«أَداءُ الأَمانَةِ وَ الصِّدْقُ یَجْلِبانِ الرِّزْقَ، وَ الْخِیانَةُ وَ الْکِذْبُ یَجْلِبانِ الْفَقْرَ وَ النِّفاقَ.»:
امانتدارى و راستگویى، سبب جلب رزق و روزىاند، و خیانت و دروغگویى، سبب جلب فقر و دورویى.
20- سقوطِ برترى جوى
«إِذا أَرادَ اللّهُ بِالذَّرَّةِ شَرًّا أَنْبَتَ لَها جَناحَیْنِ، فَطارَتْ فَأَکَلَهَا الطَّیْرُ.»:
هر گاه خداوند بدى مورچه را بخواهد، به او دو بال مىدهد که پرواز کند تا پرنده ها او را بخورند.
21- حقگویى و باطل ستیزى
«إِتَّقِ اللّهَ وَ قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ کانَ فیهِ هَلاکُکَ فَإِنَّ فیهِ نَجاتُکَ إِتَّقِ اللّهَ وَدَعِ الْباطِلَ وَ إِنْ کانَ فیهِ نَجاتُکَ، فَإِنَّ فیهِ هَلاکُکَ.»:
از خدا بترس و حقّ را بگو، اگرچه نابودى تو در آن باشد. زیرا که در واقع، نجات تو در آن است.از خدا بترس و باطل را واگذار، اگرچه نجات تو در آن باشد، زیرا که در واقع، نابودى تو در آن است.
22- تناسب بلا و ایمان
«أَلْمُؤْمِنُ مِثْلُ کَفَّتَىِ الْمیزانِ کُلَّما زیدَ فى إِیمانِهِ زیدَ فى بَلائِهِ.»:
مؤمن همانند دو کفّه ترازوست، هر گاه به ایمانش افزوده گردد، به بلایش افزوده گردد.
23- کفّاره خدمت به حاکمان
«کَفّارَةُ عَمَلِ السُّلْطانِ أَلاِْحْسانُ إِلَى الاِْخْوانِ.»:
کفّاره کارمندى سلطان، احسان به برادران دینى است.
24- نافله و تقرّب
«صَلاةُ النَّوافِلِ قُرْبانٌ اِلَى اللّهِ لِکُلِّ مُؤْمِن... .»:
نماز نافله راه نزدیک شدن هر مؤمنى به خداوند است... .
25- اصلاح و گذشت
«یُنادى مُناد یَوْمَ القِیمَةِ: أَلا مَنْ کانَ لَهُ عَلَى اللّهِ أَجْرٌ فَلْیَقُمْ، فَلا یَقُومُ إِلاّ مَنْ عَفَى وَ أَصْلَحَ، فَأَجْرُهُ عَلَى اللّهِ.»:
ندا کننده اى در روز قیامت ندا مىکند:آگاه باشید، هر که را بر خدا مزدى است برخیزد، و برنمىخیزد، مگر کسى که گذشت کرده و اصلاح بین مردم نموده باشد، پس پاداشش با خدا خواهد بود.
26- بهترین صدقه
«عَوْنُکَ لِلضَّعیفِ مِنْ أَفْضَلِ الصَّدَقَةِ.»:
کمک کردنت به ناتوان از بهترین صدقه است.
27- سختى ناحقّ
«یَعْرِفُ شِدَّةَ الْجَوْرِ مَنْ حُکِمَ بِهِ عَلَیْهِ.»:
سختى ناحقّ را آن کس شناسد که بدان محکوم گردد.
28- گناهان تازه، بلاهاى تازه
«کُلَّما أَحْدَثَ الناسُ مِنَ الذُّنُوبِ مالَمْ یَکُونُوا یَعْمَلُونَ أَحْدَثَ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلاء ما لَمْ یَکُونُوا یَعُدُّونَ.»:
هر گاه مردم گناهان تازه کنند که نمىکردند، خداوند بلاهایى تازه به آنها دهد که به حساب نمىآوردند.
29- کلید بصیرت
«تَفَقَّهُوا فى دینِ اللّهِ فَإِنَّ الْفِقْهَ مِفْتاحُ الْبَصیرَةِ، وَ تَمامُ الْعِبادَةِ وَ السَّبَبُ إِلَى الْمَنازِلِ الرَّفیعَةِ وَ الرُّتَبِ الْجَلیلَةِ فِى الدّینِ وَ الدُّنْیا، وَ فَضْلُ الْفَقیهِ عَلَى الْعابِدِ کَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْکَواکِبِ، وَ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ فى دینِهِ لَمْ یَرْضَ اللّهُ لَهُ عَمَلاً.»:
در دین خدا دنبال فهم عمیق باشید، زیرا که فهم عمیقِ دین، کلید بصیرت و بینایى و کمال عبادت و سبب تحصیل درجات بلند و مراتب بزرگ در امور دین و دنیاست.
و برترى فقیه بر عابد، مانند برترى آفتاب است بر کواکب، و کسى که در دینش فهم عمیق نجوید، خداوند هیچ عملى را از او نپسندد.
30- دنیا، بهترین وسیله
«إِجْعَلُوا لاَِنْفُسِکُمْ حَظًّا مِنَ الدُّنْیا بِإِعْطائِها ما تَشْتَهى مِنَ الْحَلالِ وَ ما لا یَثْلِمُ الْمُرُوَّةَ وَ ما لا سَرَفَ فیهِ، وَ اسْتَعینُوا بِذلِکَ عَلى أُمُورِ الدّینِ، فَإِنَّهُ رُوِىَ «لَیْسَ مِنّا مَنْ تَرَکَ دُنْیاهُ لِدینِهِ أَوْ تَرَکَ دینَهُ لِدُنْیاهُ».»:
براى خود بهره اى از دنیا برگیرید و آنچه خواهش حلال باشد و رخنه در جوانمردى ایجاد نکند و اسراف نباشد منظور دارید، و به این وسیله براى انجام امور دین یارى جویید. زیرا که روایت شده است: «از ما نیست کسى که دنیایش را براى دینش ترک گوید یا دینش را براى دنیایش رها سازد.»
31- انتظار فَرَج
«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ إِنْتِظارُ الْفَرَجِ.»:
بهترین عبادت بعد از شناخت خداوند، انتظار فَرَج و گشایش است.
32- مِهرورزى با مردم
«أَلتَّوَدُّدُ إِلَى النّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ.»:
مِهرورزى و دوستى با مردم، نصف عقل است.
33- پرهیز از خشم
«مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ کَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَ یَوْمِ الْقِیمَةِ.»:
هر که خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب روز قیامت را از او باز مىدارد.
34- قویترین مردم
«مَنْ أَرادَ أَنْ یَکُونَ أَقْوَى النّاسِ فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ.»:
هر که مىخواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکّل نماید.
35- ترقّى، نه درجا زدن
«مَنِ اسْتِوى یَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ، وَ مَنْ کانَ آخِرُ یَوْمَیْهِ شَرَّهُما فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الزِّیادَةَ فى نَفْسِهِ فَهُوَ فى نُقْصان، وَ مَنْ کانَ إِلَى النُّقْصانِ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ مِنَ الْحَیاةِ.»:
کسى که دو روزش مساوى باشد، مغبون است، و کسى که دومین روزش، بدتر از روز اوّلش باشد ملعون است، و کسى که در خودش افزایش نبیند در نقصان است، و کسى که در نقصان است مرگ براى او بهتر از زندگى است.
36- خیر رسانى به دیگران
«إِنَّ مِنْ أَوْجَبِ حَقِّ أَخیکَ أَنْ لا تَکْتُمَهُ شَیْئًا یَنْفَعُهُ لاَِمْرِ دُنْیاهُ وَ لاَِمْرِ آخِرَتِهِ.»:
همانا واجبترین حقّ برادرت بر تو آن است که چیزى را که سبب نفع دنیا و آخرت اوست، از او پنهان و پوشیده ندارى.
37- پرهیز از شوخى
«إِیّاکَ وَ الْمِزاحَ فَإِنَّهُ یَذْهَبُ بِنُورِ إِیْمانِکَ.»:
از شوخى [بىمورد] بپرهیز، زیرا که شوخى، نور ایمان تو را مىبرد.
38- پند پدیدهها
«ما مِنْ شَىْء تَراهُ عَیْناکَ إِلاّ وَ فیهِ مَوْعِظَةٌ.»:
چیزى نیست که چشمانت آن را بنگرد، مگر آن که در آن پند و اندرزى است.
39- رنج نادیده، نیکى را نمىفهمد
«مَنْ لَمْ یَجِدْ لِلاِْساءَةِ مَضَضًا لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ لِلاِْحْسانِ مَوْقِعٌ.»:
کسى که مزه رنج و سختى را نچشیده، نیکى و احسان در نزد او جایگاهى ندارد.
40- محاسبه اعمال
«لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فى کُلِّ یَوْم فَإِنْ عَمِلَ حَسَنـًا اسْتَزادَ اللّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَیِّئًا اسْتَغْفَرَ اللّهَ مِنْهُ وَ تابَ إِلَیْهِ.»:
از ما نیست کسى که هر روز حساب خود را نکند، پس اگر کار نیکى کرده است از خدا زیادى آن را بخواهد، و اگر در آن کار بدى کرده، ازخدا آمرزش طلب نموده و به سوى او توبه نماید.

 

http://www.erfan.ir/farsi/maesom/maesom.php?url=09.htm#link46




موضوع مطلب :


جمعه 87 خرداد 31 :: 9:20 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

ایام البیض (اعتکاف)

در خلوت یار

معبود من! به مسجد، سجده گاه عاشقان و سر بر آستان نهادگان و خانه امن و آرامش تو آمده ام! مکانی که پروازها از آن سر گرفته و محل نزول فرشتگان و مجمع عاشقان و محفل کروبیان است. بدان امید آمده ام که در کنار دوستان و مقربان قرار گیرم تا شاید گوشه چشمت بر من گنه کار افتد

صبح گاه سیزدهم رجب، مساجد جامع بسیاری از شهرهای ایران اسلامی، شاهد حضور عاشقان شیفته ای است که به قصد اقامتی سه روزه، در این مکان مقدس حضور می یابند و به دور از دنیا و جلوه های دل فریب آن، در سفری از خانه خویش به خانه دوست شرکت جسته و به راز  و نیاز با خدای بی نیاز بنده نواز می پردازند.

اعتکاف سنت نیکوی دیرپایی است که از پیامبران به یادگار مانده و تا امروز ادامه یافته است. این برنامه معنوی، هر سال مشتاقان و طرفداران بیش تری می یابد، عبادتی که در خلوت انسان با پروردگار مهربان شکل می گیرد و دل های شیفتگان حضرتش را جلا می بخشد.

ریشه لغوی اعتکاف :

"اعتکاف" از واژه عکف گرفته شده و به معنای توقف در مکانی و ماندن در آن مکان است. این واژه در اصطلاح، به معنای ماندن و توقف سه روزه و بیش تر از آن در مسجد جامع، به قصد بندگی و راز و نیاز با خالق بی همتاست و به کسی که چنین عمل عبادی را انجام می دهد، معتکف گویند.

اعتکاف توقفی ناآگاهانه در مسجد، بدون عشق به عبادت و قصد قربت نیست. آن چه می تواند موجب دل کندن از لذایذ زندگی مادی شود، خود باید لذتی برتر باشد. لذتی چون وصال محبوب، تقرب و نزدیکی به خدای بزرگ و قرار گرفتن در سایه سار محبت الهی. معتکف از خانه خویش بیرون رفته و آگاهانه عزم حضور در خانه حضرت حق می کند؛ حضوری آگاهانه، عاشقانه و خالصانه بر درگاه پروردگار یکتا.

معنای اعتکاف و وجه نامگذاری "ایام البیض"  :

"معنای و وجه نامگذاری "ایام البیض":روزهای 13و14و15 از هر ماه را ایام البیض می نامند و دربارهْ علت نامگذاری آن دو مطلب گفته شده است:
الف: چون شب های این سه روز،دراثر کامل بودن و درخشندگی ماه،روشن و سفید است،روزهای این سه شب را ایام البیض یعنی روزهای سفید نامیده اند و در واقع یعنی روزهایی که شب هایی سفید و نورانی و درخشان دارد ‌‌[ایام جمع یوم به معنای روز و بیض جمع ابیض به معنای سفید و درخشان است]
ب: در روایتی از پیامبر بزرگوار اسلام (ص) آمده است: وقتی حضرت آدم (ع) دچار آن خطا که ترک اولی بود گردید،بدنش سیاه شد. سپس به دلش الهام گردید که این سه روز یعنی روزهای 13و14و15 را روزه بگیرد . هر روز از این سه روز را که روزه گرفت،یک قسمت از بدنش سفید گردید،یعنی پس از سه روز تمام بدنش سفید گشت،به همین علت به این سه روز،روزهای سفید گفته شد. [رجوع کنید به کتاب: شرح لمعه،شهید ثانی،کتاب الصوم،روزه های مستحب]

پیام اعتکاف، به یاد خدا زیستن است. اعتکاف گشت و گذاری است در کوچه پس کوچه های درون و گشتن در دنیای تو در توی دل و شناختن خود و مجاهده با نفس. روزهای اعتکاف، روزهای انس با پروردگار و بریدن از غیر و پیوستن به یار است. اعتکاف، هجرتی درونی برای سیر در دنیای باطن و مروری بر نفسیات خویش است تا گام تهذیب برداریم و کام بندگی برگیریم. ایام اعتکاف، اهل عبادت را عید حضور است و اهل غفلت را روزنه ای به سوی نور.

پیامبر گرامی اسلام (ص)، در بیان فضیلت اعتکاف، در سخنی گران بها فرمودند: "معتکف، همه گناهان را در بند می کشد." یعنی آن که خویشتن را برای مدتی در مکانی محبوس کرده تا به توفیق انس با خداوند و رسیدن به لذت مناجات نایل آید.

اعتکاف از نظر زمان، محدود به وقت خاصی نیست، ولی چون لازمه اعتکاف روزه گرفتن است، در دو روز عید فطر و قربان که روزه حرام است، نمی توان معتکف شد. البته بهترین زمان برای اعتکاف دهه آخر ماه مبارک رمضان و روزهای سیزدهم تا پانزدهم ماه رجب است که در کشور ما، اعتکاف در سه روز ماه رجب رواج دارد و این سه روز، از چند جهت دارای اهمیت است؛ اول اینکه ماه رجب، ماه حرام است و مطابق روایات، اعتکاف در ماه های حرام از فضیلت بیش تری برخوردار است و دوم اینکه روزه در ماه رجب فضیلت خاصی دارد.

کمال اعتکاف :

مرحوم علامه مجلسی درباره کمال اعتکاف می نویسد: "کمال اعتکاف در آن است که اندیشه و دل و اعضا بر مجرد عمل صالح وقف گردد و بر در خانه خدای جلیل و در برابر اراده مقدس او به حبس درآید و به زنجیر مراقبت او به بند کشیده شود و از آن چه روزه دار از انجام آن خودداری می کند، به طور تمام و کمال بازداشته شود ..."

مالک بن انس ( پیشواى مذهب مالکى) گفته است: سوگند به خدا، چشمانم تاکنون کسى را که از نظر وارستگى، فضیلت و عبادت و پرهیزگارى برتر از امام صادق (ع) باشد، ندیده است. من به حضور ایشان مى‏آمدم و او مرا مورد توجه قرار مى‏داد و احترام مى‏نمود. روزى به ایشان عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! پاداش کسى که یک روز از ماه رجب را با ایمان و اخلاص روزه بگیرد، چیست؟ امام صادق (ع) فرمود: پدرم از پدرش و او از جدش و ایشان از رسول خدا (ص) برایم روایت کرد که هر کس یک روز از ماه رجب را از سر ایمان و اخلاص روزه بگیرد، گناهانش آمرزیده مى‏شود. (13)

بر پایه حدیثى دیگر از پیامبر (ص) هر کس سه روز از ماه رجب را روزه بگیرد، خداوند میان او و آتش جهنم به اندازه هفتاد سال راه فاصله مى‏اندازد. پروردگار مهربان به کسى که سه روز از ماه رجب را روزه گرفته، خطاب مى‏کند که حق تو بر من واجب شد و دوستى و ولایتم برایت ‏حتمى شد. اى فرشتگان! در حضور شما شهادت مى‏دهم که گناهان بنده‏ام را آمرزیده‏ام. (14)

علاوه بر روایاتى که به طور عام نسبت ‏به فضیلت روزه ماه رجب تاکید مى‏نماید، درباره روزه گرفتن در روزهاى 13، 14 و 15 و انجام عمل «ام داود» نیز تاکید شده است.

منبع1 :     http://rozeh.blogfa.com/post-38.aspx

منبع2 :    http://www.porsojoo.com/

 

 

 




موضوع مطلب :


جمعه 87 خرداد 31 :: 9:19 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

لیله الرغائب (شب آرزوها)

لیله الرغائب(شب آرزوها) اولین شب جمعه ماه رجب است که برای آن اعمال و فضایل بسیاری نقل کرده اند که از آن جمله می توان به روزه پنجشنبه و استغفار زیاد اشاره کرد.

شب جمعه اوّل ماه رجب را لیلة الرَّغائب مى‏گویند و از براى آن عملى از حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله وارد شده با فضیلت بسیار که سیّد در اقبال و علّامه در اجازه بنى زهره نقل کرده‏اند از جمله فضیلت او آنکه گناهان بسیار بسبب او آمرزیده شود و آنکه هر که این نماز را بگذارد چون شب اوّل قبر او شود حقّ تعالى بفرستد ثواب این نماز را بسوى او به نیکوتر صورتى با روى گشاده و درخشان و زبان فصیح.

پس با وى گوید اى حبیب من بشارت باد تو را که نجات یافتى از هر شدّت و سختى گوید تو کیستى بخدا سوگند که من روئى بهتر از روى تو ندیدم و کلامى شیرینتر از کلام تو نشنیده‏ام و بوئى بهتر از بوى تو نبوئیدم گوید من ثواب آن نمازم که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال بجا آوردى آمدم امشب بنزد تو تا حقّ تو را ادا کنم و مونس تنهائى تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود من سایه بر سر تو خواهم افکند.
در عرصه قیامت پس خوشحال باش که خیر از تو معدوم نخواهد شد هرگز و کیفیت آن چنان است که
روز پنجشنبه اوّل آن ماه را روزه میدارى چون شب جمعه داخل شود ما بین نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز مى‏گذارى هر دو رکعت به یک سلام و در هر رکعت از آن یک مرتبه حمد و سه مرتبه اِنَّا اَنْزَلْناهُ و دوازده مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ مى‏خوانى و چون فارغ شدى از نماز هفتاد مرتبه مى‏گوئى اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ النَّبِىِّ الْأُمِّىِّ وَعَلى‏ آلِهِ پس به سجده مى‏روى و هفتاد مرتبه مى‏گوئى سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ پس‏سر ازسجده برمیدارى وهفتاد مرتبه مى‏گوئى رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ اِنَّکَ اَنْتَ الْعَلِىُّ الأَعْظَمُ پس باز به سجده مى‏روى و هفتاد مرتبه مى‏گوئى سُبُّوحٌ قُدّوُسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ پس حاجت خود را مى‏طلبى که انشاءاللَّه برآورده خواهد شد. http://www.bachehayeghalam.ir/

از نخستین شب جمعه ماه رجب غفلت نکنید چه ان شب را ملائکه "شب رغائب" نامند و ان چنان است که چون ثلث شب بگذرد در اسمان ها وزمین ملکی باقی نمی ماند مگر اینکه در کعبه و حول ان جمع می شوند و خداوند به انها خطاب فرموده و می گوید:ای ملائکه من! هر چه می خواهید از من بخواهید. انها گویند:پروردگارا,حاجت ما این است که روزه داران ماه رجب را بیامرزی.
خدای تبارک و تعالی فرماید: چنین کردم

http://www.nasimemotahar.com/

---

http://www.bachehayeghalam.ir/articles/cat_09/007550.php

 می خواستم درمورد ریشه کلمه، وجه نام گذاری، معنی و توضیحاتی در مورد دو کلمه لیله الرغائب آگاه شوم؟

اولین شب جمعه از ماه عظیم رجب را لیله الرغائب گویند که شبی با ارزش و با عظمت است و از دو جهت دارای اهمیت است : 1. از این جهت که اصولاّ شب جمعه ،خود دارای ویژگی و ارزش خاصی است و اعمال عبادی فراوانی در آن وارد شده و زمان عبادت و مناجات و عرض حاجات با قاضی الحاجات است 2. ماه رجب اولین ماه از ماه های حرام (ماه های حرام عبارتند از : رجب،ذی القعده،ذی الحجه،محرم) و ماه خدا و هنگام عبادت و دعا و استغفار است و رحمت الهی در این ماه در حال ریزش و نزول است به همین جهت این ماه را رجب الاصب گویند،چون "صب" به معنای رختن است .پس لیله الرغاب شرافت و ارزش شب جمعه و ماه رجب هر دو را در خود جمع نموده پس ارزشی دو چندان دارد . کلمة "رغائب" جمع "رغیبه" به معنای چیزی که مورد رغبت و میل است و نیز به معنای عطا و بخشش فراوان می باشند. بنابر معنای اول "لیله الرغائب" یعنی شبی که میل و توجه به عبادت و بندگی در آن فراوان است و بندگان خوب و شایسته خداوند در این شب تمایل زیادی به رفتن به در خانه خداوند و ارتباط و انس با معبود خویش دارند. بنابر معنای دوم "لیله الرغاب" یعنی شبی که در آن عطاء و بخشش خداوند فراوان است و بندگان مخلص خداوند با رو آوردن به بارگاه قدس ربوبی و خاکساری در برابر عظمت حق،شایسته دریافت انعام وعطاوبخشش بی کرانه حق می گردند .
آدرس:
http://www.porsojoo.com/

 

 

 




موضوع مطلب : روابط عمومی و مناسبتها


جمعه 87 خرداد 31 :: 6:48 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

عملیات مرصاد

نگاهی به رویای تعبیرنشده فتح دو روزه تهران

نویسنده: سجاد - تقوی منبع: سایت های خبری - بازتاب

روز دوشنبه 27/4/1367، عقربه‌های ساعت، 2 بعدازظهر را نشان می‌داد که گوینده اخبار صدای جمهوری اسلامی ایران، در رأس خبرهای خود، خبری به این مضمون را قرائت کرد: جمهوری اسلامی ایران طی پیامی به دبیرکل سازمان ملل، ضمن قدردانی از اقدامات وی اعلام کرد، در جهت استقرار امنیت، قطعنامه 598 را رسما پذیرفته است.

دو روز پس از این خبر، امام خمینی(ره) در پیام بسیار مفصلی که به مناسبت سالگرد کشتار زایران ایرانی در مکه و نیز پذیرش قطعنامه 598 صادر کردند، ضمن تشکر از همه عزیزانی که در جبهه‌ها شرکت کردند، اعلام داشتند که «در مقطع کنونی، پذیرش قطعنامه را به مصلحت انقلاب و نظام می‌دانم».

در همین پیام بود که ایشان، این اقدام را به منزله «نوشیدن جام زهر» دانستند و فرمودند: «به امید رحمت خدا، اگر آبرویی داشتم با او معامله کردم».

اقدام ایران به پذیرش قطعنامه، همان‌طور که در داخل کشور بسیار حساسیت‌برانگیز شد، در خارج از مرزها هم بازتاب گسترده‌ای داشت، برخی از کشورها همچون عراق، این عمل ایران را یک تاکتیک خواندند و برخی مانند آمریکا، از ایران به خاطر پذیرش قطعنامه تقدیر کردند.

 چهار روز پس از پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران، روز جمعه 31/4/1367، عراقی‌ها، تهاجم گسترده‌ای علیه مواضع ایرانیان در جنوب کشور آغاز و تا 30 کیلومتری خرمشهر پیشروی کردند. هدف آنان از این اقدام، این بود که ضمن اشغال مناطقی از ایران، افراد بیشتری را به اسارت بگیرند تا به هنگام مذاکرات پس از جنگ، از آنها به عنوان برگ برنده استفاده کنند. این هجوم در حالی صورت می‌گرفت که با پذیرش قطعنامه، اکثریت نیروهای نظامی حاضر در منطقه تخلیه شده و خرمشهر، مدافعان چندانی نداشت و در آستانه سقوط قرار گرفته بود. در این هنگام، امام خمینی(ره) با فرستادن پیامی برای فرماندهان سپاه، از آنها خواستند به هر طریق ممکن، مانع از حضور دشمن در منطقه شوند. در پی این پیام، خیل گسترده نیروهای بسیجی ـ که متأثر و غمگین از پذیرش قطعنامه بودند ـ روانه جبهه‌های جنوب شدند و عراق را مجبور به عقب‌نشینی تا خطوط مرزی کردند.

حمله وحشیانه عراق، به اعتراف نظرات کارشناسان عراقی در مجموع به ضرر آنان تمام شد. به عنوان نمونه، یک مقام ارشد ارتش عراق، این اقدام را اشتباهی استراتژیک خواند که منجر به خروش ملی مردم ایران شده و ابتکار عمل را از دست عراق خارج کرد.

 اما شکست سنگین‌تر، زمانی بر دشمنان ایران وارد شد که هنوز ارتش عراق در جنوب به طور کامل تا خط مرزی عقب زده نشده بود.

مقارن ساعت 14:30، 3/8/67، تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین خلق که به عراق متواری شده، با استفاده از حمایت‌های گسترده صدام، در حال انجام اقداماتی بر ضد نظام جمهوری اسلامی بودند، با استفاده از توجه ایران به مناطق جنوبی و غفلت از غرب کشور، با پشتیبانی ارتش عراق، هجوم خود را با استفاده از آخرین سلاح‌های سبک و سنگین که از طریق آمریکا و صدام در اختیارشان قرار گرفته بود، به سمت باختران آغاز کردند و در مدت زمان بسیار کوتاهی، با عبور از تنگه پاتاق، وارد خاک ایران شدند. آنان با تصرف شهرهای سرپل‌ذهاب و کرند غرب، در شب اول در شهر اسلام‌آباد توقف کرده و به قتل عام مردم این شهر، حتی مجروحان حاضر در بیمارستان، اقدام کردند. جالب آنکه در بین کشته‌شدگان، حتی بستگان آنها نیز دیده می‌شدند.

مسعود رجوی، سرکرده این گروه، هم در حالی که بر خودروی ضدگلوله سوار بود، کاروان مجاهدین خلق را که متشکل از پانزده هزار زن و مرد بود، همراهی می‌کرد. فرماندهان منافقین، گمان می‌کردند که وضعیت نظامی ایران از هم پاشیده شده و بسیار آسیب‌پذیر است و تنها یک ضربه و شوک، نظام جمهوری اسلامی را فرو خواهد ریخت. مجاهدین خلق، طرح عملیات خود را در یک جلسه 24 ساعته آماده کرده بودند و در تاریخ 31/4/67، نیروهای خود را توجیه کرده و نام عملیات را هم «فروغ جاویدان» گذاشته بودند.

مسعود رجوی در همان جلسه، با تحلیل وضعیت بسیار شکننده داخلی ایران گفته بود: «جمع‌بندی نهایی در میدان آزادی تهران».

در پایان روز اول بود که مردان شورای عالی دفاع ایران که از خبر سقوط شهرهای غرب کشور سردرگم شده بودند، تیمسار صیاد شیرازی را مأمور رسیدگی به وضعیت منطقه غرب کردند. صیاد، همان شب با یک هواپیمای فالکون، خود را به باختران رساند و هنگامی که از اوضاع منطقه آگاهی یافت، دریافت که برخلاف گمان اولیه، با ارتش عراق طرف نیستند، بلکه در برابر نیروهای مجاهدین خلق، قرار گرفته‌اند. وی سپس طرحی ریخت که بر پایه آن، باید به متجاوزان اجازه داده می‌شد تا تنگه «چهارزبر» در 34 کیلومتری باختران پیشروی کنند. آنگاه در آنجا، خلبانان هوانیروز از عقب و جلو، راه را بر کاروان می‌بستند و نیروهای مردمی و بسیجی بسیاری که پس از آگاهی از حمله، از سراسر کشور به باختران آمده بودند، از راه زمین، به سرکوب دشمن می‌پرداختند. حضور گسترده نیروهای مردمی در باختران به حدی بود که در جاده ورودی شهر، تا کیلومترها ترافیک شده و مردم با پای پیاده به سمت شهر در حال حرکت بودند.

صبح روز پنجم مرداد، عملیات «مرصاد» با رمز «یا علی» آغاز شد و منافقین، که سرخوش از این بودند که در طول مسیر، با هیچ مقاومت خاصی روبرو نشده‌اند، ناگهان خود را در جهنمی از آتش دیدند که از زمین و هوا بر سر آنها ریخته می‌شد. طولی نکشید که جاده باختران ـ اسلام‌آباد، انباشته از ادوات سوخته اهدایی دولت‌های غربی به مجاهدین خلق شد. معدود افرادی که موفق شده بودند از این مهلکه جان سالم به در برند، به روستاهای اطراف پناه بردند و برخی دیگر هم با خوردن قرص سیانور، به زندگی خود پایان دادند. عملیات که تمام شد، دو طرف جاده آکنده از کپه‌های خاکی بود که در زیر خود، اجساد هزاران دختر و پسر را پنهان کرده بود که دست به خون هموطنان خود آلوده کرده بودند.

هرچند همکاری مشترک عراق و مجاهدین خلق در این عملیات ناموفق، خلاصه نمی‌شد و پیش از این هم به ویژه از اواخر سال 66 و در پی ملاقات صدام و مسعود رجوی، شکل تازه‌ای به خود گرفته بود، اما اوج آن در همین عملیات بود که ارتش عراق با در اختیار گذاشتن سلاح‌های گوناگون همچون تانک‌های پیشرفته «تی ـ 72» و نیز حمایت هوایی و بمباران شهرهای در طول مسیر، حداکثر پشتیبانی را از نیروهای این گروهک به عمل آورد.

پس از شکست سنگین در این عملیات بود که عراقی‌ها، مجبور به پذیرش آتش‌بس شدند و در تاریخ 29/5/67 میان ایران و عراق آتش‌بس برقرار شد و دو کشور به پشت مرزهای خود بازگشتند.

 شایسته است که شهید سپهبد علی صیاد شیرازی را هم شهید عملیات «مرصاد» بنامیم، هرچند وی سال‌ها بعد و در تهران به شهادت رسید، اما آنچه که باعث ترور منجر به شهادت او شد، کینه‌ای بود که مجاهدین خلق سال‌ها از وی در دل داشتند و به دنبال فرصت مناسبی بودند تا زخم عمیقی که از تنگه مرصاد بر تن داشتند را جبران کنند و این فرصت در 21 فروردین 1378 فراهم شد.

عملیات «مرصاد»، عرصه ایثار و فداکاری جوانان و دلاورمردان زیادی است که در آن جاودانه شدند؛ از جمله آنان، محمدرضا قلی‌وند است که در روز پنجم مرداد ماه، در سرپل‌ذهاب به شهادت رسید.

او در زمان شهادت، فرماندار شهرستان کنگاور، از توابع استان کرمانشاه بود، در حالی که حتی نزدیک‌ترین همرزمان او هم نمی‌دانستند مردی که همراه آنها می‌جنگید و حتی برای شناسایی، به داخل خاک عراق می‌رفت، یکی از مسؤولان ارشد استان است و پس از شهادت وی، به این موضوع، پی بردند.

شهید قلی‌وند در مناطق غرب کشور به «چمران خطه غرب» معروف است. زمانی که به وی مسؤولیت فرمانداری کنگاور را پیشنهاد دادند، از پذیرش آن خودداری کرد و پس از اصرار فراوان، مسؤولان استان به شرطی، آن را پذیرفت که هرگاه خواستار حضور در جبهه باشد، از آن جلوگیری نشود. http://bashgah.net/pages-3860.html

 




موضوع مطلب :


جمعه 87 خرداد 31 :: 6:31 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

امیرالمؤمنین على(علیه السلام)

پرتوى از سیره و سیماى امیرالمؤمنین على(علیه السلام)

امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، چهارمین پسر ابوطالب، در حدود سى سال پس از واقعه فیل و بیست و سه سال پیش از هجرت در مکّه معظّمه، از مادرى بزرگوار و باشخصیّت، به نام فاطمه، دختر اسد بن هشام بن عبدمناف ، روز جمعه سیزده رجب در کعبه به دنیا آمد.
على(علیه السلام) تا شش سالگى در خانه پدرش ابوطالب بود.
در این تاریخ که سنّ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از سىسال گذشته بود در مکّه قحطى و گرانى پیش آمد و این امر سبب شد که على(علیه السلام) به مدّت هفت سال در خانه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، تا اوّل بعثت، زندگى کند و در مکتب کمال و فضیلت آن حضرت تربیت شود.
امیرالمؤمنین در خطبه 192 نهج البلاغه مىفرماید:«وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتـَّبِعُهُ إِتّباعَ الْفَصیلِ اَثَرَ أُمِّهِ، یَرْفَعُ لى فى کُلِّ یَوْم مِنْ أَخْلاقِهِ عَلَمًا، وَ یَأْمُرُنى بِالاِْقْتِداء بِهِ.»«و من در پى او بودم چنانکه بچّه در پى مادرش، هر روز براى من از خلق و خوى خویش نشانه هاى برپا مىداشت و مرا به پیروى آن مىگماشت.»بعد از آن که محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) به پیامبرى مبعوث گردید، على(علیه السلام)نخستین مردى بود که به او گروید.
براى اوّلین بار ابوطالب پسر خود را دید که با پسرعموى خود مشغول نمازاند.
گفت: پسر جان چه کار مىکنى؟ گفت: پدر، من اسلام آورده ام و براى خدا با پسر عموى خویش نماز مىگزارم.
ابوطالب گفت: از وى جدا مشو که البته تو را جز به خیر و سعادت دعوت نکرده است.
ابن عبّاس مىگوید: نخستین کسى که با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نماز گزارد، على بود.
روز دوشنبه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به مقام نبوّت برانگیخته شد، و از روز سه شنبه على نماز خواند.
در سال سوم بعثت بعد از نزول آیه «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقربینَ»; یعنى «خویشان نزدیکتر خود را انذار کن!» رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بنى عبدالمطّلب را که حدود چهل نفر بودند دعوت کرد و به آنها ناهار داد، امّا آن روز نشد سخن بگوید، روز دیگر آنها را دعوت کرد و بعد از صرف ناهار به آنها فرمود: کدام یک از شما مرا یارى کرده و به من ایمان مىآورد تا برادر و جانشین بعد از من باشد، على(علیه السلام)برخاست و فرمود: اى رسول خدا! من حاضرم تو را در این راه یارى دهم.
فرمود: بنشین.
آن گاه سخن خویش را تکرار کرد و کسى برنخاست و فقط على(علیه السلام)برخاست و فرمود: من آماده ام.
فرمود بنشین.
بار سوم رسولخدا(صلى الله علیه وآله وسلم)سخن خود را تکرارکرد.
باز على(علیه السلام) برخاست و آمادگى خود را براى یارى و همراهى پیامبر اعلام کرد.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:«إِنَّ هذا أَخى وَ وَصِیّیى وَ وَزیرى وَ وارِثى وَ خَلیفَتى فیکُمْ مِنْ بَعْدى.» «این على، برادر و وصىّ و وارث و جانشین من در میان شما پس از من مىباشد.»بعد از سیزده سال دعوت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در مکّه، مقدّمات هجرت آن حضرت به مدینه فراهم شد.
در شب هجرت، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام)فرمود: لازم است در بستر من بخوابى، على(علیه السلام) در بستر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)خوابید و آن شب که اوّل ربیع الاوّل سال چهاردهم بعثت بود، لیلة المبیت نامیده مىشود و بر اساس روایات در همین شب آیه اى درباره على(علیه السلام)نازل شد.
چند شب پیش از هجرت، شبى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، همراه على(علیه السلام) به جانب کعبه حرکت کردند.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام)فرمود: روى شانه من سوار شو.
على(علیه السلام) روى شانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) سوار شد و مقدارى از بتهاى کعبه را از جا کندند و درهم شکستند و آنگاه متوارى شدند تا قریش ندانند که این کار را چه کسى انجام داده است.
بعد از هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، على(علیه السلام) به فاصله سه روز بعد، از آن که امانت هاى رسول خدا را به صاحبانش داد، همراه فواطم; یعنى مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و فاطمه دختر زبیر و مسلمانانى که تا آن روز موفّق به هجرت نشده بودند، عازم مدینه گردید.
وقتى وارد مدینه شد پاهایش مجروح شده بود، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) چون او را دید از فداکارى آن حضرت قدردانى و تشکر کرد.
در سال اوّل هجرت که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) میان مهاجر و انصار رابطه برادرى را برقرار ساخت به على(علیه السلام) فرمود: «أَنْتَ أَخی فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ.»«تو در دنیا و آخرت برادر من هستى.»در سال دوم هجرت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) با فاطمه زهرا(علیها السلام) ازدواج کرد.
در رمضان سال دوم هجرت، دو افتخار بزرگ نصیب على بن ابیطالب(علیه السلام) شد; روز نیمه ماه رمضان سال دوم (یا سوم) خداوند، امام حسن مجتبى(علیه السلام) را به على(علیه السلام)داد و در هفدهم ماه رمضان سال دوم، جنگ بدر پیش آمد که شجاعت و قهرمانى امیرالمؤمنین(علیه السلام) زبانزد خاصّ و عامّ گردید.
شیخ مفید مىگوید: مسلمانان در جنگ بدر هفتاد نفر از کفّار را کشتند که 36 نفر آنها را على(علیه السلام) به تنهایى کشت و در کشتن بقیّه هم دیگران را یارى نمود.
در شوّال سال سوم هجرت، غزوه معروف اُحُد پیش آمد.
نام على(علیه السلام)در این غزوه هم مانند «بدر» پرآوازه است.
در همین غزوه بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در باره على(علیه السلام)فرمود : «إِنِّ عَلِیًّا مِنّى وَ أَنَا مِنْهُ.» «همانا على از من است و من از اویم.»و در همین غزوه بود که منادى در آسمان ندا کرد : «لا سَیْفَ اِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لا فَتى اِلاّ عَلِىٌّ.» «شمشیرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نیست.»در سال سوم (یا چهارم) هجرت بود که خداوند متعال، امام حسین(علیه السلام) را به امیرالمؤمنین عطا فرمود، پسرى که نُه نفر امام بر حقّ از نسل مبارک وى پدید آمدند.
در شوّال سال پنجم، غزوه خندق (یا احزاب) پیش آمد و على(علیه السلام) در مقابل عمرو بن عبدود به مبارزه ایستاد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:«بَرَزَ الاِْیمانُ کُلُّهُ إِلَى الشِّرْکِ کُلِّهِ.» «تمام ایمان که على است در مقابل تمام شرک که عمرو بن عبدود است به جنگ ایستاد.»و نیز فرمود:«لَمُبارَزَةُ عَلِىٍّ لِعَمْرو أَفْضَلُ مِنْ أَعْمالِ أُمّتى إِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ.» «مبارزه على در مقابل عمرو، برتر از اعمال امّتم تا روز قیامت است.»در سال هفتم هجرت، غزوه «خیبر» روى داد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «إِنّى دافِعٌ الرّایَةَ غَدًا إِلى رَجُل یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، کَرّار غَیْرِ فَرّار، لا یَرْجِعُ حَتّى یَفْتَحَ اللّهُ لَهُ.»«فردا این پرچم را به دست کسى مىدهم که خدا و رسولش را دوست مىدارد، و خدا و رسولش هم او را دوست مىدارند، و حمله کننده اى است که گریزنده نیست و برنمىگردد تا خداوند به دست او فتح و پیروزى آوَرَد.»در سال هشتم هجرت، در بیستم ماه رمضان، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مکّه را فتح کرد و آخرین سنگر مستحکم بتپرستى را از میان برداشت
بعد از فتح مکّه غزوه «حنین» و سپس غزوه «طائف» پیش آمد و على(علیه السلام) همراه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بود، در غزوه حنین فقط نُه نفر از جمله امیرالمؤمنین با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) باقى ماندند و دیگران گریختند.
در سال نهم هجرت، غزوه تبوک پیش آمد، و از 27 غزوه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، فقط در این غزوه على(علیه السلام) همراه آن حضرت نبود، چون پیغمبر او را به جانشینى خود در مدینه گذاشت، و حدیث معروف «منزلت» در همین باره است که پیامبر اکرم به على(علیه السلام)فرمود:«أَما تَرْضى أَنْ تَکُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسىإِلاّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدى.»«آیا خشنود نیستى که منزلت تو نسبت به من، همانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد، جز آن که پس از من پیامبرى نیست.»و در همین سال بود که على(علیه السلام) دستور یافت تا آیات سوره برائت را از ابوبکر بگیرد و آنها را از طرف پیغمبر بر بتپرستان بخواند.
در سال دهم هجرت، در پنجم ذىالقعده، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، على(علیه السلام) را به یمن فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کند، و بر اثر دعوت وى بسیارى از مردم به دین مبین اسلام درآمدند.
در همین سال بود که قضیّه «غدیر خم» پیش آمد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در آن روز ضمن معرّفى امیرالمؤمنین به عنوان جانشین خود، فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ»«هر که من رهبر اویم، این على رهبر اوست.» این حدیث را 110 نفر صحابى و 84 نفر از تابعین و 360 نفر از دانشمندان سُنّى از قرن دوم تا قرن سیزدهم هجرى روایت کرده اند.
در سال یازدهم هجرى، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت، على(علیه السلام) مىگوید:«وَفاضَتْ بَیْنَ نَحْرى وَ صَدْرى نَفْسُکَ.»«جان گرامىات میان سینه و گردنم از تن مفارقت نمود.»در حالى که بنا به وصیّت نبىّ(صلى الله علیه وآله وسلم)، وصىِّ او على(علیه السلام) مشغول غسل و کفن و دفن حضرتش بود، «اصحاب سقیفه» در سقیفه بنى ساعده دست به نوعى کودتا زدند.
توطئه شومى که آثار و عوارض آن تاریخ را سیاه و سرنوشت مردم را تیره و تباه کرد و سنّت سیّئه اى پایه گذارى شد که از آن پس در هر عصر و نسل در ظلمت شب، بوزینگان اموى و عبّاسى یکى پس از دیگرى بر تخت جستند و رهبرى امّت اسلامى را به بازى گرفتند.
به عبارت دیگر آنچه در سقیفه اتفاق افتاد زیربناى خیانتى بزرگ و تاریخى به مسلمانان بود، زیرا به تعبیر فنّى کلمه، با تقدّم «مفضول» بر «افضل»، اصحاب سقیفه با تردستىتمام در این ماجرا پیروز شدند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را با آن همه سوابقِ درخشانِ جهاد و دانش و تقوا، خانه نشین نمودند.
و 25 سال تمام، نه تنها حقِّ مسلّمِ على(علیه السلام)زیرپاى زر و زور و تزویر نهاده شد، بلکه مهمتر آن که حقِّ تمامى آحاد و افراد و ملّتى که باید زمامدارى عادل و آگاه بر آنها حکومت کند پایمال گردید.
سرانجام همین نوع خلافت بود که زمینه سلطه و حاکمیّت بنىامیّه و سپس بنىعبّاس را فراهم ساخت، و همین سنّت سَیِّـئَه تقدّمِ مفضول بر افضل بود که بهانه اى به دست بهانه جویان داد تا «حقیقت» را فداى «مصلحت» نفسانى خویش کنند.
در دوران حکومت پنج ساله امیرالمؤمنین، عواملى دست به دست هم داد و مانع اصلاحات و عدالتى که على(علیه السلام) مىخواست شد.
در این مدّت، وقتِ امیرالمؤمنین بیشتر صرف خنثى کردن توطئه ها و مبارزه با ناکثین; یعنى پیمان شکنانى چون طلحه و زبیر و قاسطین; یعنى ستمگران و زورگویانى چون معاویه و پیروانش و مارقین; یعنى خارج شوندگان از اطاعت على(علیه السلام) چون خوارج نهروان، گردید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تمام دوران عمر 63 ساله خود، در حدّ اعلاى پاکى و تقوا، درستى، ایمان و اخلاص، روى حساب «لا تَأخُذُهُ فِى اللّهِ لَوْمَةَلائِم» زندگى کرد و جز خدا هدفى نداشت و هر کارى که مىکرد به خاطر خدا بود، و اگر به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)آن همه شیفته بود براى خدا بود.
او غرق ایمان و اخلاص به خداى متعال بود.
او تمام عمرش را با طهارت و تقوا سپرى کرد و طیّب و طاهر و آراسته به تقوا خدا را ملاقات نمود، در خانه خدا به دنیا آمد و در خانه خدا هم از دنیا رفت.
او به راستى دلباخته حقّ بود، همان وقتى که شمشیر بر فرق مبارکش رسید فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ»; «به خداى کعبه رستگار شدم.» شهادت آن حضرت در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى اتفاق افتاد.

نکته هاى برجسته از سیره امام على(علیه السلام)

1 ـ در جریان شوراى شش نفرى که به دستور عمر براى انتخاب خلیفه بعد از او تشکیل شد، عبدالرّحمان بن عوف که خود را از خلافت معذور داشته بود ظاهراً در مقام بى طرفى قرار گرفت و نامزدى خلافت را در امام على و عثمان منحصر دانست و بر آن شد تا در میان آنان یکى را برگزیند.
از على خواست تا با او به کتاب خدا و سنّت رسول الله و روش ابوبکر و عمر بیعت کند.
امّا امام على(علیه السلام) فرمود: «من بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول خدا و طریقه و روش خود در این کار مىکوشم.»امّا همین مسأله چون به عثمان پیشنهاد شد، در دم پذیرفت و به آسانى به خلافت رسید!
2 ـ امام على(علیه السلام) پس از قتل عثمان آن گاه که بنا به درخواست اکثریت قاطع مردم مسلمان، ناچار به پذیرش رهبرى بر آنان گردید، در شرایطى حکومت را به دست گرفت که دشوارى ها در تمام زمینه ها آشکار شده بود، ولى امام با همه مشکلات موجود، سیاست انقلابى خود را در سه زمینه: حقوقى، مالى وادارى، آشکار کرد.
الف ـ در عرصه حقوقى:اصلاحات او در زمینه حقوقى، لغو کردن میزان برترى در بخشش و عطا و یکسانى و برابر دانستن همه مسلمان ها در عطایا و حقوق بود و فرمود: «خوار نزد من گرامى است تا حقّ وى را باز ستانم، و نیرومند نزد من ناتوان است تا حقّ دیگرى را از او بگیرم.»
ب ـ در عرصه مالى:امام على(علیه السلام) همه آنچه را که عثمان از زمین ها بخشیده بود و آنچه از اموال که به طبقه اشراف هبه کرده بود، مصادره نموده و آنان را در پخش اموال به سیاست خود آگاه ساخت، و فرمود: «اى مردم! من یکى از شمایم، هر چه من داشته باشم شما نیز دارید و هر وظیفه که بر عهده شما باشد بر عهده من نیز هست.
من شما را به راه پیغمبر مىبرم و هر چه را که او فرمان داده است در دل شما رسوخ مىدهم.
جز این که هر قطعه زمینى که عثمان آن را به دیگران داده و هر مالى که از مال خدا عطا کرده باید به بیت المال باز گردانیده شود.
همانا که هیچ چیز حقّ را از میان نمىبرد، هر چند مالى بیابم که با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و کنیزى خریده باشند و حتّى مالى را که در شهرها پراکنده باشند آنها را باز مىگردانم.
در عدل، گشایش است و کسى که حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگتر است.»
ج ـ در عرصه ادارى:امام على(علیه السلام) سیاست ادارى خود را با دو کار عملى کرد:
1 ـ عزل والیان عثمان در شهرها.
2 ـ واگذاشتن زمامدارى به مردانى که اهل دین و پاکى بودند.
به همین جهت فرمان داد تا عثمان بن حنیف، والى بصره گردد و سهل بن حنیف، والى شام، و قیس بن عباده، والى مصر و ابو موسى اشعرى، والى کوفه، و درباره طلحه و زبیر که بر کوفه و بصره ولایت داشتند نیز چنین کرد و آنها را با ملایمت از کار بر کنار ساخت.
امام(علیه السلام) معاویه را عزل نمود و حاضر به حاکمیّت چنان عنصر ناپاکى بر مردم شام نبود.
موضع امام در آن شرایط و اوضاع، هجوم به معاویه و پاکسازى او از نظر سیاسى بود.
او خویشتن را مسئول مىدید که مسقیماً انشعاب و کوشش در تمرّد و سر پیچى غیر قانونى را از بین ببرد و این خلل را معاویه و خطّ بنى امیّه به وجود آورده بودند.
امام(علیه السلام)مىبایست این متمرّدان را پاکسازى کند; زیرا پاکسازى کالبد اسلام از آن پلیدى ها، وظیفه امام بود; هر چند امرى دشوار مىنمود.
به عبارت دیگر علّت عزل معاویه و اعلان جنگ بر ضدّ او، انگیزه مکتبى بود که انگیزه اى بزرگ به شمار مىرفت.
و بدین گونه امام على(علیه السلام)در دو میدان نبرد مىکرد: میدانى بر ضدّ تجزیه سیاسى و میدانى بر ضدّ انحراف داخلى در جامعه اسلامى، انحرافى که در نتیجه سیاست سابق از جبهه گیرى غیر اسلامى شکل گرفته بود.
و از اینجا ارزش کارهاى امام(علیه السلام) در پاکسازى آن اوضاع منحرف و باز ستاندن اموال از خائنان، بى هیچ نرمى و مدارا، آشکار مىگردد.
امام على(علیه السلام) مىفرمود: «همانا که معاویه خطّى از خطهاى اسلام و مکتب بزرگ آن را نشان نمىدهد بلکه جاهلیّت پدرش ابوسفیان را مجسّم مىسازد.
او مىخواهد موجودیّت اسلام را به چیزى دیگر تبدیل سازد و جامعه اسلامى را به مجمعى دیگر تغییر دهد، مىخواهد جامعه اى بسازد که به اسلام و قرآن ایمان نداشته باشند.
او مىخواهد «خلافت» به صورت حکومت قیصر و کسرى در آید.»با همه مشکلاتى براى که امام(علیه السلام) پیش آمد آن حضرت از مسیر خویش عقب نشینى نکرد، بلکه در خطّ خویش باقى ماند و کار ضربه زدن به تجزیه طلبان را تا پایان زندگانى شریف خود ادامه داد و تا آن دم که در مسجد کوفه به خون خویش در غلطید، براى از بین بردن تجزیه، با سپاهى آماده حرکت به سوى شام بود تا سپاهى را که از باقى سپاهیان اسلام جدا شده بود و به رهبرى معاویه اداره مىشد از بین ببرد.
بنابراین امام(علیه السلام) در چشم مسلمانان آگاه تنها کسى بود که مىتوانست پس از عمیق شدن انحراف و ریشه دوانیدن آن در پیکره اسلام، دست به کار شود و با هر عامل جور و تبعیض و انحصار طلبى بجنگد.
از میان سخنان سازنده امام(علیه السلام)، چهل حدیث را که هر کدام درسى از معارف پربار آن «انسان کامل» است برگزیدم، باشد که در پرتو اشعّه تابناک آن خورشید هدایت و ولایت، فضاى تاریک جهل و ضلالت را بشکافیم و به رشد و تعالى کاملِ انسانى خویش نائل آییم.
* * *

چهل حدیث

قالَ أَمیرُالمُؤْمِنینَ عَلِىُّ بْنُ أَبیطالب(علیه السلام) :

1-     خیر پنهانى و کتمان گرفتارى
مِنْ کُنُوزِ الْجَنَّةِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَى الرَّزایا وَ کِتْمانُ الْمَصائِبِ.
از گنجهاى بهشت; نیکى کردن و پنهان نمودن کار[نیک] و صبر بر مصیبتها و نهان کردن گرفتاریها (یعنى عدم شکایت از آنها) است.
2- ویژگى هاى زاهد
أَلزّاهِدُ فِى الدُّنْیا مَنْ لَمْ یَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَ لَمْ یَشْغَلِ الْحَلالُ شُکْرَهُ.
زاهد در دنیا کسى است که حرام بر صبرش غلبه نکند، و حلال از شکرش باز ندارد.
3- تعادل در جذب و طرد افراد
«أَحْبِبْ حَبیبَکَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ یَعْصِیَکَ یَوْمًا ما. وَ أَبْغِضْ بَغیضَکَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ یَکُونَ حَبیبَکَ یَوْمًا ما.»
با دوستت آرام بیا، بسا که روزى دشمنت شود، و با دشمنت آرام بیا، بسا که روزى دوستت شود.
4- بهاى هر کس
قیمَةُ کُلِّ امْرِء ما یُحْسِنُ.
ارزش هر کسى آن چیزى است که نیکو انجام دهد.
5- فقیه کامل
«اَلا أُخْبِرُکُمْ بِالْفَقیهِ حَقَّ الْفَقیهِ؟ مَنْ لَمْ یُرَخِّصِ النّاسَ فى مَعاصِى اللّهِ وَ لَمْ یُقَنِّطْهُمْ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللّهِ وَ لَمْ یَدَعِ القُرآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلى ما سِواهُ، وَ لا خَیْرَ فى عِبادَة لَیْسَ فیها تَفَقُّهٌ. وَ لاخَیْرَ فى عِلْم لَیْسَ فیهِ تَفَکُّرٌ. وَ لا خَیْرَ فى قِراءَة لَیْسَ فیها تَدَبُّرٌ.»
آیا شما را از فقیه کامل، خبر ندهم؟ آن که به مردم اجازه نـافرمانى خـدا را ندهـد، و آنهـا را از رحمت خدا نومید نسازد، و از مکر خدایشان آسوده نکند، و از قرآن رو به چیز دیگر نکنـد، و خیـرى در عبـادت بدون تفقّه نیست، و خیـرى در علم بدون تفکّر نیست، و خیرى در قرآن خواندن بدون تدبّر نیست.
6- خطرات آرزوى طولانى و هواى نفس
«إِنَّما أَخْشى عَلَیْکُمْ إِثْنَیْنِ: طُولَ الاَْمَلِ وَ اتِّباعَ الْهَوى، أَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَیُنْسِى الاْخِرَةَ وَ أَمّا إِتِّباعُ الْهَوى فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ.»
همانا بر شما از دو چیز مىترسم: درازى آرزو و پیروى هواى نفس. امّا درازى آرزو سبب فراموشى آخرت شود، و امّا پیروى از هواى نفس، آدمى را از حقّ باز دارد.
7-مرز دوستى
«لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدیقِکَ صَدیقًا فَتَعْدى صَدیقَکَ.»
با دشمنِ دوستت دوست مشو که [با این کار] با دوستت دشمنى مىکنى.
8-اقسام صبر
«أَلصَّبْرُ ثَلاثَةٌ: أَلصَّبْرُ عَلَى الْمُصیبَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَىالطّاعَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الْمَعْصِیَةِ.»
صبر بر سه گونه است: صبر بر مصیبت، و صبر بر اطاعت، و صبر بر [ترک] معصیت.
9- تنگدستى مقدَّر
مَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فى ذاتِ یَدِهِ، فَلَمْ یَظُنَّ أَنَّ ذلِکَ حُسْنُ نَظَر مِنَ اللّهِ لَهُ فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولاً.
وَ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فى ذاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَظُنَّ أَنَّ ذلِکَ اسْتِدْراجٌ مِنَ اللّهِ فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفًا.
هر که تنگدست شد و نپنداشت که این از لطف خدا به اوست، یک آرزو را ضایع کرده و هر که وسعت در مال یافت و نپنداشت که این یک غافلگیرى از سوى خداست، در جاى ترسناکى آسوده مانده است.
10- عزّت، نه ذلّت
اَلْمَنِیَّةُ وَ لاَ الدَّنِیَّةُ وَ التَّجَلُّدُ وَ لاَ التَّبَلُّدُ وَ الدَّهْرُ یَوْمانِ: فَیَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ فَإِذا کانَ لَکَ فَلا تَبْطَرْ،وَ إِذا کانَ عَلَیْکَ فَلا تَحْزَنْ فَبِکِلَیْهِما سَتُخْتَبَرُ.
مردن نه خوار شدن! و بى باکى نه خود باختن! روزگار دو روز است، روزى به نفع تو، و روزى به ضرر تو! چون به سودت شد شادى مکن، و چون به زیانت گردید غم مخور، که به هر دوى آن آزمایش شوى.
11- طلب خیر
ما حارَ مَنِ اسْتَخارَ، وَ لا نَدِمَ مَنِ اسْتَشارَ.
هر که خیر جوید سرگردان نشود، و کسى که مشورت نماید پشیمان نگردد.
12- وطن دوستى
عُمِّرَتِ الْبِلادُ بِحُبِّ الأَوْطانِ.
شهرها به حبّ و دوستى وطن آباداند.
13- سه شعبه علوم لازم
أَلْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: أَلْفِقْهُ لِلاَْدْیانِ، وَ الطِّبُّ لِلاَْبْدانِ،وَ النَّحْوُ لِلِّسانِ.
دانش سه قسم است: فقه براى دین، و پزشکى براى تن، و نحو براى زبان.
14- سخن عالمانه
تَکَلَّمُوا فِى الْعِلْمِ تَبَیَّنَ أَقْدارُکُمْ.
عالمانه سخن گویید تا قدر شما روشن گردد.
15- منع تلقین منفى
لا تُحَدِّثْ نَفْسَکَ بِفَقْر وَ لا طُولِ عُمْر.
فقر و تنگدستى و طول عمر را به خود تلقین نکن.
16- حرمت مؤمن
سِبابُ الْمُؤْمِنِ فِسْقٌ وَ قِتالُهُ کُفْرٌ وَ حُرْمَةُ مالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ.
دشنام دادن به مؤمن فسق است، و جنگیدن با او کفر، و احترام مالش چون احترام خونش است.
17- فقر جانکاه
أَلْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْکْبَرُ، وَ قِلَّةُ الْعِیالِ أَحَدُ الْیَسارَیْنِ وَ هُوَ نِصْفُ الْعَیْشِ.
فقر و ندارى بزرگترین مرگ است! و عائله کم یکى از دو توانگرى است، که آن نیمى از خوشى است.
18- دو پدیده خطرناک
أَهْلَکَ النّاسَ إِثْنانِ: خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ.
دو چیز مردم را هلاک کرده: ترس از ندارى و فخرطلبى.
19- سه ظالم
أَلْعامِلُ بِالظُّلْمِ وَ المُعینُ عَلَیْهِ وَ الرّاضِىُ بِهِ شُرَکاءُ ثَلاثَةٌ.
شخص ستمکار و کمک کننده بر ظلم و آن که راضى به ظلم است، هر سه با هم شریکاند.
20- صبر جمیل
أَلصَّبْرُ صَبْرانِ: صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصیبَةِ حَسَنٌ جَمیلٌ، وَ أَحْسَنُ مِنْ ذلِکَ الصَّبْرُ عِنْدَ ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْکَ.
صبر بر دو قسم است: صبر بر مصیبت که نیکو و زیباست، و بهتر از آن صبر بر چیزى است که خداوند آن را حرام گردانیده است.
21- اداى امانت
أَدُّوا الاَْمانَةَ وَ لَوْ إِلى قاتِلِ وُلْدِ الاَْنْبیاءِ.
امانت را بپردازید گرچه به کشنده فرزندان پیغمبران باشد.
22- پرهیز از شهرت طلبى
قالَ(علیه السلام) لِکُمَیْلِ بْنِ زِیاد:رُوَیْدَکَ لاتَشْهَرْ، وَ أَخْفِ شَخْصَکَ لا تُذْکَرْ، تَعَلَّمْ تَعْلَمْ وَ اصْمُتْ تَسْلَمْ، لا عَلَیْکَ إِذا عَرَّفَکَ دینَهُ، لا تَعْرِفُ النّاسَ وَ لا یَعْرِفُونَکَ.
آرام باش، خود را شهره مساز، خود را نهان دار که شناخته نشوى، یاد گیر تا بدانى، خموش باش تا سالم بمانى.
بر تو هیچ باکى نیست، آن گاه که خدا دینش را به تو فهمانید، که نه تو مردم را بشناسى و نه مردم تو را بشناسند (یعنى، گمنام زندگى کنى).
23- عذاب شش گروه
إِنَّ اللّهَ یُعَذِّبُ سِتَّةً بِسِتَّة : أَلْعَرَبَ بِالْعَصَبیَّةِ وَ الدَّهاقینَ بِالْکِبْرِ وَ الاُْمَراءَ بِالْجَوْرِ وَ الْفُقَهاءَ بِالْحَسَدِ وَ التُّجّارَ بِالْخِیانَةِ وَ أَهْلَ الرُّسْتاقِ بِالْجَهْلِ.
خداوند شش کس را به شش خصلت عذاب کند:عرب را به تعصّب، و خان هاى ده را به تکبّر، و فرمانروایان را به جور، و فقیهان را به حسد، و تجّار را به خیانت، و روستایى را به جهالت.
24- ارکان ایمان
أَلاِْیمانُ عَلى أَرْبَعَةِ أَرْکان: أَلتَّوَکُّلِ عَلَى اللّهِ، وَ التَّفْویضِ إِلَى اللّهِ وَ التَّسْلیمِ لاَِمْرِللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ.
ایمان چهارپایه دارد: توکّل بر خدا، واگذاردن کار به خدا، تسلیم به امر خدا و رضا به قضاى الهى.
25- تربیت اخلاقى
«ذَلِّلُوا أَخْلاقَکُمْ بِالَْمحاسِنِ، وَ قَوِّدُوها إِلَى الْمَکارِمِ. وَ عَوِّدُوا أَنْفُسَکُمُ الْحِلْمَ.»
اخلاق خود را رامِ خوبى ها کنید و به بزرگوارى هایشان بکشانید و خود را به بردبارى عادت دهید.
26- آسانگیرى بر مردم و دورى از کارهاى پست
«لاتُداقُّوا النّاسَ وَزْنًا بِوَزْن، وَ عَظِّمُوا أَقْدارَکُمْ بِالتَّغافُلِ عَنِ الدَّنِىِّ مِنَ الاُْمُورِ.»
نسبت به مردم، زیاد خرده گیرى نکنید، و قدر خود را با کناره گیرى از کارهاى پست بالا برید.
27- نگهبانان انسان
«کَفى بِالْمَرْءِ حِرْزًا، إِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ إِلاّ وَ مَعَهُ حَفَظَةٌ مِنَ اللّهِ یَحْفَظُونَهُ أَنْ لا یَتَرَدّى فى بِئْر وَ لا یَقَعَ عَلَیْهِ حائِطٌ وَ لا یُصیبَهُ سَبُعٌ، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُ خَلُّوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَجَلِهِ.»
آدمى را همین دژ بس که کسى از مردم نیست، مگر آن که با او از طرف خدا نگهبان هاست که او را نگه مىدارند که به چاه نیفتد، و دیوار بر سرش نریزد، و درنده اى آسیبش نرساند، و چون مرگ او رسد او را در برابر اجلش رها سازند.
28- روزگار تباهىها
«یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا یُعْرَفُ فیهِ إلاَّ الْماحِلُ وَ لا یُظَرَّفُ فیهِ إِلاَّ الْفاجِرُ وَ لا یُؤْتَمَنُ فیهِ إِلاَّ الْخائِنُ وَ لا یُخَوَّنُ إِلاَّ المُؤتَمَنُ، یَتَّخِذُونَ اْلَفْئَ مَغْنًَما وَ الصَّدَقَةَ مَغْرَمًا وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنًّا، وَ الْعِبادَةَ استِطالَةً عَلَى النّاسِ وَ تَعَدِّیًا و ذلِکَ یَکُونُ عِنْدَ سُلطانِ النِّساءِ، وَ مُشاوَرَةِ الاِْماءِ، وَ إِمارَةِ الصِّبیانِ.»
زمانى بر مردم خواهد آمد که در آن ارج نیابد، مگر فرد بىعرضه و بىحاصل، و خوش طبع و زیرک دانسته نشود، مگر فاجر، و امین و مورد اعتماد قرار نگیرد، مگر خائن و به خیانت نسبت داده نشود، مگر فرد درستکار و امین! در چنین روزگارى، بیتالمال را بهره شخصى خود گیرند، و صدقه را زیان به حساب آورند، وصله رحم را با منّت به جاى آرند، و عبادت را وسیله بزرگى فروختن و تجاوز نمودن بر مردم قرار دهند و این وقتى است که زنان، حاکم و کنیزان، مشاور و کودکان، فرمانروا باشند!
29- زیرکى به هنگام فتنه
«کُنْ فِى الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ; لا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ، وَ لا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ.»
هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش که نه پشتى دارد تا سوارش شوند و نه پستانى تا شیرش دوشند.
30- اقبال و ادبار دنیا
«إذا أَقْبَلَتِ الدُّنیا عَلى أَحَد أَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَیْرِهِ، وَ إِذا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ.»
چون دنیا به کسى روى آرد، نیکویى هاى دیگران را بدو به عاریت سپارد، و چون بدو پشت نماید، خوبى هایش را برباید.
31- ناتوان ترین مردم
«أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسابِ الاِْخْوانِ، وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.»
ناتوانترین مردم کسى است که توانِ به دست آوردن دوستان را ندارد، و ناتوانتر از او کسى است که دوستى به دست آرد و او را از دست بدهد.
32- فریاد رسى و فرح بخشىِ گرفتار
«مِنْ کَفّاراتِ الذُّنُوبِ الْعِظامِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ.»
از کفّاره گناهان بزرگ، فریاد خواه را به فریاد رسیدن، و غمگین را آسایش بخشیدن است.
33- نشانه کمال عقل
«إِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلامُ.»
چون خرد کمال گیرد، گفتار نقصان پذیرد.
34- رابطه با خدا
«مَنْ أَصْلَحَ ما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللّهِ أَصْلَحَ اللّهُ ما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیاهُ. وَ مَنْ کانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ کانَ عَلَیْهِ مِنَ اللّهِ حافِظٌ.»
آن که میان خود و خدا را اصلاح کند، خدا میان او و مردم را اصلاح مىکند و آن که کار آخرتِ خود را درست کند، خدا کار دنیاى او را سامان دهد. و آن که او را از خود بر خویشتن واعظى است، خدا را بر او حافظى است.
35- افراط و تفریط
«هَلَکَ فِىَّ رَجُلانِ مُحِبٌّ غال وَ مُبْغِضٌ قال.»
دو تن به خاطر من هلاک شدند: دوستى که اندازه نگاه نداشت و دشمنى که بغض ـ مرا ـ در دل کاشت.
36- روایت و درایت
«إِعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعایَة لاعَقْلَ رِوایَة، فَإِنَّ رُواةَ الْعِلْمِ کَثیرٌ، وَ رُعاتُهُ قَلیلٌ.»
هر گاه حدیثى را شنیدید آن را با دقّت عقلى فهم و رعایت کنید، نه بشنوید و روایت کنید! که راویان علم بسیارند و رعایت کنندگانِ آن اندک در شمار.
37- پاداش تارک گناه
«مَا الُْمجاهِدُ الشَّهیدُ فى سَبیلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْرًا مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَکادَ الْعَفیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکًا مِنَ الْمَلائِکَةِ.»
مُزد جهادگرِ کشته در راه خدا بیشتر نیست از مرد پارسا که ـ معصیت کردن ـ تواند ـ لیکن ـ پارسا ماند و چنان است که گویى پارسا فرشته اى است از فرشته ها.
38- پایان ناگوار گناه
«أُذْکُرُوا انقِطاعَ اللَّذّاتِ وَ بَقاءَ التَّبِعاتِ.»
به یاد آرید که لذّتها تمام شدنى است و پایان ناگوار آن بر جاى ماندنى.
39- صفت دنیا
«فى صِفَةِ الدُّنْیا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ.»
در صفت دنیا فرموده است:مىفریبد و زیان مىرساند و مىگذرد.
40- دینداران آخر الزّمان
«یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا یَبْقى فیهِ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ رَسْمُهُ وَ مِنَ الاِْسْلامِ إِلاَّ اسْمُهُ. مَساجِدُهُمْ یَوْمَئِذ عامِرَةٌ مِنَ الْبِناءِ خَرابٌ مِنَ الْهُدى. سُکّانُها وَ عُمّارُها شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَ إِلَیْهِمْ تَأْوِى الْخَطیئَةُ یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْها فیها.
وَ یَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ إِلَیْها.
یَقُولُ اللّهُ تَعالى «فَبى حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلى أُولئِکَ فِتْنَةً أَتْرُکَ الْحَلیمَ فیها حَیْرانَ» وَ قَدْ فَعَلَ. وَ نَحْنُ نَسْتَقیلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ.»
مردم را روزگارى رسد که در آن از قرآن جز نشان نماند و از اسلام جز نام آن، در آن روزگار ساختمان مسجدهاى آنان نو و تازه ساز است و از رستگارى ویران. ساکنان و سازندگان آن مسجدها بدترین مردم زمین اند، فتنه از آنان خیزد و خطا به آنان درآویزد.
آن که از فتنه به کنار ماند بدان بازش گردانند، و آن که از آن پس افتد به سویش برانند.
خداى تعالى فرماید: «به خودم سوگند، بر آنان فتنه اى بگمارم که بردبار در آن سرگردان مانَد» و چنین کرده است، و ما از خدا مىخواهیم از لغزش غفلت درگذرد.

 

http://www.erfan.ir/farsi/maesom/maesom.php?url=03.htm#link22




موضوع مطلب :


جمعه 87 خرداد 31 :: 6:30 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

امام محمّد تقى(علیه السلام)

پرتوى از سیره و سیماى امام جواد(علیه السلام)

در تاریخ ولادت حضرت امام محمّد تقى، ملقّب به جواد، اختلاف است.
قول مشهور این است که آن حضرت در دهم رجب سال 195 قمرى در مدینه چشم به جهان گشوده است.
کنیه آن حضرت ابوجعفر و پدر گرامىاش حضرت على بن موسى الرّضا و مادر بزرگوارش سبیکه، معروف به خیزران است.
دوران زندگى جوادالأئمّه(علیه السلام)مصادف با دوران حکومت مأمون و معتصم عبّاسى بود و معتصم در بغداد تصمیم به قتل آن حضرت گرفت و سرانجام به وسیله أُمّ الفضل ، همسر امام و دختر مأمون، آن پیشواى معصوم را در 25 سالگى، مسموم کرد و به شهادت رساند.
زندگانى امام محمّد تقى، جوادالأَئِمّة(علیه السلام)، ادامه راه خطّ و روش پدرش حضرت امام رضا(علیه السلام) بود.
مأمون کوشش مىکرد که دل امام را به دست آورد و او را به دارالخلافه نزدیک کند.
او توطئه خود را براى از میان بردن جنبش و حرکت تشیّع در چهارچوب خلافت عبّاسیان همچنان ادامه مىداد و هدفش این بود که بین امام و پایگاه مردمى او فاصله اندازد و آن حضرت را از مردم دور سازد، ولى مىخواست به طریقى این نقشه را اجرا کند که مردم تحریک نشوند.
مأمون، بر اساس همان نقشه قدیمى، در جامه دوستدار امام ظاهر شد و «امّ الفضل» دختر خود را به ازدواج او درآورد تا از تأیید امام(علیه السلام)برخوردار باشد و اصرار کرد که با کمال عزّت در کاخ مجلّل او زندگى کند.
امّا امام پافشارى مىورزید که به مدینه بازگردد تا نقشه مأمون را در کسب تأیید امام براى پایدارى خلافتى که غصب کرده بود، نقش بر آب سازد و مشروعیّت حکومت او را در دل مردم خدشهدار نماید.
امام جواد(علیه السلام) خطّ پدر بزرگوارش را ادامه داد و به آگاهى فکرى و عقیدتى دست یازید، فقیهان را از بغداد و شهرهاى دیگر، پیرامون خود، در مدینه فراهم آورد تا با او مناظره کنند و از او بپرسند و از راهنمایىهاى او بهره برگیرند.
شیخ مفید - رضوان اللّه علیه - گوید: «مأمون، امام جواد را دوست مىداشت، زیرا با وجود کمىِ سنّ، شخصى فاضل بود و به درجه والا از علم و دانش رسیده بود و در ادب و حکمت و کمال عقل، مقامى داشت که هیچ یک از مشایخ زمان، با او برابرى نمىتوانست کرد.»صغر سنّ امام(علیه السلام) از پدیده هاى اعجازآمیز اوست که در روحیه حاکمان آن زمان اثرى فوق العاده گذاشته بود.
وقتى پدر بزرگوارش درگذشت، از عمر امام جواد حدود هشت سال بیش نگذشته بود و در همان سنّ، عهده دار منصب امامت گردید.
امام(علیه السلام) با پایگاههاى مردمى طرفدار و مؤمن به رهبرى و امامتش به طور مستقیم در مسائل دینى و قضایاى اجتماعى و اخلاقى در تماس بود.
وقتى مأمون، امام(علیه السلام) را به بغداد یا مرکز خلافت آورد، امام(علیه السلام)اصرار ورزید تا به مدینه بازگردد، مأمون با این درخواست موافقت کرد و آن حضرت بیشتر عمر شریف خود را در مدینه گذراند.
معتصم از فعّالیّت و کوشش هاى او برآشفته بود، از این رو، آن حضرت را به بغداد فراخواند و هنگامى که امام(علیه السلام) وارد عراق گردید، معتصم و جعفر، پسر مأمون، پیوسته، توطئه مىچیدند و براى قتل آن بزرگوار حیله مىاندیشیدند، تا این که آن حضرت در سال 220 هجرى در آخر ماه ذیقعده، به شهادت رسید.
از بیشتر روایات چنین برمىآید که وقتى امام رضا(علیه السلام) به درخواست مأمون به خراسان رفت، فرزندش ابوجعفر(امام جواد(علیه السلام)) را در مدینه به جاى گذاشت و مأمون پس از بازگشت به بغداد در سال 204 هجرى امام جواد را به حضور خود فراخواند تا دخترش امّ الفضل را به ازدواج او درآورد، در آن هنگام، امام آن چنان که در روایت شیخ مفید و دیگران آمده است، در آغاز ده سالگى بود.
نویسنده متتبّع و معروف، هاشم معروف الحسنى، در کتاب «زندگى دوازه امام» در این باره چنین اظهار نظر مىکند:«البته من با وجود اینکه از روایات چیزى در دست ندارم که حکایت از همراه بردن خانواده و فرزند از سوى امام رضا(علیه السلام) به خراسان، داشته باشد بعید مىدانم که ایشان را در حجاز جا گذاشته و به تنهایى عازم سفر گردیده باشد، بویژه که خود نسبت به این سفر بدبین بود و وداعش با قبر پیامبر در مدینه و با کعبه در مکّه، وداع کسى بود که امید زیارت مجدّد، نداشت.
فرزند ایشان حضرت جواد(علیه السلام)، با وجود خردسالى، بیم و نگرانى پدر را به هنگام طواف وداع کاملاً درک و احساس مىکرد.
همچنانکه من ازدواج ایشان را در این سنِّ اندک با دختر مأمون، پس از گفتگویى که میان مأمون و بنى عبّاس از یک سو و امام جواد و قاضىالقضات از سوى دیگر به همین مناسبت جریان یافت بعید مىدانم.
ترجیح مىدهم که ایشان در خراسان نیز همراه پدر بودند و جز مرگ امام رضا(علیه السلام)، چیزى ایشان را جدا نکرد.
آن حضرت پس از وفات پدر با خانواده پدرى به مدینه بازگشتند و بعد از بازگشت مأمون به بغداد و محکم شدن جاى پاى او، ایشان را به بغداد فراخواند و به خود نزدیک ساخت و اظهار ارادت و دوستى نمود و دخترش را به ازدواج وى درآورد تا از تهمت ترور پدر ایشان، رهایى یابد که ناگزیر در چنین هنگامى، در سنّى باشند که بتوانند ازدواج کنند.»راویان روایت کرده اند که امام جواد(علیه السلام) پس از ازدواج با دختر مأمون، به اتّفاق همسرش «امّ الفضل» با بدرقه مردم، راهى مدینه گردید و هنگامى که به دروازه کوفه رسید با استقبال پرشور مردم روبه رو گردید، و آن چنان که در روایت شیخ مفید آمده است به دارالمسیّب وارد شدند و در آنجا به مسجد رفتند.
در محوّطه این مسجد، درخت سدرى بود که هنوز به بار ننشسته بود، حضرت کوزه اى آب خواستند و پاى این درخت به وضو پرداختند و سپس برخاسته، نماز مغرب را به جاى آوردند و پس از پایان نماز، اندک زمانى به دعا پرداختند و سپس نمازهاى مستحبّى خواندند و تعقیبات آن را به جاى آوردند و در این هنگام وقتى به سوى درخت سدر بازگشتند، مردم دیدند که این درخت به بار نشسته، در شگفت ماندند و از میوه اش خوردند، میوه شیرین و بدون هسته اى بود، آن گاه امام را وداع گفته و در همان زمان، امام(علیه السلام)راهىِ مدینه شدند و تا هنگامى که معتصم در آغاز سال 225 ایشان را به بغداد فراخواند، در آنجا اقامت داشتند; از این پس در بغداد بودند تا این که در پایان ذىالقعده همان سال، وفات یافتند.
راویان، سالى را که امام، همراه همسرش امّ الفضل از بغداد عازم مدینه شدند و نیز تاریخ سال ازدواجشان را معیّن نکرده اند.
هرچند که روایت شیخ مفید گویاى این است که آن حضرت بعد از پیروزىاش بر یحیى بن اکثم در آن مناظره معروف در سنّ نُه سالگى، موفّق به ازدواج با دختر مأمون شد، ولى عبارت مسعودى در کتاب «اثبات الوصیّة» القاگر آن است که امام پس از آن که به سنّ مناسب ازدواج رسید، تن به این کار داد.
در «اعیان الشّیعه» آمده است: آن گاه امام جواد(علیه السلام) از مأمون اجازه رفتن به حجّ خواست و به اتّفاق همسرش از بغداد، قصد مدینه کرد.
پس از عزیمتِ امام جواد(علیه السلام) به مدینه، مأمون در طرطوس وفات یافت و با برادرش معتصم بیعت شد، سپس معتصم، امام جواد(علیه السلام) را فراخواند و ایشان را به بغداد آورد.
بدین گونه مىتوان گفت در مورد مدّت اقامت ایشان در مدینه و بغداد و تاریخ ازدواج و وفات ایشان در روایات، مطلب اطمینان بخش و قابل اعتمادى که به طور قطع بتوان برداشت شخصى از آن کرد، وجود ندارد.
آنچه مسلّم است این که ایشان بیشترین دوره زندگى خود را در زمان مأمون طى کرد و در این فاصله در تنگنا قرار نداشت و کنترلى بر او صورت نمىگرفت.
امام، چه در بغداد و چه در مدینه، از این فرصت براى انجام رسالت خود بهره بردارى کرد; شیعیان نیز در مورد امامت او اتّفاق نظر داشته و راویان، دهها روایت را در موضوع هاى مختلف از وى نقل کردهاند.
حضرت جوادالأَئِمّه(علیه السلام) فرموده: هر بنده اى آن گاه حقیقت ایمان خود را کامل مىکند که دین خود را بر شهوت هاى خویش ترجیح دهد، و هلاک نمىشود مگر آن که هواى نفس و شهوتش را بر دینش ترجیح دهد.
در اینجا چهل حدیث برگزیده را از میان کلمات نورانى آن حضرت، که هر کدام درسى از اخلاق و ارائه راه فضیلت و تقواست، به شیفتگان مکتب پربارش تقدیم مىدارم.
* * *

چهل حدیث

قالَ الاِْمامُ الجَواد(علیه السلام) :

1- نیاز مؤمن به سه چیز
«أَلْمُؤْمِنُ یَحْتاجُ إِلى تَوْفیق مِنَ اللّهِ، وَ واعِظ مِنْ نَفْسِهِ، وَ قَبُول مِمَّنْ یَنْصَحُهُ.»:
مؤمن نیاز دارد به توفیقى از جانب خدا، و به پندگویى از سوى خودش، و به پذیرش از کسى که او را نصیحت کند.
2- استوار کن، آشکار کن!
«إِظْهارُ الشَّىْءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ.»:
اظهار چیزى قبل از آن که محکم و پایدار شود سبب تباهى آن است.
3- کیفیّت بیعت زنان با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)
«کانَتْ مُبایَعَةُ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) النِّساءَ أَنْ یَغْمِسَ یَدَهُ فى إِناء فیهِ ماءٌ ثُمَّ یُخْرِجُها وَ تَغْمِسُ النِّساءُ بِأَیْدیهِنَّ فى ذلِکَ الاِْناءِ بِالاِْقْرارِ وَ الاِْیمانِ بِاللّهِ وَ التَّصْدیقِ بِرَسُولِهِ عَلى ما أَخَذَ عَلَیْهِنَّ.»:
بیعت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با زنان این چنین بود که آن حضرت دستش را در ظرف آبى فرو مىبرد و بیرون مىآورد و زنان [نیز] با اقرار و ایمان به خدا و رسولش، دست در آن ظرف آب فرو مىکردند، به قصد تعهّد آنچه بر آنها لازم بود.
4- قطع نعمت، نتیجه ناسپاسى
«لا یَنْقَطِعُ الْمَزیدُ مِنَ اللّهِ حَتّى یَنْقَطِعَ الشُّکْرُ مِنَ الْعِبادِ.»:
افزونى نعمت از جانب خدا بریده نشود تا آن هنگام که شکرگزارى از سوى بندگان بریده شود.
5- تأخیر در توبه
«تَأخیرُ التَّوْبَةِ إِغْتِرارٌ وَ طُولُ التَّسْویفِ حَیْرَةٌ، وَ الاِْعْتِذارُ عَلَى اللّهِ هَلَکَةٌ وَ الاِْصْرارُ عَلَى الذَّنْبِ أَمْنٌ لِمَکْرِ اللّهِ «فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ».»:
(سوره اعراف، آیه 99) به تأخیر انداختن توبه نوعى خودفریبى است، و وعده دروغ دادن نوعى سرگردانى است، و عذرتراشى در برابر خدا نابودى است، و پا فشارى بر گناه آسودگى از مکر خداست. «از مکر خدا آسوده نباشند جز مردمان زیانکار.»
6- نامه امام جواد به دوستش
«کَتَبَ إِلى بَعْضِ أَوْلِیائِهِ: أَمّا هذِهِ الدُّنْیا فَإِنّا فیها مُغْتَرَفُونَ وَ لکِنْ مَنْ کانَ هَواهُ هَوى صاحِبِهِ وَ دانَ بِدینِهِ فَهُوَ مَعَهُ حَیْثُ کانَ وَ الاْخِرَةُ هِىَ دارُ الْقَرارِ.»:
امام جواد(علیه السلام) به یکى از دوستانش نوشت: امّا در این دنیا ما زیر فرمان دیگرانیم، ولى هر که خواسته او خواسته امامش و متدیّن به دین او باشد، هر جا که باشد با اوست و دنیاى دیگر سراى جاودان است.
7- مسئولیت گوش دادن
«مَنْ أَصْغى إِلى ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْلیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلیسَ.»:
هر که گوش به گوینده اى دهد به راستى که او را پرستیده، پس اگر گوینده از جانب خدا باشد در واقع خدا را پرستیده و اگر گوینده از زبان ابلیس سخن گوید، به راستى که ابلیس را پرستیده است.
8- پسندیدن، در حکمِ پذیرفتن
«مَنْ شَهِدَ أَمْرًا فَکَرِهَهُ کانَ کَمَنْ غابَ عَنْهُ، وَ مَنْ غابَ عَنْ أَمْر فَرَضِیَهُ کانَ کَمَنْ شَهِدَهُ.»:
کسى که در کارى حاضر باشد و آن را ناخوش دارد، مانند کسى است که غایب بوده، و هر که در کارى حاضر نباشد، ولى بدان رضایت دهد، مانند کسى است که خود در آن بوده است.
9- نوشته امام جواد(علیه السلام)
«إِنَّ أَنْفُسَنا وَ أَمْوالَنا مِنْ مَواهِبِ اللّهِ الْهَنیئَةِ وَ عَواریهِ الْمُسْتَوْدَعَةِ یُمَتِّعُ بِما مَتَّعَ مِنْها فى سُرُور وَ غِبْطَة وَ یَأْخُذُ ما أَخَذَ مِنْها فى أَجْر وَ حِسْبَة فَمَنْ غَلَبَ جَزَعُهُ عَلى صَبْرِهِ حَبِطَ أَجْرُهُ وَ نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ ذلِکَ.»:
حضرت جوادالأئمّه(علیه السلام) به خطّ خود نوشت:جان و دارایى ما از بخششهاى گواراى خداست و عاریه و سپرده اوست، هر آنچه را که به ما ببخشد، مایه خوشى و شادى است و هر آنچه را بگیرد، اجر و ثوابش باقى است. پس هر که جزعش بر صبرش غالب شود اجرش ضایع شده و از این [صفت] به خدا پناه مىبریم.
10- دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا
«أَوْحَى اللّهُ إِلى بَعْضِ الاَْنْبِیاءِ: أَمّا زُهْدُکَ فِى الدُّنْیا فَتُعَجِّلُکَ الرّاحَةَ، وَ أَمّا إِنْقِطائُکَ إِلَىَّ فَیُعَزِّزُکَ بى، وَ لکِنْ هَلْ عادَیْتَ لى عَدُوًّا وَ والَیْتَ لى وَلِیًّا.»:
خداوند به یکى از انبیا وحى کرد: امّا زهد تو در دنیا شتاب در آسودگى است و امّا رو کردن تو به من، مایه عزّت توست، ولى آیا با دشمن من دشمنى، و با دوست من دوستى کردى؟
11-موعظه اى جامع
«تَوَسَّدِ الصَّبْرَ وَ أَعْتَنِقِ الْفَقْرَ وَ ارْفَضِ الشَّهَواتِ وَ خالِفِ الْهَوى وَ اعْلَمْ أَنَّکَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَیْنِ اللّهِ فَانْظُرْ کَیْفَ تَکُونُ.»:
صبر را بالش کن، و فقر را در آغوش گیر، و شهوات را ترک کن، و با هواى نفس مخالفت کن و بدان که از دیده خدا پنهان نیستى، پس بنگر که چگونه اى.
12- پاسخ به یک سؤال فقهى
«قالَ الْمَأْمُونُ لِیَحْیَى بْنِ أَکْثَمَ: إِطْرَحْ عَلى أَبى جَعْفَر مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضا(علیهما السلام) مَسأَلَةً تَقْطَعُهُ فیها. فَقالَ یا أَبا جَعْفَر ما تَقُولُ فى رَجُل نَکَحَ امْرَأَةً عَلى زِنًا أَیَحِلُّ أَنْ یَتَزَوَّجَها؟ فَقالَ(علیه السلام): یَدَعُها حَتّى یَسْتَبْرِئَها مِنْ نُطْفَتِهِ وَ نُطْفَةِ غَیْرِهِ، إِذْ لا یُؤْمَنُ مِنْها أَنْ تَکُونَ قَدْ أَحْدَثَتْ مَعَ غَیْرِهِ حَدَثًا کَما أَحْدَثَتْ مَعَهُ. ثُمَّ یَتَزَوَّجُ بِها إِنْ أَرادَ، فَإِنَّما مَثَلُها مَثَلُ نَخْلَة أَکَلَ رَجُلٌ مِنْها حَرامًا ثُمَّ اشْتَریها فَأَکَلَ مِنْها حَلالاً فَانْقَطَعَ یَحْیى.»:
مأمون به یحیى بن اکثم گفت:مسـأله اى براى ابى جعفر (امام محمّد تقى) عنوان کن که در آن بمـاند و پـاسخى نتواند! آن گاه یحیى گفت: اى اباجعفر! چه گویى درباره مردى که با زنى زنا کرده، آیا رواست که او را به زنى گیرد؟امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: او را وانهد تا از نطفه وى و نطفه دیگرى پاک گردد، زیرا بعید نیست که با دیگرى هم آمیزش کرده باشد. پس از آن، اگر خواست او را به زنى گیرد، زیرا که مَثَل او مانند مَثَل درخت خرمایى است که مردى به حرام از آن خورده، سپس آن را خریده و به حلال از آن خورده است. یحیى درمانده شد!
13- عالمانِ غریب!
«أَلْعُلَماءُ غُرَباءُ لِکَثْرَةِ الْجُهّالِ.»:
عالمان، به سببِ زیادى جاهلان، غریباند!
14- در جواب یک معمّاى فقهى
«یا أَبا مُحَمَّد ما تَقُولُ فى رَجُل حَرُمَتْ عَلَیْهِ امْرَأَةٌ بِالْغَداةِ وَ حَلَّتْ لَهُ ارْتِفاعَ النَّهارِ وَ حَرُمَتْ عَلَیْهِ نِصْفَ النَّهارِ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الظُّهْرَ ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَیْهِ الْعَصْرَ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ المَغْرِبَ، ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَیْهِ نِصْفَ اللَّیلِ ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الْفَجْرَ، ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَیْهِ ارتِفاعَ النَّهارِ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ نِصْفَ النَّهارِ؟ فَبَقِىَ یَحْیى وَ الفُقَهاءُ بُلْسًا خُرْسًا!فَقالَ الْمَأْمُونُ: یا أَبا جَعْفَر أَعَزَّکَ اللّهُ بَیِّنْ لَنا هذا؟ فَقالَ(علیه السلام): هذا رَجْلٌ نَظَرَ إِلى مَمْلُوکَة لا تَحِلُّ لَهُ، إِشْتَریها فَحَلَّتْ لَهُ. ثُمَّ أَعْتَقَها فَحَرُمَتْ عَلَیْهِ، ثُمَّ تَزَوَّجَها فَحَلَّتْ لَهُ، فَظاهَرَ مِنْها فَحَرُمَتْ عَلَیْهِ. فَکَفَّرَ الظِّهارَ فَحَلَّتْ لَهُ، ثُمَّ طَلَّقَها تَطْلیقَةً فَحَرُمَتْ عَلَیْهِ، ثُمَّ راجَعَها فَحَلَّتْ لَهُ، فَارْتَدَّ عَنِ الاِْسْلامِ فَحَرُمَتْ عَلَیْهِ، فَتابَ وَ رَجَعَ إِلَى الاِْسْلامِ فَحَلَّتْ لَهُ بِالنِّکاحِ الاَْوَّلِ، کَما أَقَرَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) نِکاحَ زَیْنَبَ مَعَ أَبِى الْعاصِ بْنِ الرَّبیعِ حَیْثُ أَسْلَمَ عَلَى النِّکاحِ الاَْوَّلِ.
امام جواد(علیه السلام) به یحیى بن اکثم فرمود:اى ابا محمّد! چه گویى درباره مردى که بامداد زنى بر وى حرام بود و روز که برآمد بر او حلال شد، نیمه روزش حرام شد و هنگام ظهرش حلال گردید و وقت عصر بر او حرام شد و مغربش حلال گردید و نیمه شب بر او حرام شد و سپیده دم بر وى حلال شد و روز که برآمد بر او حرام شد و نیمه روز بر او حلال گردید. یحیى و دیگر فقها در برابر او حیران گردیده و از کلام باز ماندند!مأمون گفت: یا اباجعفر! خداى عزیزت بدارد. این مسأله را براى ما بیان کن.
امام(علیه السلام) فرمود:این مردى است که به کنیزک دیگرى نگاه کرده و او را خریده و بر وى حلال شده، سپس آزادش کرده و بر او حرام شده سپس او را به زنى گرفته و بر او حلال شده و ظهارش کرده و بر او حرام شده و کفارّه ظهار داده و حلال شده و سپس یک بار طلاقش داده و حرام شده، سپس به او رجوع کرده و حلال شده، پس آن مرد از اسلام برگشته و زن بر او حرام شده و باز توبه کرده و به اسلام برگشته و به همان نکاح سابق بر او حلال شده، چنان که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) زینب را به ابىالعاص بن ربیع که مسلمان شد، به همان نکاح اوّل تسلیم نمود.
15- پاسخ مبسوط امام جواد به یک سؤال فقهىِ حجّ
«قالَ الْمأْمُونُ: یا یَحْیى سَلْ أَبا جَعْفَر عَنْ مَسْأَلَة فِى الْفِقْهِ لِتَنْظُرَ کَیْفَ فِقْهُهُ؟ فَقالَ یَحْیى: یا أَبا جَعْفَر أَصْلَحَکَ اللّهُ ما تَقُولُ فى مُحْرِم قَتَلَ صَیْدًا؟ فَقالَ أَبُو جَعْفَر(علیه السلام):قَتَلَهُ فى حِلٍّ أَوْ حَرَم، عالِمًا أَوْ جاهِلاً، عَمْدًا أَوْ خَطَأً، عَبْدًا أَوْ حُرًّا صَغیرًا أَوْ کَبیرًا، مُبْدِئًا أَوْ مُعیدًا، مِنْ ذَواتِ الطَّیْرِ أَوْ غَیْرِهِ؟مِنْ صِغارِ الطَّیْرِ أَوْ کِبارِهِ. مُصِرًّا أَوْ نادِمًا بِاللَّیْلِ أَوْ فى أَوْکارِها أَوْ بِالنَّهارِ وَ عَیانًا، مُحْرِمًا لِلْحَجِّ أَوْ لِلْعُمْرَةِ؟قالَ : فَانْقَطَعَ یَحْیى إِنْقِطاعًا لَمْ یَخْفَ عَلى أَحَد مِنْ أَهْلِ الَْمجْلِسِ إِنْقِطاعُهُ وَ تَحَیَّرَ النّاسُ عَجَبًا مِنْ جَوابِ أَبِى جَعْفَر(علیه السلام).
...فَقالَ الْمأْمُونُ: یا أَبا جَعْفَر إِنْ رَأَیْتَ أَنْ تُعَرِّفَنا ما یَجِبُ عَلى کُلِّ صِنْف مِنْ هذِهِ الاَْصْنافِ فى قَتْلِ الصَّیْدِ؟فَقالَ(علیه السلام): إِنَّ الُمحْرِمَ إِذا قَتَلَ صَیْدًا فِى الْحِلِّ وَ کانَ الصَّیْدُ مِنْ ذَواتِ الطَّیْرِ مِنْ کِبارِها فَعَلَیْهِ الْجَزاءُ مُضاعَفًا. وَ إِنْ قَتَلَ فَرْخًا فِى الْحِلِّ فَعَلَیْهِ حَمَلٌ قَدْ فُطِمَ فَلَیْسَتْ عَلَیْهِ الْقیمَةُ لاَِنـَّهُ لَیْسَ فِى الْحَرَمِ. وَ إِذا قَتَلَهُ فِى الْحَرَمِ فَعَلَیْهِ الْحَمَلُ وَ قیمَةُ الْفَرْخِ. وَ إِنْ کانَ مِنَ الْوَحْشِ فَعَلَیْهِ فى حِمارِ الْوَحْشِ بَقَرَةٌ وَ إِنْ کانَ نَعامَةً فَعَلَیْهِ بَدَنَةٌ. فَإِنْ لَمْ یَقْدِرْ فَإِطْعامُ سِتّینَ مِسْکینًا. فَإِنْ لَمْ یَقْدِرْ فَلْیَصُمْ ثَمانِیَةَ عَشَرَ یَوْمًا. وَ إِنْ کانَ بَقَرَةً فَعَلَیْهِ بَقَرَةٌ، فَإِنْ لَمْ یَقْدِرْ فَلْیُطْعِمْ ثَلاثینَ مِسْکینًا، فَإِنْ لَمْ یَقْدِرْ فَلْیَصُمْ تِسْعَةَ أَیّام. وَ إِنْ کانَ ضَبْیًا فَعَلَیْهِ شاةٌ، فَإِنْ لَمْ یَقْدِرْ فَلْیُطْعِمْ عَشَرَةَ مَساکینَ، فَإِنْ لَمْ یَجِدْ فَلْیَصُمْ ثَلاثَةَ أَیّام.
وَ إِنْ أَصابَهُ فى الْحَرَمِ فَعَلَیْهِ اْلْجَزاءُ مُضاعَفًا «هَدْیًا بالِغَ الْکَعْبَةِ» حَقًّا واجِبًا أَنْ یَنْحَرَهُ إِنْ کانَ فى حَجٍّ بِمِنًى حَیْثُ یَنْحَرُ النّاسُ. وَ إِنْ کانَ فى عُمْرَة یَنْحَرُهُ بِمَکَّةَ فى فِناءِ الْکَعْبَةِ وَ یَتَصَدَّقُ بِمِثْلِ ثَمَنِهِ حَتّى یَکُونَ مُضاعَفًا، وَ کَذلِکَ إِذا أَصابَ أَرْنَبًا أَوْ ثعْلَبًا فَعَلَیْهِ شاةٌ وَ یَتَصَدَّقُ بِمِثْلِ ثَمَنِ شاة. وَ إِنْ قَتَلَ حَمامًا مِنْ حَمامِ الْحَرَمِ فَعَلَیْهِ دِرْهَمٌ یَتَصَدَّقُ بِهِ. وَ دِرْهَمٌ یَشْتَرى بِهِ عَلَفًا لِحَمامِ الْحَرَمِ. وَ فِى الْفَرْخِ نِصْفُ دِرْهَم. وَ فِى الْبَیْضَةِ رُبْعُ دِرْهَم وَ کُلُّ ما أَتى بِهِ الُمحْرِمُ بِجَهالَة أَوْ خَطَإ فَلا شَىْءَ عَلَیْهِ إِلاَّ الصَّیْدَ. فَإِنَّ عَلَیْهِ فیهِ الْفِداءَ بِجَهالَة کانَ أَمْ بِعِلْم، بِخَطَإ کانَ أَمْ بِعَمْد. وَ کُلُّ ما أَتى بِهِ الْعَبْدُ فَکَفّارَتُهُ عَلى صاحِبِهِ مِثْلُ ما یَلْزَمُ صاحِبَهُ. وَ کُلُّ ما أَتى بِهِ الصَّغیرُ الَّذى لَیْسَ بِبالِـغ فَلا شَىْءَ عَلَیْهِ. فَإِنْ عادَ فَهُوَ مِمَّنْ یَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ. وَ إِنْ دَلَّ عَلَى الصَّیْدِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ وَ قُتِلَ الصَّیْدُ فَعَلَیْهِ فیهِ الْفِداءُ. وَ المُصِّرُّ عَلَیْهِ یَلْزَمُهُ بَعْدَ الْفِداءِ الْعُقُوبَةُ فِى الاْخِرَةِ. وَ النّادِمُ لا شَىْءَ عَلَیْهِ بَعْدَ الْفِداءِ فِى الاْخِرَةِ. وَ إِنْ أَصابَهُ لَیْلاً أَوْکارَها خَطَأً فَلا شَىْءَ عَلَیْهِ إِلاّ أَنْ یَتَصَیَّدَ بِلَیْل أَوْ نَهار فَعَلَیْهِ فیهِ الْفِداءُ، وَ الُْمحْرِمُ لِلْحَجِّ یَنْحَرُ الْفِداءَ بِمَکَّةَ.
مأمون به یحیى بن اکثم گفت: از ابوجعفر (امام محمد تقى) مسأله اى فقهى بپرس تا بنگرى در فقه چگونه است.
یحیى گفت: اى ابا جعفر! خدا کارت را رو به راه کند، چه مىگویى درباره مُحرمى که شکارى را کشته است؟امام جواد(علیه السلام) گفت: آن صید را در حِلّ کشته یا در حَرَم؟ عالم بوده یا جاهل؟ به عمد بوده یا به خطا؟ آن مُحْرم بنده بوده یا آزاد؟ صغیر بوده یا کبیر؟ نخستین صید او بوده یا صید دوباره او؟ آن صید پرنده بوده یا غیر آن؟ پرنده کوچک بوده یا بزرگ؟ مُحرم باز قصدِ صیدِ پرنده دارد و مُصِّر است یا تائب؟ این صید در شب بوده و از آشیانه بوده یا در روز و آشکارا؟ مُحرم براى حجّ بوده یا عُمره؟راوى گوید: یحیى بن اکثم طورى واماند که واماندگىاش بر احدى از اهل مجلس پوشیده نماند و همه مردم از جواب امام جواد(علیه السلام)در شگفت ماندند.
بعد از آن که مردم پراکنده شدند، مأمون گفت: اى اباجعفر! اگر صلاح بدانى، آنچه را که بر هر صنف از این اصناف در قتل صید، واجب است به ما بشناسان! امام جواد(علیه السلام) در پاسخ فرمود:چون مُحرم، صیدى از پرنده هاى بزرگ را در حِلّ بکشد، یک گوسفند کفّاره بر او باشد. و اگر در حرم باشد کفّاره دوچندان است. و اگر جوجه اى را در حلّ بکشد برّه از شیر گرفته اى بر اوست و بها بر او نیست چون در حرم نبوده است. و اگر در حرم باشد برّه و بهاى جوجه هر دو به عهده اوست. و اگر آن صید حیوان وحشى باشد، در گورخر وحشى گاوى باید. و اگر شتر مرغ است یک شتر باید. و اگر نتواند شصت مسکین را اطعام کند. و اگر آن را هم نتواند هجده روز روزه بدارد. و اگر شکار، گاو باشد بر او گاوى است. و اگر نتواند سى مسکین را طعام بدهد. و اگر آن را هم نتواند نُه روز روزه بگیرد. و اگر آهو باشد یک گوسفند بر اوست، و اگر نتواند ده مسکین را طعام دهد. و اگر نتواند سه روز را روزه بدارد. و اگر در حرم شکارش کرده کفّاره دوچندان است و باید آن را به کعبه رساند و قربانى کند و حقِّ واجب است که اگر در احرام حجّ باشد، کفّاره را در منى بکشد آنجا که قربانگاه مردم است. و اگر در عمره باشد در مکّه و در پناه کعبه بکشد. و به اندازه بهایش هم صدقه بدهد تا دو چندان باشد. و همچنین اگر خرگوشى یا روباهى صید کند یک گوسفند بر اوست و به اندازه بهایش هم باید صدقه بدهد. و اگر یکى از کبوتران حرم را بکشد یک درهم صدقه دهد و درهم دیگرى هم دانه بخرد براى کبوتران حرم. و اگر جوجه باشد نیم درهم. و اگر تخم باشد یک چهارم درهم. و هر خلافى که مُحرم از راه نادانى و یا خطا مرتکب شود کفّاره ندارد، جز همان صید که کفّاره دارد، جاهل باشد یا عالم، خطا باشد یا عمد. و هر خلافى بنده کند تمام کفّارهاش بر مولاى اوست. و هر خلافى کودک نابالغ کند چیزى بر او نیست. و اگر بار دوّمِ صید او باشد خدا از او انتقام کشد [و کفّاره ندارد]. اگر مُحرم شکار را به دیگرى نشان بدهد و او آن را بکشد کفّاره بر اوست. و آن که اصرار دارد و توبه نکرده پس از کفّاره، عذاب آخرت هم دارد. و اگر پشیمان است پس از کفّاره، عذاب آخرت ندارد. اگر شبانه از آشیانه به خطا شکار کرده چیزى بر او نیست، مگر قصد شکار داشته باشد. و اگر عمداً شکار کند، در شب باشد یا روز، کفّاره بر اوست. و آن که مُحرم به حجّ است باید کفّاره را در مکّه قربانى کند. 16- سرچشمه دانش على(علیه السلام)
«عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) عَلِیًّا(علیه السلام) أَلْفَ کَلِمَة، کُلُّ کَلِمَة یَفْتَحُ أَلْفَ کَلِمَة.»:
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، هزار کلمه [از علوم را] به على(علیه السلام)آموخت که از هر کلمه اى هزار کلمه منشعب مىشد.
17- سفارش پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به فاطمه(علیها السلام)
«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) قالَ لِفاطِمَةَ(علیها السلام): إِذا أَنـَامِتُّ فَلا تُخْمِشى عَلَىَّ وَجْهًا، وَ لاتُرْخى عَلَىَّ شَعْرًا، وَ لا تُنادى بِالْوَیْلِ وَ لا تُقیمى عَلَىَّ نائِحَةً، ثُمَّ قالَ: هذَا الْمَعْرُوفُ الَّذى قالَ اللّهُ عَزّوَجَلَّ فى کِتابِهِ «وَ لا یَعْصینَکَ فى مَعْرُوف» (سوره ممتحنه، آیه 12)
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به فاطمه(علیها السلام) گفت:وقتى که من از دنیا رفتم به خاطر من صورت را نخراش، و مو را پریشان منماى، و واویلا نکن و بر من نوحه نخوان، سپس فرمود: این همان معروفى است که خداوند عزّوجلّ در کتابش فرموده: «و تو را در معروفى نافرمانى نکنند.»
18- مهدى منتظَر
«إِنَّ الْقائِمَ مِنّا هُوَ الْمَهْدِىُّ الَّذى یَجِبُ أَنْ یُنْتَظَرَ فى غَیْبَتِهِ وَ یُطاعَ فى ظُهُورِهِ، وَ هُوَ الثّالِثُ مِنْ وُلْدى.»:
همانا قائم از ماست او همان مهدىاى است که واجب است در زمان غیبتش منتظرش باشند و در وقت ظهورش اطاعتش کنند و او سومین نفر از اولاد من است.
19- دیدار با دوستان
«مُلاقاتُ الاِْخْوانِ نَشْرَةٌ وَ تَلْقیحٌ لِلْعَقْلِ وَ إِنْ کانَ نَزْرًا قَلیلاً.»:
ملاقات و زیارت برادران سبب گسترش و بارورى عقل است، اگرچه کم و اندک باشد.
20- هواى نفس
«مَنْ أَطاعَ هَواهُ أَعْطى عَدُوَّهُ مُناهُ.»:
کسى که فرمان هواى نفس خویش را بَرَد، آرزوى دشمنش را برآوَرَد
.
21- مرکب شهوت
«راکِبُ الشَّهَواتِ لا تُسْتَقالُ لَهُ عَثْرَةٌ.»:
کسى که بر مرکب شهوات سوار است، از لغزش درامان نخواهد ماند.
22- متمسّکین به خدا
«کَیْفَ یُضیعُ مَنْ أَللّهُ کافِلُهُ، وَ کَیْفَ یَنْجُوا مَنْ أَللّهُ طالِبُهُ وَ مَنِ انْقَطَعَ إِلى غَیْرِ اللّهِ وَکَلَهُ اللّهُ إِلَیْهِ.»:
چگونه ضایع مىشود کسى که خدا، عهده دار و سرپرست اوست؟ و چگونه فرار مىکند کسى که خدا جوینده اوست؟ کسى که از خدا قطع رابطه کند و به دیگرى توکّل نماید، خداوند او را به همان شخص واگذار نماید.
23- شناخت آغاز و انجام
«مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الْمَوارِدَ أَعْیَتْهُ الْمَصادِرُ.»:
کسى که محلّ ورود را نشناسد، از یافتن محلّ خروج درمانده گردد.
24- نتیجه تلاش استوار
«إِتَّئِدْ تُصِبْ أَوْ تَکِدّ.»:
سخت بکوش تا به مقصود دست یابى، و گرنه در رنج فرومانى.
25- سپاسِ نعمت
«نِعْمَةٌ لا تُشْکَرُ کَسَیِّئَة لا تُغْفَرُ.»:
نعمتى که براى آن شکرگزارى نشود، مانند گناهى است که آمرزیده نگردد.
26- سازش با مردم
«مَنْ هَجَرَ الْمُدارةَ قارَبَهُ الْمَکْرُوهَ.»:
کسى که سازش و مدارا با مردم را رها کند، ناراحتى به او روى مىآورد.
27- نتیجه کارِ بدونِ آگاهى
«مَنْ عَمِلَ عَلى غَیْرِ عِلْم ما یُفْسِدُ أَکْثَرُ مِمّا یُصْلِحُ.»:
کسى که کارى را بدون علم و دانش انجام دهد، اِفسادش بیش از اِصلاحش خواهد بود.
28- قضاى حتمى
«إِذا نَزَلَ الْقَضاءُ ضاقَ الْفَضاءُ.»:
چون قضاى الهى فرود آید، عرصه بر آدمى تنگ آید.
29- افشاگرى زمان
«أَلاَْیّامُ تَهْتِکُ لَکَ الاَْمْرَ عَنِ الاَْسْرارِ الْکامِنَةِ.»:
روزگار و گذشت زمان، پرده از روى کارهاى نهفته برمىدارد.
30- دقّت و خودپایى
«أَلتَّحَفُّظُ عَلى قَدْرِ الْخَوْفِ.»:
خود را پاییدن به اندازه ترس است.
31- چنین مباش!
«لا تَکُنْ وَلِیًّا لِلّهِ فِى الْعَلانِیَةِ، عَدُوًّا لَهُ فِى السِّـرِّ.»:
در ظاهر دوست خدا و در باطن دشمن او مباش.
32- چهار عاملِ محرّک
«أَرْبَعُ خِصال تَعَیَّنَ الْمَرْءَ عَلَى الْعَمَلِ: أَلصِّحَّةُ وَ الْغِنى وَ الْعِلْمُ وَ التَّوْفیقُ.»:
چهار چیز است که شخص را به کار وا مىدارد: سلامت، بىنیازى، دانش و توفیق.
33- رضایتى که در حکم عمل است
«أَلْعالِمُ بِالظُّلْمِ وَ الْمُعینُ عَلَیْهِ وَ الرّاضى بِهِ، شُرَکاءُ.»:
کسى که آگاه به ظلم است و کسى که کمک کننده بر ظلم است و کسى که راضى به ظلم است، هر سه شریکاند.
34- گناهان مرگ خیز
«مَوْتُ الاِْنْسانِ بِالذُّنُوبِ أَکْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاَْجَلِ وَ حَیاتُهُ بِالْبِّرِ أَکْثَرُ مِنْ حَیاتِهِ بِالْعُمْرِ.»:
مرگ آدمى به سبب گناهان، بیشتر است از مرگش به واسطه اَجَل، و زندگى و ادامه حیاتش به سبب نیکوکارى، بیشتر است از حیاتش به واسطه عمر طبیعى.
35- عوامل جلب محبّت
«ثَلاثُ خِصال تُجْلَبُ بِهَا المَوَدَّةُ: أَلاِْنْصافُ وَ الْمُعاشَرَةُ وَالْمُواساةُ فِى الشِّدَّةِ وَ الاِْنْطِواءُ عَلى قَلْب سَلیم.»:
سه چیز است که به وسیله آن دوستى حاصل گردد:انصاف، و معاشرت و همیارى در وقت سختى، و سپرى نمودن عمر با قلب پاک.
36- اعتماد به خدا، نردبان ترقّى
«أَلثِّقَةُ بِاللّهِ ثَمَنٌ لِکُلِّ غال وَ سُلَّمٌ إِلى کُلِّ عال.»:
اعتماد به خداوند بهاى هر چیز گرانبها و نردبان هر امر بلند مرتبه اى است.
37- سرعت تقرّب، با دلهاى پاک
«أَلْقَصْدُ إِلَى اللّهِ تَعالى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعابِ الْجَوارِحِ بِالاَْعْمالِ.»:
با دلها به سوى خداوند متعال آهنگ نمودن، رساتر از به زحمت انداختن اعضا با اعمال است.
38- پرهیز از آدمِ شَرور
«إِیّاکَ وَ مُصاحَبَةَ الشَّریرِ فَإِنَّهُ کَالسَّیْفِ الْمَسْلُولِ یَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَیَقْبَحُ أَثَرُهُ.»:
از همـراهى و رفاقت بـا آدم شَرور و بـدجنس بپـرهیز، زیرا که او ماننـد شمشیر بـرهنه است کـه ظاهـرش نیکـو و اثرش زشت است.
39- مانعِ خیر، دشمن آدمى است
«قَدْ عاداکَ مَنْ سَتَرَ عَنْکَ الرُّشْدَ إِتِّباعًا لِما تَهْواهُ.»:
کسى که به خاطر هواى نفسش هدایت و ترقّى را از تو پوشیده داشته، حقّا که با تو دشمنى ورزیده است.
40- اسباب رضوان خدا و رضایت آدمى
«ثَلاثٌ یَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تَعالى:کَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَلینُ الْجانِبِ، وَ کَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فیهِ لَمْ یَنْدَمْ: تَرْکُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَکُلِّ عَلَى اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ.»:
سه چیز است که رضوان خداوند متعال را به بنده مىرساند:1 ـ زیادى استغفار،2 ـ نرم خو بودن،3 ـ و زیادى صدقه. و سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند، پشیمان نشود:1 ـ ترک نمودن عجله،2 ـ مشورت کردن،3 ـ و به هنگام تصمیم، توکّل بر خدا نمودن.

http://www.erfan.ir/farsi/maesom/maesom.php?url=11.htm#link57




موضوع مطلب :


جمعه 87 خرداد 31 :: 6:28 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

امام على النّقى(علیه السلام)

پرتوى از سیره و سیماى امام علىالنّقى(علیه السلام)

حضرت امام على النّقى، ملقّب به هادى، فرزند امام جواد(علیه السلام) در 15 ذىحجّه سال 212 هجرى در مدینه به دنیا آمد.
نام مادر بزرگوارش، سمانه، معروف به سیّده است.
آن حضرت و در سوم رجب سال 254 در 42 سالگى در شهر «سامرّا» بر اثر زهرى که به دسیسه «معتزّ»، خلیفه عبّاسى، توسط «معتمد» عبّاسى، به آن حضرت خوراندند به شهادت رسید.
امام هادى پس از شهادت پدر بزرگوارش در محیط پر از خفقان و وحشتى که متوکّل عبّاسى به وجود آورده بود به سختى مىزیست.
خلیفه غاصب با حمله به یاران امام(علیه السلام)و ویران ساختن قبر حضرت امام حسین(علیه السلام)، شیعیان را بیش از پیش، دچار رعب و وحشت کرد و امام را از آنان دور ساخت و دستور داد تا آن بزرگوار را به سامرّا آوردند.
متوکّل به وسیله یحیى بن هرثمه، یکى از فرماندهان ارتش خود، نامه اى براى امام فرستاد و سپاهى را با یحیى همراه کرد تا به مدینه روند و خانه امام هادى را بازرسى کنند، بلکه مدرکى بجویند تا آن حضرت را محکوم به توطئه و اقدام علیه دولت کند.
هرثمه گوید: سراى امام را بازرسى کردم و در آن جز قرآن و دعا و کتب علمى چیزى نیافتم.
هدف متوکّل از احضار امام(علیه السلام) به سامرّا نزد خود و یارانش، محو کردن او در حاشیه دربار خلافت بود تا آن حضرت را زیر نظر گیرد.
امام(علیه السلام) توجّه داشت که سیاست ستمگرانه آنان به او، روز به روز، تندتر و بیشتر مىشود، تا جایى که متوکّل در پایان حکومت خود، به علّت سعایتها و خبرچینى ها بر ضدّ امام(علیه السلام)، او را زندانى کرد.
یحیى بن اکثم به متوکّل گفت: دوست ندارم پس از پرسش هاى من از این مرد چیزى پرسیده شود، زیرا وقتى آشکار گردد که او دانشمند است رافضیان تقویت مىگردند.
امام(علیه السلام) با کوشش خستگىناپذیر و فراوان، پایگاه هاى مردمى خود را تا سر حدّ امکان تقویت مىکرد تا در برابر مشکلات، نیرویى پایدار به دست آورد و مجهّز و آماده باشد.
براى امام هادى(علیه السلام) از راههاى پنهانى و آشکار، مبالغى از بابت خمس و زکات و خراج مىرسید که آنها را در مصالح عمومى اسلام به مصرف مىرسانید تا جنبش فرو ننشیند.

قیامهاى علویان

یکى از نگرانى هاى فرمانروایان عبّاسى در آن روز، شورش علویان بود، که عبّاسیان در برابر آن موضعى قاطعانه مىگرفتند تا پیش از رشد و گسترش، آن را در نطفه خفّه کنند وبقایاى آن را تعقیب نموده و از بین ببرند.
در آن هنگام، دولت عبّاسیان به علّت سیاست ظالمانه خود، دچار ناتوانى و گسیختگى شده بود و از اندک جنبش علویان به هراس مىافتاد.
از این روى، مقابل آنان روشى خشن پیش مىگرفتند و شورشیان را با بدترین شکنجه ها آزار مىدادند.
شورشیان علوى اگر در خود احساس قدرتى مىکردند و پیروانى فراهم مىآوردند، درمىیافتند که باید برنامه اى تهیّه کنند و نقشه اى طرح نمایند تا بر ضدِّ حکمرانان فاسد و منحرف، قیام کنند.
در بیشتر شورش ها با شعار رضا از آل محمّد مردم را فرا مىخواندند و منظورشان از آن شعار، بهترین شخص از آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بود و به اعتقاد آنان در آن زمان کسى بهتر از حضرت امام هادى(علیه السلام) وجود نداشت.

موضع امام هادى درباره غالیان

تمامى ائمّه(علیه السلام) و شیعیان آنها، برخوردى روشن و در عین حال قاطع با افراط و تفریط ها داشته و از کسانى که در باره اهل بیت غلوّ مىکرده و آنها را به مقام خدایى مىرساندند، به شدّت بیزارى مىجستند.
امام هادى فرموده است: کفر بر چهار بنیاد استوار یافته است: فسق، غلوّ، شکّ و شبهه.
ائمه(علیهم السلام) همواره پافشارى داشتند که هیچ گونه رابطه و پیوند میان ایشان و سران غُلات وجود ندارد و اِعلام مىداشتند که این سران، بر ایشان دروغ مىبندند.
غالیان، احادیث را خود وضع مىکردند و آنها را در میان گفته هاى امامان وارد مىکردند.
جعل حدیث و نسبت دادن آن به ائمّه، از یک سو باعث فراهم آمدن یاران و پیروانى براى آنها مىشد و از سوى دیگر کمکشان مىکرد تا در ویران کردن شرع و مشوّه کردن آن موفّقتر باشند و همین ویژگى در تبلیغات غالیان، از همه نمایانتر بود.
براى همین بود که ائمّه(علیهم السلام) همواره سعى مىکردند این جنبه ها را افشا کرده و نظر خود را در باره اهل غلوّ پخش کنند و روایات خویش را بشناسانند.
بر اثر برخورد حضرت امام صادق(علیه السلام) با غالیان، مدتّى فعّالیّت آنها فروکش کرد، ولى آنان در زمان امام هادى(علیه السلام) دوباره پا گرفتند.
به نظر مىرسد که آنان، محیط را در دوره امام هادى براى از سرگیرى و علنى ساختن تلاش هاى خود مناسب دیدند و این دعوت آنها، در میان دشمنان اسلام با استقبال روبه رو شد.
از جمله غالیان حسن بن محمّد معروف به ابن بابا و محمّد بن نُصَیْر و فارس بن حاتم قزوینى است که امام هادى آنها را لعنت کرد و یاران خود و مسلمانان را از توطئه ها و نیرنگ هایشان برحذر داشت.
محمّد بن نصیر قائل به تناسخ و غلوّ درباره آن حضرت گردید و خود به عنوان فرستاده او، حرامها را حلال مىنمود! امام هادى(علیه السلام) نیز طىّ نوشته اى به یاران خود، مسلمانان را از وى برحذر داشتند.
آن حضرت پس از شهادت پدر، بیش از بیست سال در مدینه باقى ماند.
مردم به او علاقه فراوان نشان مىدادند و به دورش گرد مىآمدند و علما و دانش طلبان در محضر ایشان جمع مىشدند.
بریحه عبّاسى یکى از یاران متوکّل به او نوشت: اگر مىخواهى حرمین را از دست ندهى، على بن محمّد (امام هادى) را از آنجا بیرون کن، چرا که او مردم را به خود فرا مىخواند و خلق بسیارى از او پیروى مىکنند.
مسعودى در مروج الذّهب مىنویسد: گروهى از درباریان متوکّل به سعایت امام هادى(علیه السلام) نزد متوکّل پرداخته و به او گفتند که در خانه اش اموال و سلاح و نامه هایى از شیعیان اوست که وى را به قیام، دعوت کرده اند و او نیز در تدارک این کار است.
متوکّل نیز عدّه اى ترک و غیر ترک را به سراغ حضرت فرستاد که در دل شب به خانه اش یورش بردند، او را تنها در خانه یافتند، قبایى بافته از موى بز بر تن داشت و در خانه اش چیزى از اثاث و فرش یافت نمىشد، ملافه اى پشمى بر سر داشت و آیات قرآنى مربوط به وعد و وعید الهى را زیر لب تلاوت مىکرد.
حضرت را به همان سان که دیده بودند نزد متوکّل بردند و او در حالى به حضور متوکّل رسید که خلیفه مشغول میگسارى بود و جام مى به دست داشت. وقتى متوکّل حضرت را دید گرامىاش داشت و کنار خود نشاند. در خانه امام هادى(علیه السلام)چیزى از آنچه به او گفته بودند یافت نشده بود و هیچ بهانه اى هم نمىشد از امام گرفت. متوکّل جامى را که در دست داشت به حضرت داد! حضرت فرمود: اى امیرالمؤمنین! تو را به خدا! گوشت و خون من هرگز با مى آلوده نشده است، مرا از آن معاف دار.
متوکّل ایشان را معاف داشت. آن گاه گفت: برایم شعر بخوان. حضرت فرمود:
«إِنّى قَلیلُ الرِّوایَةِ لِلشِّعْرِ;» من چندان گوینده شعر نیستم.
متوکّل گفت: چاره اى جز این نیست.
حضرت چون چنین دید این اشعار را که مشتمل بر ناپایدارى دنیا، مرگ سلاطین و ذلّت آنان در عالم برزخ است، در آن مجلس خواندند:
1 ـ باتُوا عَلى قُلَلِ اَلاَْجْبالِ تَحْرِسُهُمْ غُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ
2 ـ وَاسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ معاقِلِهِمْ وَأُسْکِنُوا حُفَرًا یا بِئْسَما نَزَلُوا
3 ـ ناداهُمُ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمُ أَیْنَ الاَْساوِرُ وَالتّیجانُ وَالْحُلَلُ
4 ـ أَیْنَ الْوُجُوهُ الَّتى کانَتْ مُنَعَّمَةًمِنْ دُونِها تُضْرَبُ الاَْسْتارُ وَالْکُلَلُ
5 ـ فَأَفْصَحُ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حینَ سائَلَهُمْ تِلْکَ الْوُجُوهُ عَلَیْها الدُّودُ تَنْتَقِلُ
6 ـ قَدْطالَ ما أَکَلُوا دَهْرًا وَقَدْ شَرِبُواوَأَصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الاَْکْلِ قَدْ أُکِلُوا
ترجمه روانِ این اشعار چنین است:
1 ـ بر قلّه هاى کوهسار شب را به روز آوردند و مردان نیرومند از آنان پاسدارى کردند، ولى قلّه ها سودى به آنان نرساندند.
2 ـ پس از عزّت، از جایگاه هایى امن پایین کشیده شدند، و در گودال هاى گور جایشان دادند، وه! چه منزلگاه ناپسندى!
3 ـ پس از آن که به خاک سپرده شدند، فریادگرى فریاد برآورد: کجاست آن دستبندها و تاج ها و لباس هاى فاخر؟!
4 ـ کجاست آن چهره هاى به ناز و نعمت پرورده، که به احترامشان پرده ها مىآویختند؟!
5 ـ گور، به جاى ایشان پاسخ داد: بر آن چهره ها، هم اکنون کرمها راه مىروند!
6 ـ روزگارى دراز، خوردند و نوشیدند! ولى اکنون خود، طعمه [جانوران قبر ] شده اند !تأثیر کلام امام(علیه السلام) چندان بود که متوکّل به سختى گریست، چندان که ریشش خیس شد و دیگر مجلسیان نیز گریستند! متوکّل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و امام را با احترام به منزل باز گردانند.
این گونه برخوردها نمونه اى از صدها نوع آزارى است که خلیفه غاصب عبّاسى درباره امام هادى(علیه السلام) روا مىداشت.
در کتاب «اعیان الشّیعه» به نقل از ابن بابویه آمده که معتمد عبّاسى، حضرت هادى(علیه السلام)را مسموم ساخت.
از آن حضرت فرزندانى چون امام حسن عسکرى(علیه السلام) و حسین و محمّد و جعفر و دخترى به نام عایشه بر جاى ماند.
سخنان گهربار حضرت هادى(علیه السلام) مشتمل بر نکات تربیتى فراوان است.
از میان آن کلمات نورانى، چهل حدیث را برگزیدم که، هر کدام در موضوع خود، مىتواند راهگشاى مشکلات و درسى حیاتبخش براى انسان هاى هدفدار و کمالجو باشد.
امید است که این مجموعه، مورد استفاده شیفتگان مکتب حضرتش قرار گیرد.
* * *

چهل حدیث

قالَ الاِْمامُ الْهادى(علیه السلام):

1- جبران نقص
«لِبَعْضِ مَوالیهِ: عاتِبْ فُلانًا وَ قُلْ لَهُ: إِنَّ اللّهَ إِذا أَرادَ بِعَبْد خَیْرًا إِذا عُوتِبَ قَبِلَ.»:
امام على النّقى(علیه السلام) به یکى از دوستانش فرمود:فلانى را توبیخ کن و به او بگو: خداوند چون خیر بنده اى خواهد، هر گاه توبیخ شود، بپذیرد. [و در صدد جبران نقص خود برآید].
2- جایگاه اجابت دعا
«إِنَّ لِلّهِ بِقاعًا یُحِبُّ أَنْ یُدْعى فیها فَیَسْتَجیبَ لِمَنْ دَعاهُ وَ الْحَیْرُ مِنْها.»:
همانا براى خداوند بقعه هایى است که دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و دعاى دعاکننده را به اجابت رساند، و حائر حسین(علیه السلام)یکى از آنهاست.
3- خداترسى
«مَنِ اتَّقَى اللّهَ یُتَّقى، وَ مَنْ أَطاعَ اللّهَ یُطاعُ، وَ مَنْ أَطاعَ الْخالِقَ لَمْ یُبالِ سَخَطَ الَمخْلُوقینَ. وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخالِقَ فَلْیَیْقَنَ أَنْ یَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الَْمخْلُوقینَ.»:
هر کس از خدا بترسد، مردم از او بترسند، و هر که خدا را اطاعت کند، از او اطاعت کنند، و هر که مطیع آفریدگار باشد، باکى از خشم آفریدگان ندارد، و هر که خالق را به خشم آورد، باید یقین کند که به خشم مخلوق دچار مىشود.
4- اطاعت خیرخواه
«مَنْ جَمَعَ لَکَ وُدَّهُ وَ رَأْیَهُ فَاجْمَعْ لَهُ طاعَتَکَ.»:
هر که دوستى و نظر نهایىاش را براى تو همه جانبه گرداند، طاعتت را براى او همه جانبه گردان.
5- اوصاف پروردگار
«إِنَّ اللّهَ لا یُوصَفُ إِلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ أَنّى یُوصَفُ الَّذى تَعْجِزُ الْحَواسُّ أَنْ تُدْرِکَهُ وَ الاَْوْهامُ أَنْ تَنالَهُ وَ الْخَطَراتُ أَنْ تَحُدَّهُ وَ الاَْبْصارُ عَنِ الاِْحاطَةِ بِهِ. نَأى فى قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فى نَأْیِهِ، کَیَّفَ الْکَیْفَ بِغَیْرِ أَنْ یُقالَ: کَیْفَ، وَ أَیَّنَ الاَْیْنَ بِلا أَنْ یُقالَ: أَیْنَ، هُوَ مُنْقَطِعُ الْکَیْفِیَّةِ وَ الاَْیْنِیَّةِ، أَلْواحِدُ الاَْحَدُ، جَلَّ جَلالُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُهُ.»:
به راستى که خدا، جز بدانچه خودش را وصف کرده، وصف نشود.
کجا وصف شود آن که حواس از درکش عاجز است، و تصورّات به کُنه او پى نبرند، و در دیده ها نگنجد؟ او با همه نزدیکىاش دور است و با همه دورىاش نزدیک. کیفیّت و چگونگى را پدید کرده، بدون این که خود کیفیّت و چگونگى داشته باشد. مکان را آفریده بدون این که خود مکانى داشته باشد. او از چگونگى و مکان بر کنار است. یکتاى یکتاست، شکوهش بزرگ و نام هایش پاکیزه است.
6- اثر بخش خداست، نه روزگار
«لا تَعْدُ وَ لا تَجْعَلْ لِلاَْیّامِ صُنْعًا فى حُکْمِاللّهِ.»:
از حدّ خود تجاوز نکن و براى روزگار هیچ اثرى در حکم خدا قرار نده.
7- نتیجه بى اعتنایى به مکر خدا
«مَنْ أَمِنَ مَکْرَ اللّهِ وَ أَلیمَ أَخْذِهِ، تَکَبَّرَ حَتّى یَحِلَّ بِهِ قَضاؤُهُ وَ نافِذُ أَمْرِهِ، وَ مَنْ کانَ عَلى بَیِّنَة مِنْ رَبِّهِ هانَتْ عَلَیْهِ مَصائِبُ الدُّنْیا وَ لَوْ قُرِضَ وَ نُشِرَ.»:
هر که از مکر خدا و مؤاخذه دردناکش آسوده زِیَد، تکبّر پیشه کند تا قضاى خدا و امر نافذش او را فراگیرد، و هر که بر طریق خداپرستى، محکم و استوار باشد، مصائب دنیا بر وى سبک آید و اگر چه مقراض شود و ریز ریز گردد.
8- تقیّه
«لَوْ قُلْتُ إِنَّ تارِکَ التَّقِیَّةِ کَتارِکِ الصَّلوةِ لَکُنْتُ صادِقًا.»:
اگر بگویم کسى که تقیّه را ترک کند مانند کسى است که نماز را ترک کرده، هر آینه راست گفته ام.
9- شکر و شاکر
«الشّاکِرُ أَسْعَدُ بِالشُّکْرِ مِنْهُ بِالنِّعْمَةِ الَّتى أَوْجَبَتِ الشُّکْرَ لاَِنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ وَ الشُّکْرُ نِعَمٌ وَ عُقْبى.»:
شخص شکرگزار، به سبب شکر، سعادتمندتر است تا به سبب نعمتى که باعث شکر شده است. زیرا نعمت، کالاى دنیاست و شکرگزارى، نعمتِ دنیا و آخرت است.
10- دنیا جایگاه آزمایش
«إِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنْیا دارَ بَلْوى وَ الاْخِرَةَ دارَ عُقبى وَ جَعَلَ بَلْوَى الدُّنْیا لِثَوابِ الاْخِرَةِ سَبَبًا وَ ثَوابَ الاْخِرَةِ مِنْ بَلْوَى الدُّنْیا عِوَضًا.»:
همانا که خداوند دنیا را سراى امتحان و آزمایش ساخته و آخرت را سراى رسیدگى قرار داده است، و بلاى دنیا را وسیله ثواب آخرت، و ثواب آخرت را عوض بلاى دنیا قرار داده است.
11- ستمکار بردبار
«إِنَّ الظّالِمَ الْحالِمَ یَکادُ أَنْ یُعْفى عَلَیْهِ بِحِلْمِهِ. وَ إِنَّ الُْمحِقَّ السَّفیهَ یَکادُ أَنْ یُطْفِىءَ نُورَ حَقِّهِ بِسَفْهِهِ.»:
به راستى ستمکار بردبار، بسا که به وسیله حلم و بردبارى خود از ستمش گذشت شود و حقدار نابخرد، بسا که به سفاهت خود، نور حقِّ خویش را خاموش کند.
12- آدم بى شخصیّت
«مَنْ هانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ.»:
کسى که خود را پست شمارد، از شرّ او در امان مباش.
13- دنیا جایگاه سود و زیان
«أَلدُّنْیا سُوقٌ رَبِحَ فیها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ.»:
دنیا بازارى است که گروهى در آن سود برند و دسته اى زیان ببینند.
14- حسد و خودخواهى
«أَلْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَ الزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَ الْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داع إِلَى الْغَمْطِ وَ الْجَهْلِ، وَ الْبُخْلُ أَذَمُّ الاَْخْلاقِ وَ الطَّمَعُ سَجِیَّةٌ سَیِّئَةٌ.»:
حسد نیکوییها را نابود سازد، و دروغ، دشمنى آوَرَد، و خودپسندى مانع از طلب دانش و خواهنده خوارى و جهل گردد، و بخل ناپسندیده ترین خُلق و خوى است، و طمع خصلتى ناروا و ناشایست است.
15- پرهیز از تملّق
«قالَ أَبُوالْحَسَنِالثّالِثِ(علیه السلام) لِرَجُل وَ قَدْ أَکْثَرَ مِنْ إِفْراطِ الثَّناءِ عَلَیْهِ: أَقْبِلْ عَلى شَأْنِکَ، فَإِنَّ کَثْرَةَ المَلَقِ یهْجُمُ عَلَى الظِّنَّةِ وَ إِذا حَلَلْتَ مِنْ أَخیکَ فى مَحَلِّ الثِّقَةِ، فَاعْدِلْ عَنِ الْمَلَقِ إِلى حُسْنِ النِّیَّةِ.»:
امام هادى(علیه السلام) به کسى که در ستایش از ایشان افراط کرده بود فرمودند:از این کار خوددارى کن که تملّقِ بسیار، بدگمانى به بار مىآورد و اگر اعتماد برادر مؤمنت از تو سلب شد از تملّق او دست بردار و حسن نیّت نشان ده.
16- جایگاه حُسنِ ظنّ و سوءظنّ
«إِذا کانَ زَمانُ الْعَدْلِ فیهِ أَغْلَبَ مِنَ الْجَوْرِ فَحَرامٌ أَنْ یَظُنَّ بِأَحَد سُوءً حَتّى یَعْلَمَ ذلِکَ مِنْهُ، وَ إِذا کانَ الْجَوْرُ أَغْلَبَ فیهِ مِنَ الْعَدْلِ فَلَیْسَ لاَِحَد أَنْ یَظُنَّ بِأَحَد خَیْرًا ما لَمْ یَعْلَمْ ذلِکَ مِنْهُ.»:
هر گاه در زمانه اى عدل بیش از ظلم رایج باشد، بدگمانى به دیگرى حرام است، مگر آن که [ آدمى ] بدى از کسى ببیند. و هر گاه در زمانهاى ظلم بیش از عدل باشد، تا وقتى که [آدمى] خیرى از کسى نبیند، نباید به او خوشبین باشد.
17- بهتر از نیکى و زیباتر از زیبایى
«خَیْرٌ مِنَ الخَیْرِ فاعِلُهُ، وَ أَجْمَلُ مِنَ الْجَمیلِ قائِلُهُ، وَ أَرْجَحُ مِنَ الْعِلْمِ حامِلُهُ، وَ شَرٌّ مِنَ الشَّرِّ جالِبُهُ، وَ أَهْوَلُ مِنَ الْهَوْلِ راکِبُهُ.»:
بهتر از نیکى، نیکوکار است، و زیباتر از زیبایى، گوینده آن است، و برتر از علم، حامل آن است، و بدتر از بدى، عامل آن است، و وحشتناکتر از وحشت، آورنده آن است.
18- توقّع بیجا
«لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ کَدَرْتَ عَلَیْهِ، وَ لاَالْوَفاءَ لِمَنْ غَدَرْتَ بِهِ، وَ لاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّکَ إِلَیْهِ، فَإِنَّما قَلْبُ غَیْرِکَ کَقَلْبِکَ لَهُ.»:
از کسى که براو خشم گرفته اى ، صفا و صمیمیّت مخواه و از کسى که به وى خیانت کرده اى ، وفا مطلب و از کسى که به او بدبین شده اى ، انتظار خیرخواهى نداشته باش، که دل دیگران براى تو همچون دل تو براى آنهاست.
19- برداشت نیکو از نعمتها
«أَلْقُوا النِّعَمَ بِحُسْنِ مُجاوَرَتِها وَ الَْتمِسُوا الزِّیادَةَ فیها بِالشُّکْرِ عَلَیْها، وَ اعْلَمُوا أَنَّ النَّفْسَ أَقْبَلُ شَىْء لِما أَعْطَیْتَ وَ أَمْنَعُ شَىْء لِما مَنَعْتَ.»:
نعمت ها را با برداشت خوب از آنها به دیگران ارائه دهید و با شکرگزارى افزون کنید، و بدانید که نفس آدمى رو آورنده ترین چیز است به آنچه به او بدهى و بازدارنده ترین چیز است از آنچه که از او بازدارى.
20- خشم به زیردستان
«أَلْغَضَبُ عَلى مَنْ تَمْلِکُ لُؤْمٌ.»:
خشم بر زیردستان از پستى است.
21- عاقّ والدین
«أَلْعُقوقُ ثَکْلُ مَنْ لَمْ یَثْکَلْ.»:
نافرمانى فرزند از پدر و مادر، داغِ داغ نادیدگان است.
22- تأثیر صله رحم در ازیاد عمر
«إِنَّ الرَّجُلَ لَیَکُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثُونَ سَنَةً فَیَکُونُ وُصُولاً لِقَرابَتِهِ وُصُولاً لِرَحِمِهِ، فَیَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَةً وَ ثَلاثینَ سَنَةً، وَ إِنَّهُ لَیَکُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثٌ وَ ثَلاثُونَ سَنَةً فَیَکُونُ عاقًّا لِقَرابَتِهِ قاطِعًا لِرَحِمِهِ، فَیَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَ سِنینَ.»:
چه بسا شخصى که مدّت عمرش مثلاً سى سال مقدّر شده باشد به خاطر صله رحم و پیوند با خویشاوندانش، خداوند عمرش را به 33 سال برساند. و چه بسا کسى که مدّت عمرش 33 سال مقدّر شده باشد، به خاطر آزردن خویشاوندان و قطع رحمش، خداوند عمرش را به سه سال برساند.
23- نتیجه عاقّ والدین
«أَلْعُقُوقُ یُعَقِّبُ الْقِلَّةَ وَ یُؤَدّى إِلَى الذِّلَّةِ.»:
نارضایتى پدر و مادر، کمىِ روزى را به دنبال دارد و آدمى را به ذلّت مىکشاند.
24- بىطاقتى در مصیبت
«أَلْمُصیبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ إِثْنانِ.»:
مصیبت براى صابر یکى است و براى کسى که بىطاقتى مىکند دوتاست.
25- همراهان دنیا و آخرت
«أَلنّاسُ فِى الدُّنْیا بِالاَْمْوالِ وَ فِى الاْخِرَةِ بالاَْعْمالِ.»:
مردم در دنیا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند.
26- شوخى بیهوده
«أَلْهَزْلُ فَکاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ.»:
مسخرگى، تفریح سفیهان و کار جاهلان است.
27- زمان جان دادن
«أُذْکُرْ مَصْرَعَکَ بَیْنَ یَدَىْ أَهْلِکَ، وَ لا طَبیبٌ یَمْنَعُکَ وَ لاحَبیبٌ یَنْفَعُکَ.»:
وقت جان دادنت نزد خانواده ات را به یاد آر که در آن هنگام طبیبى جلوگیر مرگت و دوستى نفع رسانت نباشد.
28- نتیجه جدال
«أَلْمِراءُ یُفْسِدُ الْصِّداقَةَ القَدیمَةَ وَ یُحَلِّلُ الْعُقْدَةَ الْوَثیقَةَ وَ أَقَلُّ ما فیهِ أَنْ تَکُونَ فیهِالْمُغالَبَةُ وَ الْمُغالَبَةُ أُسُّ أَسْبابِ الْقَطیعَةِ.»:
جدال، دوستى قدیمى را تباه مىکند و پیوندِ اعتماد را مىگشاید و کمترین چیزى که در آن است غلبه بر دیگرى است، که آن هم سبب جدایى مىشود.
29- حکمت ناپذیرى دل فاسد
«أَلْحِکْمَةُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَةِ.»:
حکمت، اثرى در دلهاى فاسد نمىگذارد.
30- درک لذّت در قِلَّت
«أَلسَّهَرُ أَلَذُّ لِلْمَنامِ وَ الْجُوعُ یَزیدُ فى طیبِ الطَّعامِ.»:
شب بیدارى، سبب لذّتبخشى خواب، و گرسنگى سبب خوش خوراکى در طعام ناب است.
31- اسیر زبان
«راکِبُ الْحَرُونِ أَسیرُ نَفْسِهِ، وَ الْجاهِلُ أَسیرُ لِسانِهِ.»:
کسى که بر اسب سرکش، سوار است، اسیر هواى نفس خویش، و نادان، اسیر زبان خویش است.
32- تصمیم قاطع
«أُذْکُرْ حَسَراتِ التَّفْریطِ بِأَخْذِ تَقْدیمِ الْحَزْمِ.»:
افسوسِ کوتاهى در انجام کار را با گرفتن تصمیم قاطع جبران کن.
33- خشم و کینه توزى
«أَلْعِتابُ مِفْتاحُ الثِّقالِ، وَ الْعِتابُ خَیْرٌ مِنَ الْحِقْدِ.»:
خشم و تندى، کلیدِ گرانبارى است و خشم، بهتر از کینه توزى است.
34- ظهور مقدَّرات
«أَلْمَقادیرُ تَریکَ ما لا یَخْطُرُ بِبالِکَ.»:
مقدَّرات چیزهایى را بر تو نمایان مىسازد که به فکرت خطور نکرده است.
35- خود خواهان مغضوب
«مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَیْهِ.»:
هر که از خود راضى باشد، خشمگیران بر او زیاد خواهند بود.
36- تباهى فقر
«أَلْفَقْرُ شَرَهُ النَّفْسِ وَ شِدَّةُ الْقُنُوطِ.»:
فقر، مایه آزمندىِ نفس و سببِ ناامیدى زیاد است.
37- راه پرستش
«لَوْ سَلَکَ النّاسُ وادِیًا شُعَبًا لَسَلَکْتُ وادِىَ رَجُل عَبَدَاللّهَ وَحْدَهُ خالِصًا.»:
اگر مردم به راه هاى گوناگونى روند، من به راه کسى که تنها خدا را خالصانه مىپرستد خواهم رفت.
38- آثار گوشتخوارى
«مَنْ تَرَکَ اللَّحْمَ أَرْبَعینَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ وَ مَنْ أَکَلَ اللَّحْمَ أَرْبَعینَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ.»:
کسى که چهل روز گوشت نخورد بد خُلقى پیدا کند، و کسى که چهل روز پى در پى نیز گوشت خورد اخلاقش بد شود.
39- یگانگى خدا
«لَمْ یَزَلِ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَىءَ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الاَْشْیاءَ بَدیعًا وَ اخْتارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الاَْسْماءِ.»:
خداوند از ازل تنها بود و چیزى با او نبود، سپس اشیاء را به صورت نوظهور آفرید و براى خودش بهترین نام ها را برگزید.
40- فروتنى
«أَلتَّواضُعُ أَنْ تُعْطِىَ النّاسَ ما تُحِبُّ أَنْ تُعْطاهُ.»:
فروتنى آن است که با مردم چنان کنى که دوست دارى با تو چنان باشند.

http://www.erfan.ir/farsi/maesom/maesom.php?url=12.htm#link59




موضوع مطلب :


جمعه 87 خرداد 31 :: 6:27 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

امام محمّد باقر(علیه السلام)

پرتوى از سیره و سیماى امام محمّد باقر(علیه السلام)

حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام) اوّل ماه رجب، یا سوم صفر سال 57 هجرى قمرى در مدینه متولّد گردید.
پدر بزرگوارش، حضرت على بن الحسین ، زین العابدین(علیه السلام)، و مادر مکرّمه اش ، فاطمه معروف به «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبى مىباشد.
از این رو، آن حضرت از ناحیه پدر و مادر به بنىهاشم منسوب است.
شهادت امام باقر(علیه السلام) در روز دوشنبه 7 ذیحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى، به دستور هشام بن عبدالملک خلیفه اموى، به وسیله خوراندن سمّ، اتّفاق افتاد و مزار شریفش در مدینه در قبرستان بقیع مىباشد.
آن حضرت یکى از اطفال اسیر فاجعه کربلا مىباشد که در آن وقت سه سال و شش ماه و ده روز از سنّ مبارکش گذشته بود.
حضرت باقر(علیه السلام) به علم و دانش و فضیلت و تقوا معروف بود و پیوسته مرجع حلّ مشکلات علمى مسلمانان به شمار مىرفت.
وجود امام محمّد باقر(علیه السلام) مقدّمه اى بود براى اقدام به وظایف دگرگون سازى امّت.
زیرا مردم، او را نشانه هاى فرزند کسانى مىشناختند که جان خود را فدا کردند تا موج انحراف ـ که نزدیک بود نشانه هاى اسلام را از میان ببرد ـ متوقّف گردد.
آنان از این رو قربانى شدند تا مسلمانان بدانند که حکّامى که به نام اسلام حکومت مىکنند، از تطبیق اسلام با واقعیت آن به اندازه اى دوراند که مفاهیم کتاب خدا و سنّت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در یک طرف قرار دارد و آن حاکمان منحرف در طرف دیگر.
امام باقر(علیه السلام) بر آن شد تا انحراف حاکمان و دورى آنان از حقایق اسلام را به مردم بفهماند و براى مسلمانان آشکار سازد که چنان امورى تحقّق یافته است.
هشام بن عبدالملک خلیفه نابکار اموى وقتى به امام(علیه السلام) اشارت مىکند و مىپرسد که این شخص کیست؟ به او مىگویند او کسى است که مردم کوفه شیفته و مفتون اویند.
این شخص، امام عراق است.
در موسم حجّ، از عراق و خراسان و دیگر شهرها، هزاران مسلمان از او فتوا مىخواستند و از هرباب از معارف اسلام از او مىپرسیدند.
این امر اندازه نفوذ وسیع او را در قلوب توده هاى مردم نشان مىداد.
از سوى فقیهان بزرگ که وابسته به حوزه هاى فکرى و علمى بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح مىشد و گفتگوهاى بسیار با امام به عمل مىآمد، از او پاسخ مىخواستند تا امام را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم او را به خاموشى وادارند، ولى آن حضرت با پاسخ هاى قانع کننده و مستدلّ و محکم خود آنان را به اعجاب وامىداشت.
حوزه علمى او براى صدها دانشمند و محدّث که تربیت کرده بود پایگاهى مهّم به شمار مىآمد.
جابر جعفى گوید: «ابوجعفر هفتاد هزار حدیث براى من روایت کرد.» و محمّد بن مسلم گوید: «هر مسئله که در نظرم دشوار مىنمود از ابوجعفر(علیه السلام)مىپرسیدم تا جایى که سى هزار حدیث از او سؤال کردم.»امام باقر(علیه السلام) شیعیان خود را چنین وصف مىکند:«همانا شیعه ما، شیعه على، با دست و دل گشاده و از سر گشاده دستى و بىریایى از ما طرفدارى مىکنند و براى زنده نگاه داشتن دین، متّحد و پشتیبان ما هستند. اگر خشمگین گردند، ستم نمىکنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمىگذرند. براى آن کس که همسایه آنان باشد برکت دارند و با هر کس که با آنان مخالف باشد طریق مسالمت پیش مىگیرند. و شیعه ما اطاعت خدا مىکند.»

امام باقر(علیه السلام) و خلفاى جور

امام باقر(علیه السلام) با پنج خلیفه از خلفاى بنىامیّه معاصر بود که عبارتند از:1ـ ولید بن عبدالملک 2ـ سلیمان بن عبدالملک 3ـ عمر بن عبدالعزیز 4ـ یزید بن عبدالملک 5ـ هشام بن عبدالملک.
و همه آنان جز عمر بن عبدالعزیز در ستمگرى و استبداد و خودکامگى دست کمى از نیاکان خود نداشتند و پیوسته براى امام باقر(علیه السلام)مشکلاتى فراهم مىنمودند.
ولى در عین حال، او از طریق تعلیم و تربیت، جنبشى علمى به وجود آورد و مقدّمات تأسیس یک مرکز علمى اسلامى را در دوران امامت خود پىریزى کرد که در زمان فرزند بزرگوارش امام جعفر صادق(علیه السلام) به نتیجه کامل رسید.
روش کار پیشوایان ما به ویژه امام سجّاد و امام باقر(علیهم السلام) که در اوضاع فشار و خفقان به سر مىبردند به شیوه مخفى و زیرزمینى بود، شیوه اى که موجب مىشد کسى از کارهاى آنان مطّلع نشود.
همین کارهاى پنهانى، گاهى که آشکار مىشد، خلفا را سخت عصبانى مىنمود در نتیجه، وسایل تبعید و زندانى آنها فراهم مىشد.
سرانجام، امام باقر(علیه السلام) که پیوسته مورد خشم و غضب خلیفه وقت، هشام بن عبدالملک بود، به وسیله ایادى او مسموم شد و در سال 114 هجرى به شهادت رسید. جنازه آن بزرگوار، کنار قبر پدر بزرگوارش، در قبرستان بقیع، به خاک سپرده شد.

فضل و دانش امام باقر(علیه السلام)

امام محمّدباقر(علیه السلام) در دوران امامت خود، به نشر و پخش معارف دین به ویژه فقه و احکام اسلامى پرداخت و ضمن حلّ مشکلات علمى به تعلیم و تربیت شاگردانى فاضل و آگاه مانند: محمّدبن مسلم، زرارةبن اعین، ابونصیر، هشام بن سالم و جابربن یزید و حمران بن اعین و بُریدبن معاویه عجلى، همّت گماشت.
آن حضرت در فضل و فضیلت، زهد و تقوا، اخلاف و معاشرت، سر آمد بزرگان بنى هاشم در عصر خود بود.
آوازه علوم و دانش او چنان اطراف و اکناف پیچیده بود که ملقّب به باقرالعلوم; یعنى شکافنده دانش ها گردید.
یکى از علماى بزرگ سنّى به نام ابن حجر هیتمى درباره او مىنویسد:«محمّد باقر به اندازه اى گنج هاى پنهان معارف و دانش ها را آشکار ساخته، حقایق احکام و حکمت ها و لطایف دانشها را بیان نموده که جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همین جاست که وى را شکافنده دانش و جامع علوم و برافروزنده پرچم دانش خوانده اند .»عبدالله بن عطا یکى از شخصیّت هاى علمى زمان امام، مىگوید:«من هرگز دانشمندان اسلام را در هیچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمّد بن على(علیه السلام) از نظر علمى حقیر و کوچک ندیدم.»امام باقر(علیه السلام) در سخنان خود، اغلب به آیات قرآن کریم استناد مىنموده و از کلام خدا شاهد مىآورده و فرموده است: «هر مطلبى را گفتم، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرّفى کنم.»

امام و مسابقه تیراندازى

هشام بن عبدالملک تصمیم گرفت امام باقر را به مسابقه تیراندازى فرا خواند تا به واسطه شکست او در مسابقه، امام را در نظر مردم حقیر و کوچک جلوه دهد! به همین جهت پیش از ورود امام(علیه السلام) به قصر خلافت، عدّه اى از درباریان را واداشت نشانه اى نصب کرده مشغول تیراندازى گردند.
امام باقر وارد مجلس شد و اندکى نشست.
ناگهان هشام رو به امام کرد و گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شده ام و وقت تیراندازىام گذشته است، مرا معذور دار.
هشام که خیال مىکرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر را با شکست مواجه ساخته است، اصرار و پافشارى کرد و وى را سوگند داد و همزمان به یکى از بزرگان بنى امیّه اشاره کرد که تیر و کمان خود را به آن حضرت بدهد.
امام(علیه السلام) دست برد و کمان را گرفت و تیرى در چلّه کمان نهاد و نشانه گیرى کرد و تیر را درست به قلبِ هدف زد! آن گاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلى نشست و آن را شکافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نُه تیر پرتاب نمود که هر کدام به چوبه تیرِ قبلى خورد!این عمل شگفت انگیز، حاضران را به شدّت تحت تأثیر قرار داده، اعجاب و تحسین همه را برانگیخت.
هشام که حساب هایش غلط از آب درآمده و نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و بى اختیار گفت: آفرین بر تو اى اباجعفر! تو سر آمد تیر اندازان عرب و عجم هستى، چگونه مىگفتى پیر شده ام ؟! آن گاه سر به زیر افکند و لحظه اى به فکر فرو رفت.
سپس امام باقر و فرزند برومندش امام صادق(علیه السلام) را در جایگاه مخصوص کنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و رو به امام کرد و گفت: قریش از پرتو وجود تو شایسته سرورى بر عرب و عجم است.
این تیراندازى را چه کسى به تو یاد داده است و در چه مدّتى آن را فرا گرفته اى ؟ حضرت فرمود: مىدانى که اهل مدینه به این کار عادت دارند، من نیز در ایّام جوانى مدّتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر پذیرفتم.
هشام گفت: آیا جعفر نیز مانند تو در تیراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، اکمال دین و اتمام نعمت را که در آیه «أَلْیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ» آمده از یکدیگر به ارث مىبریم و هرگز زمین از چنین افرادى خالى نمىماند.
اینک در میان سخنان اخلاقى و تربیتى آن امام معصوم، چهل حدیث برگزیده راکه هر کدام رهنمودى پربها در جهت تعالى اخلاق و نزدیک شدنِ به خداست به جویندگانِ مکتبِ آن امامِ هُمام تقدیم مىدارم.
* * *

چهل حدیث

قالَ الاِْمامُ الْباقِرُ(علیه السلام):

1- نافرجام و خوش انجام
«فَلَرُبَّ حَریص عَلى أَمْر مِنْ أُمُورِ الدُّنْیا قَدْ نالَهُ، فَلَمّا نالَهُ کانَ عَلَیْهِ وَبالاً وَشَقِىَ بِهِ وَلَرُبَّ کارِه لاَِمْر مِنْأُمُورِالاْخِرَةِ قَدْنالَهُ فَسَعِدَبِهِ.»:
چه بسا حریصى بر امرى از امور دنیا دست یافته و چون بدان رسیده باعث نافرجامى و بدبختى او گردیده است، و چه بسا کسى که براى امرى از امور آخرت کراهت داشته و بدان رسیده، ولى به وسیله آن سعادتمند گردیده است.
2- بهترین فضیلت و برترین جهاد
«لا فَضیلَةَ کَالْجِهادِ، وَ لا جِهادَ کَمُجاهَدَةِ الْهَوى.»:
فضیلتى چون جهاد نیست، و جهادى چون مبارزه با هواى نفس نیست.
3- استقامت بزرگ
«أُوصیکَ بِخَمْس: إِنْ ظُلِمْتَ فَلا تَظْلِمْ وَ إِنْ خانُوکَ فَلا تَخُنْ، وَ إِنْ کُذِّبْتَ فَلا تَغْضَبْ، وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلا تَجْزَعْ.»:
تو را به پنج چیز سفارش مىکنم:1ـ اگر مورد ستم واقع شدى ستم مکن،2ـ اگر به تو خیانت کردند، خیانت مکن،3ـ اگر تکذیبت کردند، خشمگین مشو،4ـ اگر مدحت کنند، شاد مشو،5ـ و اگر نکوهشت کنند بیتابى مکن.
4- پذیرش سخن پاک
«خُذُوا الْکَلِمَةَ الطَّیِّبَةَ مِمَّنْ قالَها وَ إِنْ لَمْ یَعْمَلْ بِها.»:
سخن طیّب و پاکیزه را از هر که گفت بگیرید، اگرچه او خود، بدان عمل نکند.
5- زیبایى حلمِ با علم
«ماشیبَ شَىْءٌ بِشَىْء أَحْسَنَ مِنْ حِلْم بِعِلْم.»:
چیزى با چیزى نیامیزد که بهتر از حلم با علم باشد.
6- کمالِ جامع انسانى
«أَلْکَمالُ کُلُّ الْکَمالِ أَلتَّفَقُهُ فِى الدّینِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النّائِبَةِ وَ تَقْدیرُ الْمَعیشَةِ.»:
همه کمال در سه چیز است: 1ـ فهم عمیق در دین، 2ـ صبر بر مصیبت و ناگوارى، 3ـ و اندازه گیرى خرج زندگانى.
7- سه خصلت نیکو
«ثَلاثَةٌ مِنْ مَکارِمِ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ: أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَکَ، وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَکَ، وَ تَحْلُمَ إِذا جُهِلَ عَلَیْکَ.»:
سه چیز از مکارم دنیا و آخرت است:1ـ گذشت کنى از کسى که به تو ستم کرده است،2ـ بپیوندى به کسى که از تو بریده است،3ـ و بردبارى ورزى در وقتى که با تو به نادانى برخورد شود.
8- اصرار در دعا
«إِنَّ اللّهَ کَرِهَ إِلْحاحَ النّاسِ بَعْضِهِمْ عَلى بَعْض فِى الْمَسْأَلَةِ وَ أَحَبَّ ذلِکَ لِنَفْسِهِ، إِنَّ اللّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ یُحِبُّ أَنْ یُسْأَلَ وَ یُطْلَبَ ما عِنْدَهُ.»:
خدا را بد آید که مردم در خواهش از یکدیگر اصرار ورزند، ولى اصرار را در سؤال از خودش دوست دارد، همانا خداوند ـ که یادش بزرگ است ـ دوست دارد که از او سؤال شود و آنچه نزد اوست طلب گردد.
9- فضیلت عالم بر عابد
«عالِمٌ یُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعینَ أَلْفَ عابِد.»:
دانشمندى که از علمش استفاده شود، از هفتاد هزار عابد بهتر است.
10- دو خصلت عالم
«لا یَکُونُ الْعَبْدُ عالِمًا حَتّى لا یَکُونَ حاسِدًا لِمَنْ فَوْقَهُ وَ لا مُحَقِّرًا لِمَنْ دُونَهُ.»:
هیچ بنده اى عالم نباشد تا این که به بالا دست خود حسد نبرد و زیر دست خود را خوار نشمارد.
11- سه پاداش
«مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ زَکا عَمَلُهُ، وَ مَنْ حَسُنَتْ نِیَّتُهُ زیدَ فى رِزْقِهِ، وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأَهْلِهِ زیدَ فى عُمْرِهِ.»:
هر که زبانش راست است کردارش پاک است،و هر که خوش نیّت است روزىاش فزون است، و هر که با اهلش نیکى مىکند به عمرش افزوده شود.
12- پرهیز از کسالت
«إِیّاکَ وَ الْکَسَلَ وَ الضَّجْرَ فَإِنَّهُما مِفْتاحُ کُلِّ شَرٍّ، مَنْ کَسِلَ لَمْ یُؤَدِّ حَقًّا وَ مَنْ ضَجِرَ لَمْ یَصْبِرْ عَلى حَقٍّ.»:
از کسالت و تنگدلى بپرهیز که این دو کلید هر بدى باشند، هر که کسالت ورزد حقّى را نپردازد، و هر که تنگدل شود بر حقّ شکیبا نَبُوَد.
13- بدترین حسرت در روز قیامت
«إِنَّ أَشَدَّ النّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیمَةِ عَبْدٌ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خالَفَهُ إِلى غَیْرِهِ.»:
پر حسرتترین مردم در روز قیامت، بنده اى است که عدلى را وصف کند و خودش خلاف آن را عمل کند.
14- نتایج صله رحم
«صِلَةُ الاَْرْحامِ تُزَکِّى الاَْعْمالَ وَ تُنْمِى الاَْمْوالَ وَ تَدْفَعُ الْبَلْوى وَ تُیَسِّرُ الْحِسابَ وَ تُنْسِىءُ فِى الاَْجَلِ.»:
صله ارحام، اعمال را پاکیزه گرداند و اموال را بیفزاید و بلا را بگرداند و حساب را آسان کند و اجل را به تأخیر اندازد.
15- نیکو گفتارى با دیگران
«قُولُوا لِلنّاسِ أَحْسَنَ ما تُحِبُّونَ أَنْ یُقالَ لَکُمْ.»
به مردم بگویید بهتر از آن چیزى که خواهید به شما بگویند.
16- هدیّه الهى
«إِنَّ اللّهَ یَتَعَهَّدُ عَبْدَهُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلاءِ کَما یَتَعَهَّدُ الْغائِبُ أَهْلَهُ بِالْهَدِیَّةِ وَ یَحْمیهِ عَنِ الدُّنْیا کَما یَحْمِى الطَّبیبُ الْمَریضَ.»:
همانا خداوند بنده مؤمنش را با بلا مورد لطف قرار دهد، چنان که سفر کرده اى براى خانواده خود هدیّه بفرستد، و او را از دنیا پرهیز دهد، چنان که طبیب مریض را پرهیز دهد.
17- راستگویى و اداى امانت
«عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ وَ الاِْجْتَهادِ وَ صِدْقِ الْحَدیثِ وَ أَداءِ الاَْمانَةِ إِلى مَنِ ائْتَمَنَکُمْ عَلَیْها بَرًّا کانَ أَوْ فاجِرًا، فَلَوْ أَنَّ قاتِلَ عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِب عَلَیْهِ السَّلامُ إِئْتَمَنَنى عَلى أَمانَة لاََدَّیْتُها إِلَیْهِ.»:
بر شما باد پارسایى و کوشش و راستگویى و پرداخت امانت به کسى که شما را امین بر آن دانسته، نیک باشد یابد. و اگر قاتل على بن ابیطالب(علیه السلام) به من امانتى سپرد، هر آینه آن را به او برخواهم گرداند.
18- تعریف غیبت و بهتان
«مِنَ الْغیبَةِ أَنْ تَقُولَ فى أَخیکَ ما سَتَرَهُ اللّهُ عَلَیْهِ، وَ أَنَّ الْبُهْتانَ أَنْ تَقُولَ فى أَخیکَ ما لَیْسَ فیهِ.»:
غیبت آن است که درباره برادرت چیزى را بگویى که خداوند بر او پوشیده و مستور داشته است. و بهتان آن است که عیبى را که در برادرت نیست به او ببندى.
19- دشنام گو، مبغوض خداست
«إِنَّ اللّهَ یُبْغِضُ الْفاحِشَ المُتَفَحِّشَ.»:
خداوند، دشنام گوى بىآبرو را دشمن دارد.
20- نشانه هاى تواضع
«أَلتَّواضُعُ أَلرِّضا بِالَْمجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ، وَ أَنْ تُسَلِّمَ عَلى مَنْ لَقیتَ وَ أَنْ تَتْرُکَ الْمِراءَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحِقًّا.»:
تواضع و فروتنى آن است که (آدمى) به نشستن در آنجا که فروتر از شأن اوست راضى باشد، و این که به هر کس رسیدى سلام کنى، و جدال را وانهى گرچه بر حقّ باشى.
21- پاکدامنى، بهترین عبادت
«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ.»:
بالاترین عبادت، عفّت شکم و شهوت است.
22- نشانه شیعه واقعى
«ما شیعَتُنا إِلاّ مَنِ اتَّقَى اللّهَ وَ أَطاعَهُ.»:
شیعه ما نیست، مگر آن که تقواى الهى داشته باشد و خدا را فرمان بَرَد.
23- ریشه گناه، نشناختن خداست
«ما عَرَفَ اللّهَ مَنْ عَصاهُ.»:
خدا را نشناخته آن که نافرمانىاش کند.
24- عقل، بهترین مخلوق الهى
«لَمّا خَلَقَ اللّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ. ثُمَّ قالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قالَ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى ما خَلَقْتُ خَلْقًا هُوَ أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْکَ وَ لا أَکْمَلْتُکَ إِلاّ فیمَنْ أُحِبُّ، أَما إِنّى إِیّاکَ آمُرُ وَ إِیّاکَ أَنْهى وَ إِیّاکَ أُعاقِبُ وَ إِیّاکَ أُثیبُ.»:
چون خداوند، عقل را آفرید از او بازپرسى کرد، به او گفت: پیش آى! پیش آمد. گفت: بازگرد. بازگشت. فرمود: به عزّت و جلالم سوگند، مخلوقى را که از تو به پیشم محبوبتر باشد نیافریدم. و تو را تنها به کسانى که دوستشان دارم به طور کامل دادم. همانا امر و نهى و کیفر و پاداشم متوجّه توست.
25- بر اساس عقل
«إِنَّما یُداقُّ اللّهُ الْعِبادَ فِى الْحِسابِ یَوْمَ الْقِیمَةِ عَلى قَدْرِ ما آتاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِى الدُّنْیا.»:
خداوند در روز قیامت در حساب بندگانش، به اندازه عقلى که در دنیا به آنها داده است، دقّت و باریک بینى مىکند.
26- مزدِ معلّم و متعلّم
«إِنَّ الَّذى یُعَلِّمُ الْعِلْمَ مِنْکُمْ لَهُ أَجْرٌ مِثْلُ أَجْرِ الْمُتَعَلِّمِ وَ لَهُ الْفَضْلُ عَلَیْهِ، فَتَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مِنْ حَمَلَةِ الْعِلْمِ وَ عَلِّمُوهُ إِخْوانَکُمْ کَما عَلَّمَکُمُوهُ الْعُلَماءُ.»:
آن که از شما به دیگرى علم آموزد مزد او به مقدار مزد دانشجوست و از او هم بیشتر.
از دانشمندان دانش فراگیرید و آن را به برادران دینى خود بیاموزید، چنان که دانشمندان به شما آموختند.
27- گناهِ فتوا دهنده بىدانش
«مَنْ أَفْتَى النّاسَ بِغَیْرِ عِلْم وَ لا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلائِکَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلائِکَةُ الْعَذابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْیاهُ.»:
هر که بدون علم و هدایت به مردم فتوا دهد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت کنند و گناه آن که به فتوایش عمل کند دامنگیرش شود.
28- عالمان دوزخى
«مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِیُباهِىَ بِهِ الْعُلَماءَ، أَوْ یُمارِىَ بِهِ السُّفَهاءَ أَوْ یَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النّاسِ إِلَیْهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ إِنَّ الرِّئاسَةَ لاتَصْلُحُ إِلاّ لاَِهْلِها.»:
هر که علم و دانش را جوید براى آن که بر علما ببالد یا با سفها بستیزد یا مردم را متوجّه خود کند، باید آتش دوزخ را جاى نشستن خود گیرد; همانا ریاست جز براى اهلش شایسته نیست.
29- سرنگونان جهنّمى
«فى قَوْلِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ «فَکُبْکِبُوا فیها هُمْ وَ الْغاوُنَ» قالَ: هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خالَفُوهُ إِلى غَیْرِهِ.»:
درباره آیه شریفه «فَکُبْکِبُوا فیها هُمْ وَ الْغاوُنَ»; یعنى: «اینها و گمراهان در دوزخ سرنگون گردند.»، فرمود: ایشان گروهى باشند که عدالت را به زبان بستایند، امّا در عمل با آن مخالفت ورزند!
30- غیر خدا را تکیهگاه نگیرید
«لا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَلیجَةً فَلا تَکُونُوا مُؤْمِنینَ فَإِنَّ کُلَّ سَبَب وَنَسَب وَقَرابَة وَوَلیجَة وَبِدْعَة وَشُبْهَة مُنْقَطِعٌ إِلاّ ما أَثْبَتَهُ الْقُرآنُ.»:
غیر خدا را براى خود تکیهگاه و محرم راز مگیرید که در آن صورت مؤمن نیستید، زیرا هر وسیله و پیوند و خویشى و محرم راز و هرگونه بدعت و شبهتى، نزد خدا، بریده و بىاثر است جز آنچه را که قرآن، اثبات کرده است.
[و آن ایمان و عمل صالح است.]
31- نشانه هاى فقیهِ پارسا
«إِنَّ الْفَقیهَ حَقَّ الْفقیهِ أَلزّاهِدُ فِى الدُّنْیا، أَلرّاغِبُ فِى الاْخِرَةِ أَلْمُتَمَسِّکُ بِسُنَّةِ النَّبِىِّ(صلى الله علیه وآله وسلم).»:
فقیه حقیقى، زاهد در دنیا، مایل به آخرت و چنگ زننده به سنّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) است.
32- شوخىِ بدون فحش
«إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یُحِبُّ الْمُلاعِبَ فِى الْجَماعَةِ بِلا رَفَث.»:
خداى عزّوَجلّ آن کس را که میان جمعى شوخى و خوشمزگى کند دوست دارد، در صورتى که فحشى در میان نباشد.
33- عذاب زودرسِ سه خصلت
«ثَلاثُ خِصال لا یَمُوتُ صاحِبُهُنَّ أَبَدًا حَتّى یَرى وَ بالَهُنَّ: أَلْبَغْىُ، وَ قَطیعَةُ الرَّحِمِ وَ الَْیمینُ الْکاذِبَةُ یُبارِزُ اللّهَ بِها.»:
سه خصلت است که مرتکبشان نمیرد تا وبالشان را بیند: ستمکارى و از خویشان بریدن و قسم دروغ که نبرد با خداست.
34- مطلوبِ خدا
«ما مِنْ شَىْء أَفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ أَنْ یُسْأَلَ وَ یُطْلَبَ مِمّا عِنْدَهُ.»:
چیزى نزد خداوند عزَّوجَلّ بهتر از این نیست که از او درخواست شود و از آنچه نزد اوست خواسته شود.
35- پافشارى در دعا
«وَ اللّهِ لا یُلِحُّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ عَلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فى حاجَتِهِ إِلاّ قَضاها لَهُ.»:
به خدا سوگند هیچ بنده اى در دعا پافشارى و اصرار به درگاه خداى عزّوجلّ نکند، جز این که حاجتش را برآورد.
36- دعا کردن در سحر
«إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنینَ کُلَّ عَبْد دَعّاء فَعَلَیْکُمْ بِالدُّعاءِ فِى السَّحَرِ إِلى طُلُوعِ الشَّمْسِ فَإِنَّها ساعَةٌ تُفْتَحُ فیها أَبْوابُ السَّماءِ، وَ تُقْسَمُ فیهَا الاَْرْزاقُ، وَ تُقْضى فیهَا الْحَوائِجُ الْعِظامُ.»:
همانا خداوند عزّوجلّ از میان بندگان مؤمنش آن بنده اى را دوست دارد که بسیار دعا کند، پس بر شما باد دعا در هنگام سحر تا طلوع آفتاب، زیرا آن ساعتى است که درهاى آسمان در آن هنگام بازگردد و روزى ها در آن تقسیم گردد و حاجت هاى بزرگ برآورده شود.
37- دعا براى دیگران
«أَوْشَکُ دَعْوَةً وَ أَسْرَعُ إِجابَةً دُعاءُ الْمَرْءِ لاَِخیهِ بِظَهْرِ الْغَیْبِ.»:
دعایى که بیشتر امید اجابت آن مىرود و زودتر به اجابت مىرسد، دعا براى برادر دینى است در پشت سرِ او.
38- چشم هایى که نمىگریند
«کُلُّ عَیْن باکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیمةِ غَیْرُ ثَلاث: عَیْن سَهِرَتْ فى سَبیلِ اللّهِ وَ عَیْن فاضَتْ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ، وَ عَیْنِ غُضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللّهِ.»:
هر چشمى روز قیامت گریان است، جز سه چشم:1ـ چشمى که در راه خدا شب را بیدار باشد،2ـ چشمى که از ترس خدا گریان شود،3ـ و چشمى که از محرّمات الهى بسته شود.
39- حریص همچون کرم ابریشم
«مَثَلُ الْحَریصِ عَلَى الدُّنْیا مَثَلُ دُودَةِ الْقَزِّ، کُلَّما ازْدادَتْ مِنَ الْقَزِّ عَلى نَفْسِها لَفًّا کانَ أَبْعَدَ لَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى تَمُوتَ غَمًّا.»:
شخص حریص به دنیا، مانند کرم ابریشم است که هر چه بیشتر ابریشم بر خود مىپیچد راه بیرون شدنش دورتر و بستهتر مىگردد، تا این که از غم و اندوه بمیرد.
40- دو رویى و دو زبانى
«بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ یَکُونُ ذاوَجْهَیْنِ وَ ذالِسانَیْنِ، یُطْرى أَخاهُ شاهِدًا وَ یَأْکُلُهُ غائِبًا، إِنْ أُعْطِىَ حَسَدَهُ وَ إِنِابْتُلِىَ خَذَلَهُ.»:
بد بندهاى است آن بندهاى که دو رو و دو زبان باشد، در حضورِ برادرش او را ستایش کند، و در پشت سر، او را بخورد! اگر دارا شود بر او حسد برد و اگر گرفتار شود، دست از یارى او بردارد.

http://www.erfan.ir/farsi/maesom/maesom.php?url=07.htm#link36

 




موضوع مطلب :


جمعه 87 خرداد 31 :: 6:26 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

سقوط هواپیمای مسافربری ایران توسط آمریکا  :

 

این هواپیما که با موشک ناو جنگی وینسنس مورد حمله عمدی نیروهای تجاوزگر و جنایت پیشه شیطان بزرگ قرار گرفت حامل 398 مسافر و خدمه بود که تمامی آنها اعم از مرد و زن و کودک و نوجوان و کهنسال با وقوع این جنایت فجیع به شهادت رسیدند.

در میان سرنشینان هواپیما، 66 کودک زیر 13 سال، 53 زن و 46 تن تبعه کشورهای خارجی نیز بودند که کشته شدند. ساقط کردن هواپیمای مسافربری ایران از سوی جنایتکاران آمریکایی، در حقیقت یکی دیگر از مراحل رویارویی استکبار جهانی با جمهوری اسلامی ایران برای تقویت متجاوزان عراقی در جبهه های جنگ و به زانو در آوردن مسؤولان نظام جمهوری اسلامی ایران بود.

پس از سقوط این هواپیما، مقامات آمریکایی برای توجیه این جنایت نابخشودنی، دلایل ضد و نقیضی عنوان کردند و کوشیدند این اقدام خصمانه را یک اشتباه قلمداد کنند. اما با توجه به مجهز بودن کشتی جنگی وینسنس به پیشرفته ترین سیستم های راداری و رایانه ای و هم چنین مشخص بودن نوع هواپیمای در حال پرواز، مسلم شد که احتمال اشتباه وجود نداشته و این اقدام، کاملاً خصمانه بوده است.

با این حال مقام های آمریکایی پس از چندی، در توهینی آشکار به ملت ایران، مدال شجاعت بر گردن ناخدای این ناو انداختند و بدین سان حمایت رسمی خود را از این جنایت اعلام نمودند. به هر تقدیر، این جنایت نیز در کنار جنایات بی شمار دولت آمریکا، در پرونده سیاه استکبار جهانی ثبت شد و لکه ننگ دیگری بر تارک آن جنایت پیشگان نقش بست. 

 

شرح حادثه:

یک سال پس از تجاوز رژیم عراق علیه ایران در سال 1360 حمله به کشتیهای تجاری در خلیج فارس شروع شد و با اعلام مین گذاری سواحل بندر امام خمینی (ره) و حمله به دو کشتی تجاری در تاریخ 31 دی ماه 1360 امنیت خلیج فارس به وسیله عراق مختل شد و پس از آنکه فرانسه هواپیماهای سوپر استاندارد و موشکهای اگزوسه را به عراق تحویل داد، ابعاد این حملات افزایش یافت. در برابر این حملات که عراق به صراحت مسئولیت آن را بر عهده می گرفت، شورای امنیت عکس العمل مناسبی نشان نداد ولی در قبال انتساب به دور از واقعیت چند حمله، به ایران و شکایت شورای همکاری خلیج فارس، شورای امنیت در 11 خرداد 1363 مطابق با اول ژوئن 1984 میلادی مبادرت به صدور قطعنامه 533 کرد و در آن خواستار توقف این حملات شد.

 

از آغاز جنگ تا 10 ژوئیه 1984 میلادی، 113 کشتی در خلیج فارس مورد حمله موشکی قرار گرفت. جمهوری اسلامی ایران در ژانویه 1985 میلادی به دبیر کل وقت سازمان ملل اعلام کرد که از هر گونه اقدامی برای تامین آزادی و امنیت کشتیرانی در خلیج فارس حمایت و استقبال خواهد کرد، اما حملات به کشتیها ادامه یافت. تا تیرماه 1366 حدود 5/8 میلیون تن کالا از محموله های کشتیها در خلیج فارس به زیر آب رفت. 41 کشتی کاملا نابود شدند و به 34 تن محموله کالا آسیب وارد شد و بیش از 300 تن از ملوانان کشورهای گوناگون به قتل رسیدند و به همین تعداد نیز مجروج شدند.

بدین ترتیب عراق در هدف خود مبنی بر بین المللی کردن جنگ خلیج فارس تا اندازه زیادی موفق شد و قدرتهای غربی و در راس آنها آمریکا حضور گسترده و تهدیدآمیزی در خلیج فارس یافتند و سرانجام کشتی های نفت کش کویتی با پرچم آمریکا در خلیج فارس حرکت کردند و اسکورت نظامی نفتکشها و کشتی های تجاری مورد نظر آمریکا در خلیج فارس آغاز شد. در 31 سپتامبر کشتی ایرانی مورد حمله نیروهای نظامی آمریکا قرار گرفت. همچنین حملات نظامی آمریکا به سکوهای نفتی ایران دخالت آشکار آن دولت در منطقه به نفع عراق و علیه جمهوری اسلامی ایران را به وضوح نشان داد.

یکی از نتایج شوم تشنج آفرینی وسیع رژیم عراق و دامن زدن ایالات متحده به ناامنی درخلیج فارس حمله به هواپیما مسافربری جمهوری اسلامی ایران بود. در مورخه 13 تیر 1367 مطابق با 3 ژوئیه 1988 میلادی هواپیمای مسافربری که بر فراز آبهای سرزمین ایران و در آبهای حوالی جزیره ?هنگام? حرکت می کرد به وسیله دو موشک از ناو امریکایی ونیسنس که خود به آبهای سرزمینی ایران تجاوز کرده و در آن مستقر بود مورد اصابت قرار گرفت. همه مسافران و خدمه هواپیما با وضع اسفناکی به شهادت رسیدند.متعاقب این تجاوزآشکار جمهوری اسلامی ایران در روز 14 تیر 1367 طی نامه ای به رئیس شورای امنیت خواستار تشکیل جلسه فوری شورا برای رسیدگی به موضوع شد.

35 تیر 1367 مطابق با 16 ژوئیه 1988 میلادی شورا تشکیل جلسه داد. از سوی جمهوری اسلامی ایران دکتر ولایتی وزیر امور خارجه وقت ایران و از جانب امریکا جرج بوش معاون وقت رئیس جمهوری در جلسه حضور داشتند. وزیر خارجه جمهوری اسلامی ایران در فرازی از سخنان خود عنوان کرد:

حضور نظامی آمریکا در خلیج فارس تنها منادی مرگ و بی قانونی و شرارت بوده و جز ناامنی چیزی به ارمغان نیاورده است. عمل جنایتکارانه آمریکا در حمله به هواپیمای کشوری به هیچ وجه در قالب دفاع مشروع قابل توجیه نیست.

 

قطعنامه 616 شورای امنیت (1988)
شورای امنیت پس ازاستماع سخنان دکتر ولایتی و جرج بوش درجلسه شماره 3831 خود در تاریخ 30 ژوئیه 1988 ( 39/4/1367) طرح قطعنامه
ای پیشنهادی را تصویب کرد. متن قطعنامه به شرح زیر است:
"شورای امنیت، با بررسی نامه مورخه 5 ژوئیه 1988 جانشین نماینده دائم جمهوری اسلامی ایران خطاب به رئیس شورای امنیت و با استماع بیانات نماینده جمهوری اسلامی ایران،
( وزیر امور خارجه وقت " علی اکبر ولایتی" ) و سخنان نماینده ایالات متحده آمریکا ( معاون رئیس جمهوری جرج بوش ) ، با ابراز تاسف عمیق از این که یک هواپیمای غیرنظامی " ایران ایر" در پرواز برنامه ریزی شده بین المللی 655، در پرواز بر فراز تنگه هرمز به وسیله موشک شلیک شده از ناو جنگی ایالات متحده آمریکا ( وینسنس) منهدم گردیده است بر ضرورت تبیین حقایق سانحه توسط بازرسی بی طرفانه درمنطقه خلیج [فارس] تاکید داشته و اظهارات خود را به شرح زیر اعلام نمود:

1- تأسف عمیق خود را از ساقط ساختن هواپیمای غیرنظامی ایران به وسیله موشکی که از یک ناو جنگی آمریکا شلیک شده و تسلیت عمیق خود را به خاطر از دست رفتن غم انگیز جان انسانهای بی گناه ابراز می دارد.
2- همدردی صمیمانه خود را به خانواده های قربانیان سانحه غم انگیز و دولت ها و کشورهای آنان اعلام می دارد.
3- از تصمیم سازمان بین المللی هواپیمایی کشوری در پاسخ به درخواست جمهوری اسلامی ایران مبنی بر ایجاد گروه تحقیق برای بررسی تمام حقایق موجود همچنین از اعلام ایالات متحده آمریکا و جمهوری اسلامی ایران مبنی بر تصمیمشان برای همکاری با بر
رسی سازمان هواپیمایی کشوری استقبال می کند.
4- از تمامی اعضای کنوانسیون 1944 شیکاگو، درخواست می کند که در همه شرایط، مقررات و رویه های سلامت هوانوردی کشوری به ویژه ضمائم آن کنوانسیون به منظور جلوگیری از چنین پیشامدهایی را دقیقاً مراعات نمایند.
5- لزوم اجرای فوری و کامل قطعنامه 598(1987)، شورا را به عنوان تنها مبنای حل جامع، عادلانه، شرافتمندانه و پایدار، منازعه میان ایران و عراق ابراز و پشتیبانی خود را از دبیر کل برای اجرای این قطعنامه اعلام و خود را ملتزم به همکاری با دبیر کل برای تسریع در اجرای طرح اجرایی او می نماید."
 

جمهوری اسلامی ایران علاوه بر  شورای امنیت و شورای ایکائو، شکایت خود را در دیوان بین المللی دادگستری لاهه نیز مطرح کرد. عنصر تخصصی سازمان ملل متحد یعنی ایکائو (سازمان هواپیمایی کشوری بین المللی) نیز از مسائل سیاسی به دور نمانده و به جای بررسی فنی و ارائه طریق به شورای امنیت به ابراز تاسف و تسلیت به بازماندگان سانحه پرداخت.

روحشان شاد و یادشان گرامی.

منبع :  http://www2.irna.ir/occasion/12tir86/index.htm

 

 




موضوع مطلب :


<   1   2   3   4   5   >>   >   
درباره وبلاگ



استخاره آنلاین با قرآن کریم


فال حافظ


بازی آنلاین


تعبیر خواب آنلاین

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت


روزشمار فاطمیه
روزشمار غدیر
روزشمار محرم عاشورا<\/a>

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 105
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 930378