سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
مهر امام رضا(علیه السلام)
سه شنبه 87 خرداد 28 :: 10:8 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

آرامش خاطر امام خمینی رحمة الله علیه (1)

هر وقت نام امام خمینی(ره) به میان می آید، بیشتر فعالیت های سیاسی ایشان برای ما یادآوری می شود. حال آن که امام انسانی چند بعدی بودند که در هر یک از ابعاد وجودی ایشان وارد می شویم، حرف های بسیاری می توان داشت.

آرامش و اطمینان امام یکی از مواردی است که بسیار قابل توجه است که در این مقاله به ذکر خاطرات نزدیکان و همراهان ایشان در این باب می پردازیم که رئوس مطالب از این قرار می باشد:

آرام روى منبر نشسته بودند

امام در نجف معمولااجازه ضبط درس ها را نمی دادند. ولیبعد از بحث هاى حکومت اسلامى، خودشان فرموده بودند ضبط بشود. ما برنامه گذاشتیم به این عنوان که صدا ضعیف است ضمن بلند کردن صدای ابتداى درس، نوارها را هم ضبط کنیم. البته حاج احمد آقا هم در این مساله دخالت داشت، ایشان هم گفته بود این کار بشود. ما برنامه را تنظیم کردیم روزى که امام براى درس تشریف آوردند تا میکروفون را دیدند فرمودند چیه؟ عرض کردم که صدا در اول درس ضعیف است و آقایان اعتراض دارند البته با بعضى از آقایان هم قبلا صحبت کرده بودیم آنها هم از این کار پشتیبانى کردند و امام اجازه دادند که میکروفون باشد.

ما دستگاهى داشتیم که هم آمپلى فایر بود و هم ضبط ، از آن استفاده مى‏کردیم و بعد کم کم توسعه دادیم و آمپلى فایرى تهیه کردیم که هم صدا را تقویت کردیم و هم نوار ضبط مى‏کردیم معمولا من بیست دقیقه قبل از شروع درس مى‏آمدم و تمام دستگاه را که زیر منبر جاسازى شده بود چک مى‏کردم و امام هم پنج دقیقه به درس تشریف مى‏آوردند و پاى منبر مى‏نشستند و بعد براى شروع درس بالاى منبر مى‏رفتند. یک روز بعد از این که امام بالاى منبر نشستند و خواستند درس را شروع کنند یک وقت متوجه شدم که صداى جرقه و انفجار شدیدى از زیر منبر شنیده شد. دویدم و دیدم که سیم ها در حال آتش گرفتن است،

دویدم و دیدم که سیم ها در حال آتش گرفتن است، دسته سیم را از زیر منبر کشیدم بیرون که در همین حال سیم ها آتش گرفت و شعله بالا کشید تا آن وقت امام همین طور آرام روى منبر نشسته بودند و تمام طلبه‏ها در اثر سر و صداى جرقه‏هاى سیم از جا بلند شده و آمده بودند که ببینند چى شده، ولى امام آرام روى منبر نشسته بودند. مرحوم حاج آقا مصطفى هم از جاى خودشان تکان نخوردند و همان کنار دیوار نشسته بودند بعد که سیم ها شعله گرفت و تا نزدیک عباى امام شعله آتش بالا آمد امام آرام از روى منبر پایین تشریف آوردند. ناگهان این پوسته‏هاى سیم که ذوب شده بود ریخت روى حصیر نایلونى که کنار منبر بود یک وقت من دیدم که حصیر هم شروع کرد به آتش گرفتن، با دستم آنها را خاموش مى‏کردم و امام هم ایستاده بودند و نگاه مى‏کردند بعد که جریان برق را قطع کردند و آتش خاموش شد؛ امام فرمودند آسیبى به شما نرسید؟ عرض کردم خیر و ایشان مجددا تشریف بردند روى‏ منبر و شروع به ادامه درس کردند. (1)

در صورتش هیچ اضطرابى ندیدم

وقتى از یکى از دوستان خانوادگى آیةالله خمینى پرسیدم ایشان داراى چه خصوصیت هایى است؟ او با خاطره غرق شدن دختر بچه آیةالله خمینى حرفش را شروع کرد که 25 سال پیش غرق شده بود.

وقتى در آن هنگام دوست آیةالله خمینى سر مى‏رسد عالم روحانى (امام) در حال دعا کردن بر روى جسد ششمین فرزند جوان خود بود.

دوست آیةالله امروز مى‏گوید وقتى به صورتش نگاه کردم هیچگونه آثار اضطراب ندیدم در حالى که مى‏دانستم که او فرزندش را از جان و دل دوست دارد. امروز هم هیچگونه احساسات نه غمگینى و یا اضطرابى در این مورد از خود نشان نمى‏دهد، او ضمن تشریح ماجراى غرق شدن دختر بچه امام دنباله مطلب را چنین بیان مى‏کند: پس از چند لحظه(امام) خمینى که بالاى جسد بچه‏اش بود گفت: خدا این بچه را به من داده حالا هم خودش او را خواسته است پس بگیرد و سپس دعایش را از سرگرفت. (2)

امام در مقابل جمعیت گریه نمى‏کردند

در بیشترین مجالس فاتحه و غیر فاتحه‏اى که به مناسبت ‏شهادت مرحوم حاج آقا مصطفى برگزار مى‏شد من همراه امام بودم. در تمام این فاتحه‏ها من یک ذره حالت تاثر عمیق و یا اشکى از امام ندیدم. و در مجالس نقل مى‏شد که تا چه حد صبر و استقامت دارند.

امام در مقابل جمعیت اصلا گریه نمى‏کردند. یا وقتى در منزل پیش خانم ها بودند ایشان گریه نمى‏کردند ولى وقتى تنها مى‏شدند زیاد گریه مى‏کردند. (3)

حالا چرا نمى‏نشینى؟

پس از اعلامیه" شاه دوستى یعنى غارتگرى"، عده زیادى از طلاب و فضلا را براى سربازى از قم گرفتند و به باغ شاه تهران بردند، و خلع لباس نموده و به لباس سربازى در آوردند. در همان روزها، روزى خدمت امام بودیم. طلبه سیدى با سر و وضع آشفته طورى در خانه امام را که باز بود به دیوار زد و وارد خانه و اتاقى که امام و ما نشسته‏ بودیم شد، که هم باعث ‏خنده بود و هم موجب تاثر خاطر همه گردید. امام سر پایین داشتند و مشغول نوشتن بودند. سید با صداى بلند گفت: آقا! ما از درس آقاى مشکینى در مسجد امام بیرون آمدیم، مامورین هجوم آوردند و طلاب را گرفتند و سوار کامیون کردند و بردند سربازى، آقاى رفسنجانى را هم گرفتند و بردند. از این خبر و سر و وضع آشفته سید همه متاثر و منقلب شدیم، بعضى هم گریه کردند. امام همان طور که نشسته بودند و قلم در دست داشتند از بالاى عینک نگاهى به سید کردند و فرمودند: حالا چرا نمى‏نشینى؟ وقتى سید نشست، امام عینک را از چشم برداشتند و با خونسردى (آرامش) همیشگى خود تکیه دادند و فرمودند: بردند سربازى؟ سید با التهاب گفت: بله آقا. امام فرمود: ببرند، اینها باید تمرین نظامى کنند، ما در آینده با اینها کار داریم! این مطلب در آن موقع واقعا از امام در سر حد اعجاز بود! (4)

فرزندان مرا کتک بزنند!

غروب همان روز که قضیه مدرسه فیضیه اتفاق افتاد، ما در منزل امام بودیم که خبر آوردند در فیضیه، طلاب را کتک زده‏اند و قصد دارند به این جا بیایند. مرحوم آقا سید محمد صادق لواسانى که از دوستان بسیار نزدیک امام بود بلند شد و در خانه را بست. تا امام فهمیدند بلافاصله بلند شده و در خانه را باز کردند و فرمودند: «فرزندان مرا کتک بزنند و من در خانه‏ام را به روى خود ببندم؟» سپس به نماز ایستادند و مانند شب هاى دیگر نافله‏هایشان را نیز خواندند، در حالى که ممکن بود هر لحظه به خانه ایشان هجوم آوردند. (5)

نفس مطمئنه

قبل از حادثه فیضیه و نزدیک عید، یک روز صبح زود، در بین راه که مى‏رفتم اعلامیه‏هایى را دیدم که به در و دیوار زده بودند. در آن اعلامیه‏ها که از ساواک بود و با نام هاى مختلفى از قبیل جبهه ملى، جمعیت زنان و... بر در و دیوار چسبانده بودند با فحش هاى رکیکى به امام توهین شده بود. با دیدن این اعلامیه‏ها به شدت ناراحت‏ شدم. به هر حال به منزل امام رفتم. در آنجا متوجه شدم که بعضى از افراد هم از این اعلامیه‏ها به آنجا آورده‏اند. در حالى که خیلى ناراحت ‏بودم به آقاى صانعى گفتم: «با امام کار دارم.» آقاى صانعى آمدن مرا به اطلاع امام رساند و دقایقى بعد امام فرمودند: «بیایید تو». وقتى خدمت امام رسیدم، دیدم ایشان جهت درس دادن، مشغول مطالعه هستند. این موضوع براى من قدرى عجیب آمد که توى این گیر و دار و در این اوضاع و احوال، در حالى که مسایل این قدر به هم پیچیده شده و با وجود این اعلامیه‏ها که همه ما را بشدت ناراحت کرده است، چگونه امام بر اعصابشان مسلطند و به مطالعه مى‏پردازند. آن هم کتابى که جزو متون درسى نبود. کتابى که ایشان مطالعه مى‏کردند، کتابى بود که مثلا یکى از علما راجع به یک بحث، مطلبى نوشته بود و امام آن را مطالعه مى‏کردند که بیایند آن مطلب را بحث کرده و رد بکنند. من از این روحیه عجیب امام در چنین حالتى که ما اصلا نمى‏توانستیم به کتاب نگاه بکنیم و ایشان با کمال آرامش مشغول مطالعه بودند، تعجب کردم. (6)

اینها خواهند رفت

دوم فروردین سال 42 که مزدوران شاه خائن به مدرسه فیضیه حمله کرده بودند ما که طلبه جوانى بودیم و ندیده بودیم که عده‏اى با چماق و اسلحه سرد و گرم به سر مردم بریزند و عده‏اى را بکشند و یا از پشت‏ بام به زیر بیاندازند، پس از نماز مغرب و عشا به دنبال امام به اتاق ایشان رفتیم. ما که بسیار بى‏تجربه بودیم نگران و ناراحت، به سخنان امام گوش دادیم. امام بیست دقیقه صحبت کردند و گفتند:«اینها خواهند رفت و شما خواهید ماند.»(7)

والله من نترسیدم

امام بعد از سخنرانى پانزده خرداد که مامورین ساواک شبانه به منزلشان ریختند و ایشان را دستگیر کردند، مى‏فرمودند:«مامورین پس از این که مرا گرفتند، در اتومبیل انداخته و به سرعت‏ خیابان هاى قم را پشت ‏سر گذاشته، رو به سمت تهران به راه افتادند، ولى پیوسته با نگرانى به پشت‏ سر خود و این طرف و آن طرف نگاه مى‏کردند. پرسیدم از چه مى‏ترسید و نگران چه هستید؟ گفتند: مى‏ترسیم مردم ما را تعقیب کنند و به دنبال ما بیایند، چون مردم شما را دوست دارند.» بعد امام فرمودند:«والله من نترسیدم ولى آنها آنقدر مى‏ترسیدند که اجازه ندادند براى نماز صبح پیاده شوم. مى‏گفتند مى‏ترسیم مردم برسند و از این رو من ناچار شدم همانگونه که در بین دو مامور در اتومبیل نشسته بودم، نماز خود را نشسته بخوانم.‏» (8)

آنها مى‏ترسیدند، من دلدارى مى‏دادم

در مورد شبى که امام را از قم دستگیر کردند و به تهران بردند، مرحوم حاج آقا مصطفى تعریف مى‏کرد که امام فرموده بودند:«وقتى مرا مى‏بردند، بین قم و تهران ماشین از جاده رفت ‏بیرون. من فکر کردم که مى‏خواهند قضیه را خاتمه بدهند. ولى وقتى مراجعه کردم به قلبم دیدم هیچ تغییرى نکرده است‏» و لذا وقتى در سال 43 بعد از آزادیشان در مسجد اعظم سخنرانى کردند، فرمودند:«والله من به عمرم نترسیده‏ام. آن شبى هم که آنها مرا مى‏بردند، آنها مى‏ترسیدند من آنها را دلدارى مى‏دادم‏.» (9)

همین حالى که الآن دارم

حاج احمد آقا در نجف تعریف مى‏کردند. ایشان گفتند که از آقا سؤال کردم، آن زمانى که سوار هواپیما شده و به سوى ترکیه پرواز مى‏کردید، چه حالى داشتید؟ امام ‏فرمودند:«والله همین حالى که الآن در کنار شما نشسته‏ام داشتم.‏»  (10)

در کمال آرامش به ملاقات هاى خود ادامه دادند

اولین ملاقاتى که با امام در قم داشتیم روزى بود که جنبش خلق مسلمان آن آشوب و بلوا را در قم راه انداخته بود و حتى قصد حمله و جسارت به منزل امام را داشتند که با مقاومت و ایستادگى عاشقان امام این توطئه استعمارى در هم شکسته شد. به یادم مى‏آید که بعضى خیابان هاى اصلى قم حالت جنگ زده‏اى داشت ‏شیشه‏هاى داروخانه و در بعضى مغازه‏ها خرد شده بود در این حالت طبیعى قاعدتا هر کس در موقع رهبرى بود حداقل در آن روز ملاقات هایش را تعطیل مى‏کرد ولى امام در کمال آرامش و متانت ‏به ملاقات هاى معمولى خود ادامه مى‏دادند. (11)

من صبر مى‏کنم

... صبح زود، حدود ساعت پنج، من خواب بودم که با تکان هایى که به پایم داده مى‏شد، چشمهایم را باز کردم و امام را دیدم که مى‏گویند: بلند شو و برو خانه‏ مصطفى، گفته‏اند بروى آنجا، فکر مى‏کنم معصومه خانم(همسر حاج آقا مصطفى) ناراحت هستند. چون ایشان مریض بودند و شب قبل هم دکتر رفته بودند. من با عجله به آنجا رفتم. دیدم یک تاکسى جلوى خانه ایشان ایستاده است. وقتى به داخل منزل رفتم، سه نفر را دیدم: از جمله آقاى دعایى و یک برادر افغانى که در آنجا درس مى‏خواند و یک آقاى دیگر، وقتى به قسمت ‏بالاى منزل رفتم دیدم زیر بغل و پاهاى برادرم را گرفته‏اند که از پله پایین بیاورند، من دستم را بر پیشانى ایشان گذاشتم، دیدم هنوز گرم است، او را در تاکسى گذاشتیم، ولى انگار کسى در همان لحظه به من گفت که او مرده است. ایشان را در بغل گرفتم و به بیمارستان رفتیم. دکتر بعد از معاینه او گفت:«متاسفم، ایشان تمام کرده است‏» من به خانه برگشتم، نمى‏دانستم که به امام چه بگویم، بالاخره مى‏بایست طورى قضیه را به ایشان مى‏گفتم. رفتم در قسمت‏ بیرونى بیت امام، جایى که مراجعه کنندگان عمومى مى‏آمدند. دو نفر را خدمت ایشان فرستادم که بگویند حاج آقا مصطفى حالش بد شده است و ایشان را به بیمارستان برده‏اند. آنها هم رفتند و همین را گفتند،امام گفتند:«بگویید احمد بیاید» خدمت ایشان که رفتم گفتند:«من مى‏خواهم به بیمارستان بروم و مصطفى را ببینم.‏»

خیلى ناراحت‏ شدم، بیرون آمدم و به آقاى رضوانى گفتم آقا چنین چیزى گفته‏اند، خوبست‏ به ایشان بگوییم دکتر ملاقات با حاج آقا مصطفى را ممنوع کرده است که حتى المقدور امام دیر از جریان مطلع شوند. قرار شد بروند این طور مطلب را بگویند، همه از طرح این قضیه وحشت داشتند. من در طبقه بالا بودم، پنجره‏اى بود که امام از آنجا مرا دیدند و صدا زدند، و گفتند:«احمد!» من به خدمت ایشان رفتم، گفتند:«مصطفى فوت کرده؟» من خیلى ناراحت ‏شدم و گریه‏ام گرفت، چیزى نگفتم، ایشان همان طور که نشسته بودند و دست هایشان روى زانو قرار داشت چند بار انگشتانشان را تکان دادند و سه بار گفتند:«انا لله و انا الیه راجعون‏.» تنها عکس العملشان همین بود، هیچ واکنش دیگرى نشان ندادند، و بلافاصله آمدن برادران براى تسلیت دادن به امام شروع شد...

اما امام بعد از شنیدن این خبر هیچ تغییرى در برنامه روزانه خود ندادند، حتى ‏روزى که جسد فرزند مجاهدشان را به کربلا مى‏بردند در نماز جماعت ظهر و شب حاضر شدند. (12)

آثار هیجان در صداى امام دیده نمى‏شد

آیة الله خمینى در تبعیدگاه خود، نجف(عراق)، فرستاده مخصوص «لوموند» را به حضور پذیرفت. آیة الله خمینى با چهره‏اى لاغر که محاسنى سفید آن را کشیده‏ تر مى‏کرد، با بیانى متهورانه و لحنى آرام، به مدت دو ساعت‏ با ما سخن گفت. حتى وقتى به این مطلب و تکرار آن مى‏پرداخت که ایران باید خود را از شر شاه خلاص کند و نیز هنگامى که به مرگ پسرش اشاره مى‏کرد، نه آثار هیجان در صدایش دیده مى‏شد و نه در خطوط چهره‏اش حرکتى ملاحظه مى‏گردید. وضع رفتار و قدرت تسلط  و کف نفس او خردمندانه بود. آیة الله به جاى آن که با فشار بر روى کلمات، ایمان و اعتقاد خود را به ‏مخاطبش ابلاغ کند، با نگاه خود چنین مى‏کرد، نگاهى که همواره نافذ بود. اما هنگامى که مطلب به جاى حساس و عمده‏اى مى‏رسید، تیز و غیر قابل تحمل مى‏شد. آیة الله عزمى راسخ و کامل دارد و در صدد قبول هیچ گونه مصالحه‏اى نیست. مصمم است که در مبارزه خود علیه شاه تا پایان پیش برود... (13)

دیگه چى؟

روزى که شاه رفته بود بعد از نماز صبح آمدم خدمت امام و عرض کردم برادران مى‏گویند شاه رفته و رادیو هم خبرش را پخش کرد. طبیعتا همه ذوق زده شده بودند و خوشحالى مى‏کردند. ولى جز عبارت «دیگه چى؟» کلمه دیگرى از امام شنیده نشد. (14)

هیچ تغییرى در صداى امام دیده نشد

موقعى که خبر دادند، شاه رفته، پلیس فرانسه زنگ زد و من آمدم آقاى غرضى را که در جمع ما فرانسه بلد بود. آوردم که گفتند شاه رفته و خبرنگارها هم آمدند. حدود نماز شب امام بود، اطلاع دادیم. امام گفتند روز مى‏آیم. براى خبرنگارها و افراد خارجى عجیب بود که امام کسى را که مى‏خواستند از ایران بیرون کنند رفته، اما ایشان هیجانى ندارند و طبق قرار معمول مى‏آیند اما به دلیل ازدیاد خبرنگارها یک ساعت ‏بعد آمدند، محل صحبت آقا، سراشیبى بود، یک صندلى گذاشتیم تا امام مصاحبه کنند. من هم تصور مى‏کردم که امام هیجانى مى‏شوند. پس نزدیک ایشان ماندم، اما دیدم هیچ هیجانى نشدند. قاعدتا ما آنجا دستگاه صوتى مرتبى هم نداشتیم به وسیله یک میکروفون که جلو امام گرفتم امام صحبت کردند. این اولین سخنرانى امام بعد از رفتن شاه بود که خط مشى را معلوم کردند و گفتند این اولین قدمى است که برداشته شده و من آنقدر نزدیک بودم که اگر امام هیجانى مى‏شدند من متوجه مى‏شدم. اما نکته ظریف اینجاست که امام هیجانى نشدند. نماز خواندند، سخنرانى هم کردند و هیچ تغییرى حتى در تن صدایشان نبود. (15)

 




موضوع مطلب :


سه شنبه 87 خرداد 28 :: 10:7 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

زندگینامه امام خمینی ( ره )

مولودی از سلاله ی عصمت و طهارت در 20 جمادی الاخر 1320 ه. ق مصادف با میلاد دخت گرامی پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله گام به عرصه وجود نهاد . نام پدرش آیت الله شهید سید مصطفی موسوی و نام مادرش هاجر احمدی بود . وی را روح الله نامگذاری کردند. مرحوم سید مصطفی که تحصیلات خود را در زادگاهش شروع و در نجف و سامرا با کسب معارف الهیه ادامه داده بود ، زمان میرزای شیرازی در زمره علما و مجتهدین آن عصر قرار داشت  و از نجف که بازگشت ، زعامت اهالی خمین را عهده دار شد و به رفع تجاوزات و تعدیات دستگاه ظالم  پرداخت . او در خمین ، با ایجاد جلسات معارف اسلامی به آگاه ساختن توده مردم ، اقدام کرد؛ و سرانجام در راه خمین و اراک به دست طاغوتیان  و اصحاب شقاوت شهید شد. امام ( ره ) در پنج ماهگی یتیم شد و بعد از شهادت پدر،  تحت سرپرستی مادر ، عمه و دائی مهربانش پرورش یافت. امام تحصیلات مقدماتی را در خمین نزد میرزا محمود شروع کرد و سپس آن را در مکتب ملاابوالقاسم در مدرسه جدید التأسیس احمدیه ی آن دیار ادامه داد. در سن پانزده سالگی ، تحصیلات فارسی آن روز را به اتمام رسانید و نزد برادر بزرگش مرحوم آیت الله پسندیده ، صرف ، نحو و منطق را شروع کرد و تا سال 1338 ه. ق از محضر ایشان بهره کافی برد .

در سن 19 سالگی هنگامی که چهار سال از وفات مادرش می گذشت ، به واسطه روح تشنه و جستجوگرش راهی حوزه علمیه اراک  شد که ازحوزه های بزرگ دینی به شمار می رفت و تحت  زعامت و سرپرستی مؤسس حوزه علمیه ی  قم مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی ، از مجتهدین حوزه علمیه نجف اشرف واز شاگردان برجسته حوزه درس مرحوم میرزای شیرازی ، اداره می شد. در سال 1340 ه.ق آیت الله حائری یزدی به درخواست علمای بزرگ شهر مذهبی قم از اراک مهاجرت و تحت الطاف الهی موفق شد حوزه علمیه قم را تأسیس کند  .  امام ره در پی استاد، حوزه اراک را ترک کرد و در حوزه علمیه ی قم به تحصیل پرداخت و درمحضر آیت الله حائری یزدی پایه های علمی و مبانی فقهی و اصولی را تکمیل کرد و در محضر مرحوم آیت الله شیخ علی اکبر یزدی ( معروف به حکیم) درعلم هیئت مهارت یافت. امام ( ره ) از استاد و مراد خود مرحوم آیت الله شاه آبادی  متون مختلف عرفان، حکمت و فلسفه را فراگرفت و خود را در دریای علوم اسلامی غرق کرد .  در سال 1345 ه. ق سطوح را به پایان رسانید و به درجه اجتهاد نایل آمد و بدون نیاز علمی و فلسفی به حوزه های علمیه نجف در زمره ی مجتهدین و نوابغ فقهی قرار گرفت. در سال 1348 ه.ق با دخت مکرمه مرحوم آیت الله آقای حاج میرزا محمد ثـقفی تهرانی ازدواج کرد و ثمره این ازدواج دو پسر و سه دختر بود . امام ( ره )  در سال 1347 ه.ق در حالی که فقط 27 سال داشت، تدریس فلسفه را آغاز کرد. سپس در سال1364 ه. ق همزمان با ورود آیت الله بروجردی به قم به تدریس علوم منقول ،  خارج فقه و اصول پرداخت .  قبل از آن ، مدتی به تدریس " سطوح" اشتغال داشت و کتاب های فقه و اصول را با بیانی شیوا و رسا برای طلاب و فضلا شرح و بسط می داد .

ایشان از همان اوان جوانی ، مبارزات سیاسی خویش را علیه ظلم و جور آغاز نمود و چندین بار تبعید و زندانی شد.

امام در پیروزی انقلاب اسلامی ، نقش بزرگی را در رهبری  مردم  برعهده داشت و بالاخره در12 بهمن 1357 پس از سال ها تبعید به وطن بازگشت و تا سال 1368 ، هدایت جامعه را بر عهده داشت و بالاخره در 14/ خرداد/1368 ، دنیای خاکی را وداع گفت و به عرش الهی هجرت نمود.

امام خمینى از نگاه اندیشمندان خارجى

دکتر «فرانسیسکو اسکودرو بداته‏» رئیس فدراسیون جوامع اسلامى اسپانیا:

«چهره حیات بخش امام خمینى در جهان اسلام، امرى غیر قابل اغماض مى‏باشد و ایشان یکى از بزرگترین شخصیت هاى قرن حاضر محسوب مى‏شوند. وى افزود: انقلاب اسلامى ایران، به رهبرى امام خمینى سبب بروز تحولات و دگرگونی هاى عظیم در جهان اسلام شد و وى چهره جدیدى از اسلام را ارائه کرد. انقلاب ایران ، درس مبارزه علیه بى عدالتى و مقابله با حکومت هاى دیکتاتورى و غیر انسانى را آموخت. » (1)

«احمد جبرئیل» دبیر کل جبهه خلق آزادی فلسطین :

امام خمینى ، کرامت و عزت را به مسلمانان بازگرداند. امام خمینى (ره) با انقلاب اسلامى خود، روحیه انقلابى را به اسلام و عزت و کرامت را به مسلمانان بازگرداند.

بنیانگذار جمهورى اسلامى، اسلام را از انزوا نجات داد . دیدگاه مرتجعانه، نسبت ‏به این دین مبین را که دشمنان در طول صدها سال ارائه کرده بودند، از میان برد و مقوله"دین افیون ملت ها " را منسوخ کرد و اسلام را در سطح بین المللى به عنوان یک نیاز انسانى در زمینه‏هاى سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، مادى و معنوى، مطرح کرد.

امام خمینى (ره) توانست جهان اسلام را از خواب بیدار کند ، به مسلمانان حیات جدیدى ببخشد.

امام راحل ثابت کرد که اسلام قادر است ملت هاى مستضعف و محروم را آزاد کرده ، آنان را در برابر کشورهاى استکبارى و طغیانگر به حرکت درآورد .

امام خمینى ، نشان داد که اسلام در زمان کنونى ، یک عنصر اصلى در تحرک و مقابله مردمى با حکومت هاى ستمگر و فاسد است. (2)

 

مفتى قزاقستان :

امام خمینى به همه جهانیان تعلق داشت.‏ ایشان نه به ایران و دنیاى اسلام ، بلکه به کلیه جهان تعلق داشت .

وقتى عالمى مى‏ میرد، در واقع جهانى مرده است . (3)

وی امام خمینى (ره) را یک چهره برجسته دینى و سیاسى جهان دانست و گفت: دنیا به نیک از وى یاد کرده و خواهد کرد؛ زیرا او را نه تنها دنیاى اسلام ، بلکه تمام جهان مى‏شناسند . من نیز به عنوان یک انسان و روحانى دینى ، براى او ارزش و احترام فوق العاده ای قائلم .

وى یادآور شد: مؤمنان مانند قطعات یک ساختمان هستند که یکدیگر را نگه مى‏دارند و امام خمینى یک چهره برجسته سیاسى - مذهبى در تاریخ بود که براى وحدت مسلمانان بسیار کوشید.

مفتى قزاقستان یادآور شد ، دنیا امام خمینى (ره) را مى‏شناسد و پیام وى به گورباچف ، که فرمود کمونیست را باید در موزه دید، همچنان در گوش ها طنین انداز است. او مبارزه با دین را شکست ‏خورده دانست و اکنون نظاره‏ گر عمق پیام او هستیم.

دکتر محمد تاجیک :

قبل از انقلاب اسلامى ، رویکرد اندیشمندان ما براى تعریف کلمات ظریفى همچون آزادى، اخلاق و ورود به عرصه سیاست ، به سوى مکاتب فکرى سوسیالیسم و لیبرالیسم سوق مى ‏کرد.

امام خمینى (ره)، معادلات رایج غربى را بر هم ریخت و با استفاده از کلمات رقیق و لطیف منحصر به فرد ، واژه‏هاى دور از ذهن را تعریف کرد و براى بیان ایده‏ها، آرزوها و حرف هاى ملتش، از فرهنگ ویژه خویش استفاده کرد .

امام با تعریف جدید از مقوله قدرت و تکیه بر چهره اخلاقى آن، موفق شد نیروهاى مردمى را جذب کند و با این تعریف جدید ، حکومت پهلوى را زیر سؤال ببرد. (4)

پروفسور«میخاییل لمشف‏» نویسنده روس:

امام خمینى (ره) برخلاف رهبران سیاسى قرن حاضر که هر یک داراى استعدادى خاص در یکى از زمینه‏هاى اقتصادى، سیاسى، علمى، فرهنگى، دینى یا حقوقى بوده اند ، توانایى سازماندهى امور در همه حوزه‏ها را داشت.

پروفسور«میخاییل لمشف‏» افزود: امام خمینى (ره) سیاست را بخش لاینفک دین مى‏دانست و با اراده دینى و الهى علیه ستمگران بپاخاست.

امام راحل، در تمامى سطوح حیات اجتماعى و سیاسى جامعه، اسلام را به عنوان عامل تعیین کننده در تحولات انقلابى و حمایت کننده ارزش هاى انسانى مطرح کرد . (5)

امام جماعت ‏بزرگترین مسجد مادرید:

«امام خمینى، هدایت کننده و روشنگر جامعه بود» امام جماعت ‏بزرگترین مسجد مسلمانان در مادرید، پایتخت اسپانیا، تلاش ها و مجاهدت هاى امام خمینى (ره) را براى سربلندى اسلام و عزت مسلمان در جهان ستود.

امام خمینى ، شخصیتى نادر در دنیاى اسلام است که از توانمندى و قابلیت هاى فراوانى براى هدایت و روشنگرى برخوردار بوده است.

امام خمینى (ره) توانست احساسات مذهبى و اعتقادى را گسترش ‏بخشد و اقدامات و تلاش هاى ایشان، ثابت کرد که تنها همین عامل مى ‏تواند در افراد تغییر به وجود آورد . (6)

نلسون ماندلا :

«رهبرى منحصر به فرد امام (ره) بود که توانست ‏با دست ‏خالى ، انقلاب اسلامى ایران را به پیروزى برساند.»

رئیس جمهورى سابق آفریقاى جنوبى ، ضمن تمجید از شخصیت استثنایى امام خمینى تأکید نمود: «من با دقت آن روزهاى حساس را دنبال مى‏کردم‏». (7)

شاعر تاجیکستانى:

امام خمینى از شخصیت هاى برجسته و ماندگار تاریخ بشرى است‏ . یکى از ویژگی هاى منحصر به فرد انقلاب اسلامى، حضور رهبرى امام خمینى به عنوان پشتوانه الهى این انقلاب است. امام خمینى یکى از شخصیت هاى برجسته و ماندگار تاریخ بشرى هستند که داراى ویژگی هاى انسانى ، الهى و ملکوتى خاص بودند . این شخصیت الهى در تمام جهان آنجا که قلبى، الهى و ملکوتى خاص بودند. این شخصیت الهى در تمام جهان، آنجا که قلبى براى عشق و حقیقت مى‏تپد، حضور دارد و زنده است و ماندگار. سراسر جهان اسلام و مستضعفین به حضور چنین رهبرى افتخار مى‏کنند، بوسیدن دست آن حضرت ، دیروز و بوسیدن خاک حرم آن حضرت امروز، آرزویى است که بسیارى از مسلمانان جهان آن را با خویشتن خویش نجوا مى‏کنند. (8)

معاون وزیر فرهنگ قرقیزستان :

امام خمینى ، آخرین پدیده بزرگ قرن ماست . یعنى درست در زمانی که آمریکا و شوروى جهان را به دو قطب بزرگ تقسیم کرده بودند و خطر هیچ قدرتى را تصور نمى‏کردند، امام خمینى ظهورکرد و این حرکتى بسیار جسورانه است. شگفتى در اینجاست که وى نزد هر ملتى محترم است و این از تیزهوشى و نبوغ اوست که توانست چنین تأثیرى در جهان معاصر باقى بگذارد.

امام خمینى ، رهبرى مقتدر و دوراندیش، انسانى والا و منزه ، برخوردار از باطنى شفاف و زلال و طبعى غنى و سرشار بوده است. به نظر من، رهبرى و رهنمودهاى او ، چه در خصوص مسائل ملل اسلامى و چه درباره معضلات جهانى، هدیه‏اى الهى بوده است. وى به باطن انسان ها نظر دارد و انسان را به زبانى ساده به آن سرچشمه‏هاى ازلى و ارتباط با مبدأ وجود دعوت مى‏کند و این هدف غایى زندگى است. معنى زندگى و نهایت تمدن ، رسیدن به همین منظور است. وى به این نکته توجه خاصى دارد و همه انسان ها را با همین ملاک ، یعنى انسان بودن ارزیابى مى ‏کند و این در هر شرایطى ارزشمند است. فکر مى‏کنم ، رمز تمامى پیروزی ها و دستاوردهاى انقلاب اسلامى نیز در همین است . این یک واقعیت است که هر رهبرى که در کوران مبارزات قرار مى‏گیرد ، در گردابى از مشکلات غوطه مى‏زند ، اما او مسیر درستى را مشخص کرد و این دیگر با آیندگان است که راه او را تا حصول نتایجش پیگیرى کنند. (9)

«حسین افندی اسمائیچ» مفتی سارایوو:

امام خمینى مسلمانان جهان را به هویت اصلى‏شان بازگرداند، مفتى شهر سارایوو( مرکز بوسنى هرزگوین ) گفت: امام خمینى (ره) توانست‏ با انقلاب اسلامى در ایران ، مسلمانان جهان را به اسلام و هویت اصلى شان بازگرداند.

انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینى (ره) ، در زمانى شکل گرفت که مسلمانان در اقصى نقاط دنیا، با غفلت ، از اسلام فاصله گرفته بودند و این انقلاب آنان را بیدار کرد.

آنچه امام خمینى (ره) در ایران انجام داد ، در قرن فعلى بى ‏نظیر بود و این کار بزرگ مى‏تواند پیام و سرمشقى براى کسانى باشد که خواستار دین اسلام هستند . (10)

پی نوشت ها:

1- روزنامه جمهوری اسلامی، 5/7/78 .

2- روزنامه جمهوری اسلامی، 12/7/78 .

3- روزنامه جمهوری اسلامی ، 7/7/78 .

4- روزنامه جمهوری اسلامی، 18/7/78 .

5- روزنامه جمهوری اسلامی، 18/7/81 .

6- روزنامه جمهوری اسلامی، 4/7/78 .

7- روزنامه جمهوری اسلامی، 6/7/78 .

8- امام خمینی و جهان معاصر، ج 2، تهران : مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1376 .

9- امام خمینی و جهان معاصر، ج1.

10- روزنامه جمهورى اسلامى ، 5/7/78

 




موضوع مطلب :


سه شنبه 87 خرداد 28 :: 10:4 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

اطمینان، آرامش و قدرت در نگاه امام

یکى از عکاسان هنرمند ایرانى مقیم پاریس در سفرى که براى زیارت امام به آنجا رفته بودم به من گفت، فلانى مطلبى را مى‏خواهم برایت ‏بگویم که دریافت‏ خودم است. وقتى امام به فرودگاه پاریس آمدند، چنان نبود که با قرار قبلى آمده باشند و معلوم باشد که حتما براى ورود ایشان به پاریس مشکلى بوجود نخواهد آمد. خوب حساب کنید رهبرى در این سن و سال و در این مقطع حیاتى مبارزه به سمت کویت رفته، نشده است که برود. صحبت رفتنش به سوریه بوده، نشده. حالا به سمت فرانسه آمده. مى‏گفت من به دلیل آن فن خاص عکاسى و خبرنگارانه‏ام رفته بودم در یک نقطه حساس از فرودگاه، جایى که مسافرها از جلو آن میز عبور مى‏کنند، ایستادم. مى‏خواستم ببینم چهره و نگاه امام چگونه چهره و نگاهى است. لذا رفتم از یک زاویه بسیار جالب عکس برداشتم. که عکس را دارم. همان طور که نگاه توى دوربین مى‏کردم درست دوربین را میزان کردم روى چشمهاى امام که دوربین تمام نگاه امام را بگیرد. در آن نگاه، جز اطمینان و آرامش و قدرت و قاطعیت هیچ چیز دیده نمى‏شد. (16)

همه جز امام نگران بودند

دو تن از همکارانم در گزارشى که براى مجله ژون افریک تهیه کرده‏اند، نوشته‏اند: در هواپیمایى که امام را به تهران مى‏برد همه نگران بودند که آیا مى‏توانند در تهران فرود بیایند یا این که مورد حمله هواپیماهاى شکارى رژیم شاه قرار مى‏گیرند. هیچ کس از این نگرانى نتوانست‏ بخوابد جز یک نفر که آن هم شخص امام خمینى بود که به طبقه بالاى هواپیما رفتند و روى زمین دراز کشیدند و خوابیدند. (17)

پاسخ امام مرا شگفت زده کرد

در موقع عزیمت امام به تهران چیزى که باعث تعجب من شد پاسخى بود که ایشان به این سؤال دادند که شما چه احساسى دارید؟ و ایشان فقط اظهار داشتند هیچ . این پاسخ کوتاه مرا شگفت زده کرد. (18)

امام کاملا عادى بودند

در هواپیمایى که امام را از پاریس به ایران مى‏آورد، من در کنار ایشان نشسته بودم. هواپیما که به تهران نزدیک شد خبرنگارى آمد و از امام پرسید:«شما الآن چه احساسى دارید؟» ایشان فرمودند:«هیچ‏» خبرنگار فکر مى‏کرد که الآن امام مثل دیگر افراد که خیلى هیجان زده بودند و اشک شوق مى‏ریختند و عده‏اى هم مى‏ترسیدند و در تردید به سر مى‏بردند که آیا هواپیما را مى‏زنند یا سالم فرود خواهد آمد، آیا همگى را دستگیر خواهند کرد؟ و... هستند.

اما بر خلاف این تصور امام کاملا حالت عادى داشتند زیرا از قبل خود را براى هر نوع  برخوردى حتى شهادت، آماده کرده بودند و از اول نهضت اعلام کرده بودند که سینه من براى گلوله‏هاى شما آماده است. (19)

آرامش در همه حال

امام واقعا اتکاء و اعتماد به خدا داشتند و از یک نفس مطمئنه‏اى برخوردار بودند که این را مى‏شد در آرامش روحى عجیب ایشان در هواپیمایى که از فرانسه عازم ایران بود مشاهده کرد.

امام در آن شرایطى که خیلی ها حتى از نزدیکان ایشان عرض مى‏کردند که آقا بگذارید مردم حکومت را ساقط کنند و اوضاع دست مردم بیافتد آنگاه تشریف بیاورید که خطرى متوجه شما نباشد، اما ایشان با این که احتمال شهادت خود را مى‏دادند، شجاعانه تصمیم به حضور در کنار ملت‏ خود گرفتند. در آن لحظات پر اضطراب پس از ورود ایشان به خاک میهن براى ما که محافظین مخفى امام بودیم بسیار به سختى و سنگینى مى‏گذشت از جمله هلى ‏کوپترى که امام را به بیمارستان و بعد به بهشت زهرا برد که در آغاز معلوم نبود که واقعا از طرفداران رژیم نبوده و قصد نابودى امام را نداشته باشند، اما امام در همه این حالات آرامش داشتند و معتقد بودند که با شهادت ایشان انقلاب مردم به ثمر مى‏رسد. (20)

آرامش امام به همه آرامش بخشید

روز ورود امام، ما از دانشگاه که در آنجا متحصن بودیم مى‏رفتیم فرودگاه خدمت امام، همه در ماشین خوشحال بودند و مى‏خندیدند. بنده از نگرانى خطراتى که ممکن است‏ براى امام وجود داشته باشد، بى‏اختیار اشک مى‏ریختم و نمى‏دانستم که براى ایشان چه ممکن است پیش بیاید. چون تهدیدهایى هم وجود داشت. بعد رفتیم و وارد فرودگاه شدیم، امام وارد شدند. به مجرد این که آرامش امام ظاهر شد، نگرانی ها و اضطراب ما به کلى برطرف شد و امام با آرامش خودشان به بنده و یا شاید به خیلی هاى دیگر که نگران بودند آرامش بخشیدند. وقتى که بعد از سال هاى متمادى، من امام را در آنجا زیارت مى‏کردم، ناگهان خستگى این چند ساله مثل این که از تن آدم خارج مى‏شد، احساس مى‏شد که همه این آرزوها در وجود امام مجسم شده است. (21)

حس کردم امام از دستمان رفت

شاید عکسى از امام را دیده باشید که ایشان در مراسم بهشت زهرا عمامه به سر ندارند. این عکس متعلق به همین لحظه است که بر اثر ازدحام فوق العاده جمعیت، عمامه از سر امام افتاد. در این حالت من نگران حال امام بودم که خداى نکرده بر اثر فشار جمعیت دچار صدمه نشوند، هر چه که فریاد مى‏زدم کسى گوش نمى‏داد. لذا براى یک لحظه احساس کردم امام از دستمان رفت. امام را از این سو به آن سو مى‏کشاندند ولى آرامشى در چهره امام بود  که گویا تسلیم خدا شده است، ولى ناگهان دیدم قدرتى امام را از میان جمعیت ‏بیرون کشید که من هر چه قدر فکر مى‏کنم این چه نیرویى بود به چیزى جز نیروى الهى نمى‏رسم. (22)

من از این اتاق تکان نمى‏خورم

یک روز در مدرسه رفاه بودیم، گفتند که تقریبا اطلاعات موثقى رسیده که امشب مى‏خواهند بریزند به مدرسه رفاه و خانه امام را مورد حمله قرار دهند ما یک منزلى را پشت مدرسه علوى دیدیم که امام را از در پشت مدرسه ببریم به آن خانه، که شب آنجا باشند. آقاى هاشمى و سایر رفقا رفتند با امام صحبت کردند، ایشان فرمودند:«هر کسى که مى‏خواهد برود، من از این اتاق تکان نمى‏خورم.» آقاى هاشمى گفتند که من دوباره خدمت امام رفتم و گفتم که وجود شما لازم است. ایشان باز فرمودند:«هر کس که مى‏ترسد برود، من تنها، توى اتاق خودم مى‏مانم.» همه وحشت زده بودند ولى امام یک لحظه ترس و وحشت نداشتند و عین برنامه هر شب، موقع خوابشان خوابیدند و سحر بلند شدند. (23)

هنوز که اتفاقى نیافتاده

لحظات اولى پیروزى انقلاب، روزى که به اتفاق بعضى از دوستان رفتیم و ساواک را به اصطلاح خودمان تسخیر کردیم، به منزل آمدم که ضرابخانه بود. همین که صداى پیروزى انقلاب اسلامى را از رادیو شنیدم به سرعت رفتم به سوى مدرسه علوى که اقامتگاه امام بود. آنجا قیامتى برپا شده بود. رفتم خدمت امام، دیدم ایشان نشسته‏اند توى اتاق و خانواده ما هم در خدمتشان هستند و مشغول نگاه کردن تلویزیونند. من با یک شور و شعف و ولعى پریدم و دست ایشان را بوسیدم و پیروزى انقلاب را تبریک گفتم. آقا، با وضع عجیبى فرمودند:هنوز که اتفاقى نیفتاده، هنوز که چیزى نشده(عین عبارات را عرض مى‏کنم) عرض کردم: آقا، خیلى مساله مهمى است. امام فرمودند:«الحمد لله رب العالمین، ولى هنوز اتفاقى نیفتاده‏.» من خیلى تعجب کردم. که رژیم منحوس دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهى با آن ابهتى که در دنیا برایش ایجاد کرده بودند ساقط شده ولى ایشان مى‏فرمایند چیزى نیست. (24)

شما با خانم امشب منزل را ترک کنید

در شب مورد نظر که خبر رسیده بود قرار است کودتا شود، من که در تمام مدت روز براى بررسى اوضاع به بعضى از وزارتخانه‏ها رفته بودم، با کمال خستگى به منزل امام آمدم و به حضور ایشان رسیدم. امام به من فرمودند:«شما امشب با خانم این منزل را ترک کنید.» با کمال تعجب سؤال کردم:«چرا؟» فرمودند:«به ما گزارش شده که امشب بعضى از عناصر خائن خیال دارند منزل ما را بمباران کنند.» اولین سؤالى که من از امام کردم این بود:«آیا بهتر آن نیست که حضرتعالى هم منزل را ترک کنید و به جاى ‏امن ‏ترى بروید؟» امام فرمودند:«این پیشنهاد را دیگران هم کرده‏اند ولى من قبول نکرده‏ام و من هرگز این جایگاه را ترک نخواهم کرد.» (25)

پى‏نوشت‏ها:

1- حجة الاسلام و المسلمین احمد رحمت.

2- مجله تایم آمریکا - روزنامه اطلاعات - 1/5/58.

3- آیة الله خاتم یزدى.

4- امام خمینى در آئینه خاطره‏ها - ص 127.

5- حجة الاسلام و المسلمین توسلى - حوزه - ش 45.

6- حجة الاسلام و المسلمین طاهرى خرم آبادى – گل هاى باغ خاطره.

7- آیة الله خامنه‏اى - روزنامه جمهورى اسلامى - 5/11/59.

8- حجة الاسلام و المسلمین رسولى محلاتى - روزنامه جمهورى اسلامى - 7/4/68.

9- حجة الاسلام و المسلمین عبدالعلى قرهى - ماخذ پیشین - ج 1.

10- در رثاى نور.

11- غلامعلى رجائى.

12- حجة الاسلام و المسلمین سید احمد خمینى - جوانان امروز - ش 766.

مى‏گویند امام بعد از انجام فریضه نماز ظهر به خانه فرزند شهیدشان رفته و خانواده و فرزندان آن شهید را تسلیت داد و به مادر داغدار شهید فرموده بودند:«امانتى خداوند متعال به ما داده بود و اینک از ما گرفت، من صبر مى‏کنم، شما هم صبر کنید، و صبرتان هم براى خدا باشد.»

13- خبرنگار لوموند (در نجف) - طلیعه انقلاب اسلامى. اولین مصاحبه خبرنگاران خارجى با امام توسط خبرنگار روزنامه لوموند در نجف صورت گرفت.

14- مرضیه حدیده چى – سرگذشت هاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 4.

15- مصطفى کفاش زاده.

16- آیة الله شهید دکتر بهشتى - حضور - ش 3.

17- قائدى - روزنامه نگار فرانسوى.

18- مالارد - خبرنگار فرانسوى.

19- حجة الاسلام و المسلمین موسوى خوئینى‏ها - حوزه - ش 37 و 38.

20- حجة الاسلام و المسلمین انصارى کرمانى.

21- آیة الله خامنه‏اى - روزنامه اطلاعات - 29/8/63.

22- حجة الاسلام و المسلمین ناطق نورى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین امام.

23- آیة الله شهید محلاتى – سرگذشت هاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 4.

24- حجة الاسلام و المسلمین آشتیانى - پاسدار اسلام - ش 92.

25- آیة الله اشراقى - روزنامه کیهان 21/4/59.

 




موضوع مطلب :


سه شنبه 87 خرداد 28 :: 10:2 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

آرامش خاطر امام خمینی رحمة الله علیه (1)

هر وقت نام امام خمینی(ره) به میان می آید، بیشتر فعالیت های سیاسی ایشان برای ما یادآوری می شود. حال آن که امام انسانی چند بعدی بودند که در هر یک از ابعاد وجودی ایشان وارد می شویم، حرف های بسیاری می توان داشت.

آرامش و اطمینان امام یکی از مواردی است که بسیار قابل توجه است که در این مقاله به ذکر خاطرات نزدیکان و همراهان ایشان در این باب می پردازیم که رئوس مطالب از این قرار می باشد:

آرام روى منبر نشسته بودند

امام در نجف معمولااجازه ضبط درس ها را نمی دادند. ولیبعد از بحث هاى حکومت اسلامى، خودشان فرموده بودند ضبط بشود. ما برنامه گذاشتیم به این عنوان که صدا ضعیف است ضمن بلند کردن صدای ابتداى درس، نوارها را هم ضبط کنیم. البته حاج احمد آقا هم در این مساله دخالت داشت، ایشان هم گفته بود این کار بشود. ما برنامه را تنظیم کردیم روزى که امام براى درس تشریف آوردند تا میکروفون را دیدند فرمودند چیه؟ عرض کردم که صدا در اول درس ضعیف است و آقایان اعتراض دارند البته با بعضى از آقایان هم قبلا صحبت کرده بودیم آنها هم از این کار پشتیبانى کردند و امام اجازه دادند که میکروفون باشد.

ما دستگاهى داشتیم که هم آمپلى فایر بود و هم ضبط ، از آن استفاده مى‏کردیم و بعد کم کم توسعه دادیم و آمپلى فایرى تهیه کردیم که هم صدا را تقویت کردیم و هم نوار ضبط مى‏کردیم معمولا من بیست دقیقه قبل از شروع درس مى‏آمدم و تمام دستگاه را که زیر منبر جاسازى شده بود چک مى‏کردم و امام هم پنج دقیقه به درس تشریف مى‏آوردند و پاى منبر مى‏نشستند و بعد براى شروع درس بالاى منبر مى‏رفتند. یک روز بعد از این که امام بالاى منبر نشستند و خواستند درس را شروع کنند یک وقت متوجه شدم که صداى جرقه و انفجار شدیدى از زیر منبر شنیده شد. دویدم و دیدم که سیم ها در حال آتش گرفتن است،

دویدم و دیدم که سیم ها در حال آتش گرفتن است، دسته سیم را از زیر منبر کشیدم بیرون که در همین حال سیم ها آتش گرفت و شعله بالا کشید تا آن وقت امام همین طور آرام روى منبر نشسته بودند و تمام طلبه‏ها در اثر سر و صداى جرقه‏هاى سیم از جا بلند شده و آمده بودند که ببینند چى شده، ولى امام آرام روى منبر نشسته بودند. مرحوم حاج آقا مصطفى هم از جاى خودشان تکان نخوردند و همان کنار دیوار نشسته بودند بعد که سیم ها شعله گرفت و تا نزدیک عباى امام شعله آتش بالا آمد امام آرام از روى منبر پایین تشریف آوردند. ناگهان این پوسته‏هاى سیم که ذوب شده بود ریخت روى حصیر نایلونى که کنار منبر بود یک وقت من دیدم که حصیر هم شروع کرد به آتش گرفتن، با دستم آنها را خاموش مى‏کردم و امام هم ایستاده بودند و نگاه مى‏کردند بعد که جریان برق را قطع کردند و آتش خاموش شد؛ امام فرمودند آسیبى به شما نرسید؟ عرض کردم خیر و ایشان مجددا تشریف بردند روى‏ منبر و شروع به ادامه درس کردند. (1)

در صورتش هیچ اضطرابى ندیدم

وقتى از یکى از دوستان خانوادگى آیةالله خمینى پرسیدم ایشان داراى چه خصوصیت هایى است؟ او با خاطره غرق شدن دختر بچه آیةالله خمینى حرفش را شروع کرد که 25 سال پیش غرق شده بود.

وقتى در آن هنگام دوست آیةالله خمینى سر مى‏رسد عالم روحانى (امام) در حال دعا کردن بر روى جسد ششمین فرزند جوان خود بود.

دوست آیةالله امروز مى‏گوید وقتى به صورتش نگاه کردم هیچگونه آثار اضطراب ندیدم در حالى که مى‏دانستم که او فرزندش را از جان و دل دوست دارد. امروز هم هیچگونه احساسات نه غمگینى و یا اضطرابى در این مورد از خود نشان نمى‏دهد، او ضمن تشریح ماجراى غرق شدن دختر بچه امام دنباله مطلب را چنین بیان مى‏کند: پس از چند لحظه(امام) خمینى که بالاى جسد بچه‏اش بود گفت: خدا این بچه را به من داده حالا هم خودش او را خواسته است پس بگیرد و سپس دعایش را از سرگرفت. (2)

امام در مقابل جمعیت گریه نمى‏کردند

در بیشترین مجالس فاتحه و غیر فاتحه‏اى که به مناسبت ‏شهادت مرحوم حاج آقا مصطفى برگزار مى‏شد من همراه امام بودم. در تمام این فاتحه‏ها من یک ذره حالت تاثر عمیق و یا اشکى از امام ندیدم. و در مجالس نقل مى‏شد که تا چه حد صبر و استقامت دارند.

امام در مقابل جمعیت اصلا گریه نمى‏کردند. یا وقتى در منزل پیش خانم ها بودند ایشان گریه نمى‏کردند ولى وقتى تنها مى‏شدند زیاد گریه مى‏کردند. (3)

حالا چرا نمى‏نشینى؟

پس از اعلامیه" شاه دوستى یعنى غارتگرى"، عده زیادى از طلاب و فضلا را براى سربازى از قم گرفتند و به باغ شاه تهران بردند، و خلع لباس نموده و به لباس سربازى در آوردند. در همان روزها، روزى خدمت امام بودیم. طلبه سیدى با سر و وضع آشفته طورى در خانه امام را که باز بود به دیوار زد و وارد خانه و اتاقى که امام و ما نشسته‏ بودیم شد، که هم باعث ‏خنده بود و هم موجب تاثر خاطر همه گردید. امام سر پایین داشتند و مشغول نوشتن بودند. سید با صداى بلند گفت: آقا! ما از درس آقاى مشکینى در مسجد امام بیرون آمدیم، مامورین هجوم آوردند و طلاب را گرفتند و سوار کامیون کردند و بردند سربازى، آقاى رفسنجانى را هم گرفتند و بردند. از این خبر و سر و وضع آشفته سید همه متاثر و منقلب شدیم، بعضى هم گریه کردند. امام همان طور که نشسته بودند و قلم در دست داشتند از بالاى عینک نگاهى به سید کردند و فرمودند: حالا چرا نمى‏نشینى؟ وقتى سید نشست، امام عینک را از چشم برداشتند و با خونسردى (آرامش) همیشگى خود تکیه دادند و فرمودند: بردند سربازى؟ سید با التهاب گفت: بله آقا. امام فرمود: ببرند، اینها باید تمرین نظامى کنند، ما در آینده با اینها کار داریم! این مطلب در آن موقع واقعا از امام در سر حد اعجاز بود! (4)

فرزندان مرا کتک بزنند!

غروب همان روز که قضیه مدرسه فیضیه اتفاق افتاد، ما در منزل امام بودیم که خبر آوردند در فیضیه، طلاب را کتک زده‏اند و قصد دارند به این جا بیایند. مرحوم آقا سید محمد صادق لواسانى که از دوستان بسیار نزدیک امام بود بلند شد و در خانه را بست. تا امام فهمیدند بلافاصله بلند شده و در خانه را باز کردند و فرمودند: «فرزندان مرا کتک بزنند و من در خانه‏ام را به روى خود ببندم؟» سپس به نماز ایستادند و مانند شب هاى دیگر نافله‏هایشان را نیز خواندند، در حالى که ممکن بود هر لحظه به خانه ایشان هجوم آوردند. (5)

نفس مطمئنه

قبل از حادثه فیضیه و نزدیک عید، یک روز صبح زود، در بین راه که مى‏رفتم اعلامیه‏هایى را دیدم که به در و دیوار زده بودند. در آن اعلامیه‏ها که از ساواک بود و با نام هاى مختلفى از قبیل جبهه ملى، جمعیت زنان و... بر در و دیوار چسبانده بودند با فحش هاى رکیکى به امام توهین شده بود. با دیدن این اعلامیه‏ها به شدت ناراحت‏ شدم. به هر حال به منزل امام رفتم. در آنجا متوجه شدم که بعضى از افراد هم از این اعلامیه‏ها به آنجا آورده‏اند. در حالى که خیلى ناراحت ‏بودم به آقاى صانعى گفتم: «با امام کار دارم.» آقاى صانعى آمدن مرا به اطلاع امام رساند و دقایقى بعد امام فرمودند: «بیایید تو». وقتى خدمت امام رسیدم، دیدم ایشان جهت درس دادن، مشغول مطالعه هستند. این موضوع براى من قدرى عجیب آمد که توى این گیر و دار و در این اوضاع و احوال، در حالى که مسایل این قدر به هم پیچیده شده و با وجود این اعلامیه‏ها که همه ما را بشدت ناراحت کرده است، چگونه امام بر اعصابشان مسلطند و به مطالعه مى‏پردازند. آن هم کتابى که جزو متون درسى نبود. کتابى که ایشان مطالعه مى‏کردند، کتابى بود که مثلا یکى از علما راجع به یک بحث، مطلبى نوشته بود و امام آن را مطالعه مى‏کردند که بیایند آن مطلب را بحث کرده و رد بکنند. من از این روحیه عجیب امام در چنین حالتى که ما اصلا نمى‏توانستیم به کتاب نگاه بکنیم و ایشان با کمال آرامش مشغول مطالعه بودند، تعجب کردم. (6)

اینها خواهند رفت

دوم فروردین سال 42 که مزدوران شاه خائن به مدرسه فیضیه حمله کرده بودند ما که طلبه جوانى بودیم و ندیده بودیم که عده‏اى با چماق و اسلحه سرد و گرم به سر مردم بریزند و عده‏اى را بکشند و یا از پشت‏ بام به زیر بیاندازند، پس از نماز مغرب و عشا به دنبال امام به اتاق ایشان رفتیم. ما که بسیار بى‏تجربه بودیم نگران و ناراحت، به سخنان امام گوش دادیم. امام بیست دقیقه صحبت کردند و گفتند:«اینها خواهند رفت و شما خواهید ماند.»(7)

والله من نترسیدم

امام بعد از سخنرانى پانزده خرداد که مامورین ساواک شبانه به منزلشان ریختند و ایشان را دستگیر کردند، مى‏فرمودند:«مامورین پس از این که مرا گرفتند، در اتومبیل انداخته و به سرعت‏ خیابان هاى قم را پشت ‏سر گذاشته، رو به سمت تهران به راه افتادند، ولى پیوسته با نگرانى به پشت‏ سر خود و این طرف و آن طرف نگاه مى‏کردند. پرسیدم از چه مى‏ترسید و نگران چه هستید؟ گفتند: مى‏ترسیم مردم ما را تعقیب کنند و به دنبال ما بیایند، چون مردم شما را دوست دارند.» بعد امام فرمودند:«والله من نترسیدم ولى آنها آنقدر مى‏ترسیدند که اجازه ندادند براى نماز صبح پیاده شوم. مى‏گفتند مى‏ترسیم مردم برسند و از این رو من ناچار شدم همانگونه که در بین دو مامور در اتومبیل نشسته بودم، نماز خود را نشسته بخوانم.‏» (8)

آنها مى‏ترسیدند، من دلدارى مى‏دادم

در مورد شبى که امام را از قم دستگیر کردند و به تهران بردند، مرحوم حاج آقا مصطفى تعریف مى‏کرد که امام فرموده بودند:«وقتى مرا مى‏بردند، بین قم و تهران ماشین از جاده رفت ‏بیرون. من فکر کردم که مى‏خواهند قضیه را خاتمه بدهند. ولى وقتى مراجعه کردم به قلبم دیدم هیچ تغییرى نکرده است‏» و لذا وقتى در سال 43 بعد از آزادیشان در مسجد اعظم سخنرانى کردند، فرمودند:«والله من به عمرم نترسیده‏ام. آن شبى هم که آنها مرا مى‏بردند، آنها مى‏ترسیدند من آنها را دلدارى مى‏دادم‏.» (9)

همین حالى که الآن دارم

حاج احمد آقا در نجف تعریف مى‏کردند. ایشان گفتند که از آقا سؤال کردم، آن زمانى که سوار هواپیما شده و به سوى ترکیه پرواز مى‏کردید، چه حالى داشتید؟ امام ‏فرمودند:«والله همین حالى که الآن در کنار شما نشسته‏ام داشتم.‏»  (10)

در کمال آرامش به ملاقات هاى خود ادامه دادند

اولین ملاقاتى که با امام در قم داشتیم روزى بود که جنبش خلق مسلمان آن آشوب و بلوا را در قم راه انداخته بود و حتى قصد حمله و جسارت به منزل امام را داشتند که با مقاومت و ایستادگى عاشقان امام این توطئه استعمارى در هم شکسته شد. به یادم مى‏آید که بعضى خیابان هاى اصلى قم حالت جنگ زده‏اى داشت ‏شیشه‏هاى داروخانه و در بعضى مغازه‏ها خرد شده بود در این حالت طبیعى قاعدتا هر کس در موقع رهبرى بود حداقل در آن روز ملاقات هایش را تعطیل مى‏کرد ولى امام در کمال آرامش و متانت ‏به ملاقات هاى معمولى خود ادامه مى‏دادند. (11)

من صبر مى‏کنم

... صبح زود، حدود ساعت پنج، من خواب بودم که با تکان هایى که به پایم داده مى‏شد، چشمهایم را باز کردم و امام را دیدم که مى‏گویند: بلند شو و برو خانه‏ مصطفى، گفته‏اند بروى آنجا، فکر مى‏کنم معصومه خانم(همسر حاج آقا مصطفى) ناراحت هستند. چون ایشان مریض بودند و شب قبل هم دکتر رفته بودند. من با عجله به آنجا رفتم. دیدم یک تاکسى جلوى خانه ایشان ایستاده است. وقتى به داخل منزل رفتم، سه نفر را دیدم: از جمله آقاى دعایى و یک برادر افغانى که در آنجا درس مى‏خواند و یک آقاى دیگر، وقتى به قسمت ‏بالاى منزل رفتم دیدم زیر بغل و پاهاى برادرم را گرفته‏اند که از پله پایین بیاورند، من دستم را بر پیشانى ایشان گذاشتم، دیدم هنوز گرم است، او را در تاکسى گذاشتیم، ولى انگار کسى در همان لحظه به من گفت که او مرده است. ایشان را در بغل گرفتم و به بیمارستان رفتیم. دکتر بعد از معاینه او گفت:«متاسفم، ایشان تمام کرده است‏» من به خانه برگشتم، نمى‏دانستم که به امام چه بگویم، بالاخره مى‏بایست طورى قضیه را به ایشان مى‏گفتم. رفتم در قسمت‏ بیرونى بیت امام، جایى که مراجعه کنندگان عمومى مى‏آمدند. دو نفر را خدمت ایشان فرستادم که بگویند حاج آقا مصطفى حالش بد شده است و ایشان را به بیمارستان برده‏اند. آنها هم رفتند و همین را گفتند،امام گفتند:«بگویید احمد بیاید» خدمت ایشان که رفتم گفتند:«من مى‏خواهم به بیمارستان بروم و مصطفى را ببینم.‏»

خیلى ناراحت‏ شدم، بیرون آمدم و به آقاى رضوانى گفتم آقا چنین چیزى گفته‏اند، خوبست‏ به ایشان بگوییم دکتر ملاقات با حاج آقا مصطفى را ممنوع کرده است که حتى المقدور امام دیر از جریان مطلع شوند. قرار شد بروند این طور مطلب را بگویند، همه از طرح این قضیه وحشت داشتند. من در طبقه بالا بودم، پنجره‏اى بود که امام از آنجا مرا دیدند و صدا زدند، و گفتند:«احمد!» من به خدمت ایشان رفتم، گفتند:«مصطفى فوت کرده؟» من خیلى ناراحت ‏شدم و گریه‏ام گرفت، چیزى نگفتم، ایشان همان طور که نشسته بودند و دست هایشان روى زانو قرار داشت چند بار انگشتانشان را تکان دادند و سه بار گفتند:«انا لله و انا الیه راجعون‏.» تنها عکس العملشان همین بود، هیچ واکنش دیگرى نشان ندادند، و بلافاصله آمدن برادران براى تسلیت دادن به امام شروع شد...

اما امام بعد از شنیدن این خبر هیچ تغییرى در برنامه روزانه خود ندادند، حتى ‏روزى که جسد فرزند مجاهدشان را به کربلا مى‏بردند در نماز جماعت ظهر و شب حاضر شدند. (12)

آثار هیجان در صداى امام دیده نمى‏شد

آیة الله خمینى در تبعیدگاه خود، نجف(عراق)، فرستاده مخصوص «لوموند» را به حضور پذیرفت. آیة الله خمینى با چهره‏اى لاغر که محاسنى سفید آن را کشیده‏ تر مى‏کرد، با بیانى متهورانه و لحنى آرام، به مدت دو ساعت‏ با ما سخن گفت. حتى وقتى به این مطلب و تکرار آن مى‏پرداخت که ایران باید خود را از شر شاه خلاص کند و نیز هنگامى که به مرگ پسرش اشاره مى‏کرد، نه آثار هیجان در صدایش دیده مى‏شد و نه در خطوط چهره‏اش حرکتى ملاحظه مى‏گردید. وضع رفتار و قدرت تسلط  و کف نفس او خردمندانه بود. آیة الله به جاى آن که با فشار بر روى کلمات، ایمان و اعتقاد خود را به ‏مخاطبش ابلاغ کند، با نگاه خود چنین مى‏کرد، نگاهى که همواره نافذ بود. اما هنگامى که مطلب به جاى حساس و عمده‏اى مى‏رسید، تیز و غیر قابل تحمل مى‏شد. آیة الله عزمى راسخ و کامل دارد و در صدد قبول هیچ گونه مصالحه‏اى نیست. مصمم است که در مبارزه خود علیه شاه تا پایان پیش برود... (13)

دیگه چى؟

روزى که شاه رفته بود بعد از نماز صبح آمدم خدمت امام و عرض کردم برادران مى‏گویند شاه رفته و رادیو هم خبرش را پخش کرد. طبیعتا همه ذوق زده شده بودند و خوشحالى مى‏کردند. ولى جز عبارت «دیگه چى؟» کلمه دیگرى از امام شنیده نشد. (14)

هیچ تغییرى در صداى امام دیده نشد

موقعى که خبر دادند، شاه رفته، پلیس فرانسه زنگ زد و من آمدم آقاى غرضى را که در جمع ما فرانسه بلد بود. آوردم که گفتند شاه رفته و خبرنگارها هم آمدند. حدود نماز شب امام بود، اطلاع دادیم. امام گفتند روز مى‏آیم. براى خبرنگارها و افراد خارجى عجیب بود که امام کسى را که مى‏خواستند از ایران بیرون کنند رفته، اما ایشان هیجانى ندارند و طبق قرار معمول مى‏آیند اما به دلیل ازدیاد خبرنگارها یک ساعت ‏بعد آمدند، محل صحبت آقا، سراشیبى بود، یک صندلى گذاشتیم تا امام مصاحبه کنند. من هم تصور مى‏کردم که امام هیجانى مى‏شوند. پس نزدیک ایشان ماندم، اما دیدم هیچ هیجانى نشدند. قاعدتا ما آنجا دستگاه صوتى مرتبى هم نداشتیم به وسیله یک میکروفون که جلو امام گرفتم امام صحبت کردند. این اولین سخنرانى امام بعد از رفتن شاه بود که خط مشى را معلوم کردند و گفتند این اولین قدمى است که برداشته شده و من آنقدر نزدیک بودم که اگر امام هیجانى مى‏شدند من متوجه مى‏شدم. اما نکته ظریف اینجاست که امام هیجانى نشدند. نماز خواندند، سخنرانى هم کردند و هیچ تغییرى حتى در تن صدایشان نبود. (15)

 

 




موضوع مطلب :


سه شنبه 87 خرداد 28 :: 10:1 عصر ::  نویسنده : تقی عابدی

در خارج باید بنشینند وافور بکشند

موقعى که مسایل در شوراى انقلاب مطرح مى‏شد، و اطلاعات خامى داشتیم، در همان حدود به امام هم که گاهى خدمتشان مى‏رفتیم گزارش مى‏دادیم. روز آخر یعنى روز چهارشنبه، که مشخص شده بود ساعت چهار صبح آن روز برنامه دارند، و بناست هواپیماها به تهران آمده و بمباران کنند از جمله منزل امام را، ما فکر کردیم که خدمت امام برویم و مساله را روشن بگوییم، و از ایشان تقاضا کنیم که آن شب را منزلشان نباشند. گرچه مى‏دانستیم که ایشان این طور تقاضاها را نمى‏پذیرند، چون قبلا در آن روزهاى اولى که از پاریس آمده بودند خیلى از این شایعات درباره مدرسه علوى بوده و همین تقاضاها شده بود، ولى ایشان هیچ موقع قبول نمى‏کردند. من و آقاى خامنه‏اى رفتیم خدمتشان و جریان را مشروح گفتیم. ایشان بر خلاف جلسات معمولى که نمى‏خندیدند، و خیلى جدى همیشه برخورد مى‏کردند، آن روز خیلى متبسم و خندان، جلسه را مقدار زیادى با شوخى هم برگزار کردند. یعنى مطمئن بودند که قضیه، قضیه‏اى نمى‏تواند باشد، اول فرمودند:«قابل باور نیست، توى این مردم نمى‏شود کودتا کرد، این کودتاچی ها بالاخره باید از آسمان به زمین بیایند، پس توى این مردم چه جورى ‏مى‏خواهند زندگى کنند؟ این آقایى که مى‏گویند در خارج باید بنشیند وافور بکشد، کى راضى مى‏شود که بیاید به ایران و اینجا کشته شود؟» و از این چیزها... به هر حال وقتى جزئیات را گفتیم قبول فرمودند که چیزى هست.

گفتند:«خوب با این آمادگى که به ما دادید دیگر دلیلى ندارد از خانه بیرون رویم، و اینها به اینجاها نمى‏رسند.» و دعا کردند که خداوند این جوانان و این افرادى را که در جریان هستند توفیق بدهد. (19)

پی نوشت ها:

1- حجة الاسلام و المسلمین آشتیانى - مرزداران - ش 83.

2- آیة الله امامى کاشانى - پیام انقلاب - ش 121.

3- دکتر پور مقدس - از پزشکان معالج امام.

4- حجة الاسلام و المسلمین انصارى کرمانى – سرگذشت هاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 2.

5- سید على اکبر پرورش - نماز جمعه تهران - 10/4/73.

6- حجة الاسلام و المسلمین انصارى کرمانى – سرگذشت هاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 2.

7- دکتر پور مقدس - پاسدار اسلام - ش 96.

8- حجة الاسلام و المسلمین رحیمیان.

9- حجة الاسلام و المسلمین على دوانى – سرگذشت هاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 6.

10- دکتر پور مقدس - پاسدار اسلام - ش 96.

11- میر حسین موسوى - حوزه - ش 37 و 38.

12- آیة الله موسوى اردبیلى - روزنامه جمهورى اسلامى - 17/3/73.

13- حجة الاسلام و المسلمین رحیمیان.

14- دکتر فاضل - از پزشکان معالج امام.

15- حجة الاسلام و المسلمین امام جمارانى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین ارتحال امام.

16- زهرا اشراقى - زن روز - ش 1220.

17- محسن رضایى - شاهد بانوان - ش 168.

18- دکتر محمود بروجردى - ندا - ش 1.

19- حجة الاسلام و المسلمین هاشمى رفسنجانى - روزنامه اطلاعات - 23/4/54.

بر گرفته ازکتاب: برداشت هایى از سیره امام خمینى (س)، ج 2.

http://www.tebyan.net/Archive/

 

 




موضوع مطلب :



درباره وبلاگ



استخاره آنلاین با قرآن کریم


فال حافظ


بازی آنلاین


تعبیر خواب آنلاین

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت


روزشمار فاطمیه
روزشمار غدیر
روزشمار محرم عاشورا<\/a>

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 926737